جستجو

و من كلام له ع في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل و فيها أبغض الخلائق إلى

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 616 ] 16 از سخنان آن حضرت است در توصيف كسى كه بر مردم حكمرانى مى‏كند و شايستگى آن را ندارد . إنَّ أَبْغَضَ اَلْخَلاَئِقِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى رَجُلاَنِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ اَلسَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلاَمِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلاَلَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ اِفْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اِقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ اَلْأُمَّةِ عَادٍ فِي أَغْبَاشِ اَلْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ اَلْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ اَلنَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا اِرْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ اِكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ اَلنَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا اِلْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى اَلْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ اَلشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ اَلْعَنْكَبُوتِ لاَ يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالاَتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى اَلْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِي اَلرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ اَلرِّيحِ اَلْهَشِيمَ لاَ مَلِيٌّ وَ اَللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ وَ لاَ هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ لاَ يَحْسَبُ اَلْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لاَ يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اِكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ اَلدِّمَاءُ وَ تَعَجُّ مِنْهُ اَلْمَوَارِيثُ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالاً وَ يَمُوتُونَ ضُلاَّلاً لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ اَلْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لاَ أَغْلَى ثَمَناً مِنَ اَلْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ عِنْدَهُمْ [ 617 ] أَنْكَرُ مِنَ اَلْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ اَلْمُنْكَرِ وكّله الى نفسه : او را بر نفس خويش واگذاشت . الجائر : كسى كه از راه منحرف شده است . فلان مشغوف : با ( غ ) دل فلانى را محبّت فرا گرفته . مشعوف با ( ع ) يعنى كسى كه دلش به چيزى مشغول شده است . القمش : جمع‏آورى چيزهاى متفرّق است ، « و مصدر مى‏باشد » و پس از آن كه چيزهاى پراكنده جمع شد قماش نام دارد « جمع قماش ، اقمشه است » . موضع : مطرح ، پراكنده . موضع : شتاب كننده . الغار : بى‏خبر ، غافل . اغباش اللّيل : تاريكى شب . بنا به قول ابو زيد غبش يعنى باقيمانده شب . بعضى اغباش الفتنه را اغطاش الفتنه روايت كرده‏اند و غطش به معناى تاريكى است . الهدنة : صلح ، آشتى المبهمات : مشكلات ، و امور مبهم يعنى امورى كه شناخته نشود . الرّث : كهنه و فرسوده عشوت الطّريق : راه را با روشنايى كمى روشن كردم الهشيم : گياه خشك و شكسته زمين . عجّ : فرياد . بائر : فاسد . « دو كس بيشتر از همه مردم مورد غضب خداوندند : اوّل كسى كه ( به دليل نافرمانى ) خداوند او را به خودش واگذاشته ، و او از راه راست منحرف مى‏شود و به سخنان بدعت‏آميز و دعوت مردم به گمراهى دل مى‏سپارد ، چنين شخصى براى هر كس كه به