جستجو

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

181 گفتار ديگرى از آن حضرت از نوف بكالى روايت است كه : به هنگام ايراد اين خطبه در كوفه ، امام كه بر او درود باد بر سنگى ايستاده بود ، كه به وسيله‏ى جعده ، پسر هبيره‏ى مخزومى نصب شده بود . جبه‏اى پشمين بر تن داشت و بند شمشير و پاپوشش از ليف خرما بود و با پيشانى‏اى پينه بسته سخن را چنين آغازيد : ( 325 ) سپاس خداوندى را سزا است كه شدن‏هاى خلق و سرانجام جريانهاى تكاملى جهان رو به سوى او دارند . او را به پاس بخشايش عظيم ، برهان روشن‏گر ، فضل فزاينده و آن چه بدان بر ما منت نهاد ، سپاسگزاريم ، سپاسى كه تلاشى سزاوار براى به جاى آوردن حق و اداى شكر او ، و عامل نزديك شدن به ثواب و افزونى احسان حضرتش باشد . و هم از او يارى مى‏خواهيم ، يارى خواستن كسى كه تنها به فضل او [ 213 ] دلبند است و بهره بردن از او را آرزومند ، تكيه بر دفاع او دارد و به فضل و كرمش معترف باشد ، و در كردار و گفتار او را باور دارد . آرى ، ما به او ايمان داريم ، ايمان چونان كسى كه بى‏ارزنى ترديد ، به او اميد دارد و با ايمان ، بر پيشگاه حضرتش مى‏مويد ، با باور تمام در برابرش كرنش مى‏كند و در موضع يكتاپرستى بدو اخلاص مى‏ورزد ، تمجيدش مى‏كند ، زيرا كه بزرگش مى‏شناسد و راغب و سخت كوش به او پناه آورده باشد . نه آن ذات وارسته ، زاده شده است تا در شكوه خداوندگاريش شريكى يافت شود و نه زاده است تا خود هلاك گردد و ديگرى را مرده ريگى وانهد . هرگز زمان بر او پيشى نجسته است و فزونى و كاستى‏اى عارضش نشده است . او تنها با نشانه‏هاى تدبيرى استوار و حكمى بى‏برگشت كه به نمايش گذاشته ، در برابر خردها ظاهر شده است . به عنوان گواهى از گواهان آفرينش او مى‏توان از آفرينش آسمانها ياد كرد ، كه بى ستونى پا برجا است ، و بى هيچ تكيه گاهى برپا است . خداوند فرا خواندشان ، پس باورمند و فرمانبردار ، بى لحظه‏اى درنگ يا كندى ، دعوتش را لبيك گفتند . آرى ، اگر آسمانها پروردگاريش را اقرار نمى‏كردند و فرمان پذيريش را گردن نمى‏نهادند ، خداوندشان جايگاه عرش خويش و مسكن فرشتگانش نمى‏ساخت ، و سخن پاكيزه و كار شايسته‏ى خلق خدا بدان جا پر نمى‏كشيد . بارى ، خداوند ستارگان را نشانه‏اى جهت ياب ساخت ، تا سرگشتگان راههاى جاى جاى زمين ، با آنها ره يابند ، كه روشناشان را پرده‏ى تاريك شب سد نمى‏كند ، چونان كه پوشش شبهاى تاريك پرتو تابش نور ماه را واپس نمى‏زند . پس والا باد ساحتش ، كه هيچ پديده‏اى او را پنهان نباشد ، از سياهيهاى گسترده و فراگير ، تا ظلمت محدود شب كه امواج تاريكش دره‏هاى عميق زمين و شكاف قله‏هاى درهم پيوسته را پر مى‏كند ، و از طنين هول تندرها تا آذرخشهاى گاه به گاه ابرها ، تا برگهايى كه با وزش بادها و ريزش بارانها از جاى كنده مى‏شود و بر خاك فرو مى‏ريزد ، و هم او است كه نيك مى‏داند دانه‏هاى باران از كجا مى‏بارند و به كدام نقطه فرود مى‏آيند ، و موران ، هر چه را از كجا به كجا برند ، و پيمانه‏ى روزى پشه‏ها به چندان كه بسنده‏شان باشد ، و آن چه را كه زنان بدان آبستن‏اند ، همه را مى‏داند . ( 326 ) [ 214 ] و سپاس خدايى را كه پيش از بودن كرسى يا عرشى ، آسمان يا زمينى ، جنى يا انسى ، وجود داشته است ، اويى كه به هيچ وهمى ادراك نشود و در هيچ فهمى نگنجد ، هيچ خواهنده‏اى مشغولش ندارد و هيچ بهره‏ورى در او كاستى نياورد ، نگاهش با ديده نباشد و در هيچ جايى محدود نگردد ، با همتايى توصيف نشود ، و در آفرينش چاره نجويد ، ادراكش نه با حواس است و نه خود با مردم قابل قياس . همو كه با موسى بدان سان هم سخن شد كه وصف نپذيرد و نگاهش را چنان پرتوى از قدرت خويش تابيد كه شگفتى انگيزد ، بى آنكه اندام و ابزارى را به كار گيرد ، يا از گويش و آهنگى سود جويد . اينك تو ، اى آن كه در توصيف پروردگارت بيهوده مى‏كوشى ، اگر راست مى‏گويى ، جبرئيل ، ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرب حق را وصف كن ، كه در رواقهاى ستر و عفاف سر فرو افكنده‏اند و در تعريف زيباتر آفريدگار ، انديشه‏هاشان سرگردان است . آرى ، واقعيت جز اين نيست كه تنها به توصيف و ادراك چيزهايى مى‏توان دست يافت كه يا صاحب شكل و ابزاراند ، يا چون دورانشان به سر آيد ، با نيستى پايان مى‏يابند . پس ، جز او معبودى نيست كه با فروغش هر تاريكى را روشنى بخشيد و با تاريكيش هر نورى را در كام سياهى كشيد . ( 327 ) اى بندگان خدا ، تمامى شما را به تقواى خدايى توصيه مى‏كنم كه بدنهاتان را جامه‏ها پوشاند ، و ابزار زيست را فراوان ارزانيتان داشت ، اگر بنا بود كسى را ياراى رسيدن به جاودانگى و راندن مرگ باشد ، مى‏بايستى سليمان فرزند داوود كه بر او درود باد بود ، كه با پيامبرى و آن مقام قرب معنوى ، فرمانروايى جن و انس را نيز در اختيار داشت . با اين همه تا پيمانه‏ى عمرش لبريز گرديد و دورانش به پايان رسيد ، كمانهاى نيستى ، با تيرهاى مرگ ، آماجش ساختند ، و ناگهان شهرها با فقدان وجودش رو به رو شدند و خانه‏ها از او تهى ماندند و همگى به مغاك تعطيل فرو افتادند ، و گروهى ديگر آن همه را به ميراث بردند . بى شك تاريخ قرون گذشته ، براى شما بسى عبرت‏آور و آموزنده است كجايند عمالقه 1 و فرزندانشان ؟ كجايند فرعون‏ها و فرعونيان ؟ كجايند دار و دسته‏ى شهرهاى [ 215 ] رس 1 ، همانها كه پيامبران را كشتند ، سنتهاى رسولان را خاموش كردند و به جايشان سنتهاى جباران و خودكامه‏هاى تاريخ را زندگى بخشيدند ؟ كجايند آن زورمداران تاريخ كه ارتشهاى عظيمى را بسيج مى‏كردند ، رقباى خويش را ، هزار هزار ، درهم مى‏شكستند ، لشگرها آرايش مى‏دادند و شهرهايى پى مى‏نهادند ؟ ( 328 ) بخشى از همان گفتار در توصيف امام مهدى او فرا گرفتن حكمت را تن پوشى سزاوار در بر دارد و آن را با تمامى آدابش از روى آوردن به حكمت ، شناخت درست آن و خود تهى سازى براى فراگيرى آن همه را فراچنگ آورده است . آرى ، حكمت گمشده‏ى او است كه همواره مى‏جويدش و هم نياز اصلى او كه همواره مى‏خواهدش . پس به دورانى كه اسلام به غربت درافتد ، و دم بر زمين زند و سينه بر خاك بكوبد ، او نيز ناشناخته باشد ، يادگارى از سلسله‏ى حجتهاى خداى سبحان است و جانشينى از جانشينان پيامبران . ( 329 ) در ادامه‏ى همان گفتار اى مردمان ، بى‏گمان ، من بذر همان مواعظى را در ميانتان افشاندم كه پيامبران امتهاى خويش را بدانها پند دادند . و به انجام همان كوشيدم ، كه جانشينان پيامبران ، پس از آنان انجام دادند ، در تأديبتان از تازيانه‏ى خود نيز مدد گرفتم ، اما شما به خط مستقيم در نيامديد ، با هشدارهاى تند و تكان دهنده ، نهيبتان زدم و متحد نشديد به خدايتان وا مى‏گذارم آيا امامى جز مرا در انتظارايد تا راه را براى شما هموار سازد و به راستى هدايتتان كند ؟ ( 330 ) زنهار كه آن چه از دنيا روى آورده بود ، پشت كرد ، و آن چه پشت كرده بود ديگر بار روى آورد . بندگان نيك خدا آهنگ رفتن كردند ، و ارزشهاى ناچيز و [ 216 ] ناپايدار دنيا را بر ارزشهاى فراوان و فنا ناپذير آخرت برگزيدند . آرى ، برادران همرزمى كه خونشان در صفين فرو ريخت ، از اين كه امروز زنده نيستند تا خوراكشان غم و نوشابه‏شان خوناب دل باشد هيچ زيانى نكرده‏اند . با جرات ، بر اين حقيقت تاكيد مى‏كنم كه آنان به ديدار خداوند شتافتند ، پس پاداششان را به كمال پرداخت و در پى دورانى نگرانى و ترس ، در سراى امنيت مقامشان داد . كجايند آن برادران من كه در راه روشن حركت كردند و بر مبناى حق پيش رفتند ؟ عمار كجاست ؟ ابن تيهان كجاست ؟ ذو شهادتين كجاست ؟ و كجايند همانند آن ياران عزيز و برادران همرزمشان كه با مرگ پيمان بستند و سرهاشان چونان پيامى به سوى بدان و ددان روانه شد ؟ راوى گويد : آنك ، دست خويش را بر سيما و محاسن شريف و كريم خويش كوفت و از پس گريه‏اى طولانى ، گفتارش را پى گرفت : آوخ بر آن برادران عزيزم كه قرآن را تلاوت مى‏كردند و از آن دريافتى استوار داشتند ، وظيفه‏ى الهى خويش را با ژرف انديشى اجرا كردند . سنت را زنده ساختند و بدعت را ميراندند . آرى ، آنان به جهاد دعوت شدند ، پس با دل و جان پذيرايش گشتند و با اعتمادى كه به رهبر خود داشتند ، حركتش را پى گرفتند . سپس با بلندتر آوايش فرياد زد : اى بندگان خدا ، جهاد ، جهاد بدانيد كه امروز من به آرايش نظامى لشگر خويش مى‏پردازم ، پس هر كه آهنگ رفتن به سوى خدا دارد ، بيرون شود . نوف راوى اين گفتار مى‏گويد : در آن آرايش نظامى ، مولا ده هزار نفر از لشگريان را تحت فرماندهى حسين كه بر او درود باد قرار داد . فرماندهى ده هزار نفر ديگر را به قيس پسر سعد كه خدايش بيامرزد سپرد و ده هزار نفر هم به ابو ايوب انصارى واگذار شد و براى ديگر فرماندهان نيز كم و بيش نيروهايى تعيين كرد ، با اين هدف كه ديگر بار به صفين باز گردد ، اما هنوز جمعه فرا نرسيده بود كه پسر ملجم كه لعنت خدا بر او باد حضرتش را با شمشير زد . پس آن لشگرها باز گشتند . و در آن هنگامه ، داستان ما ، همسان داستان گوسفندانى بود شبان از دست داده ، و از هر طرف به دربندان گرگها در آمده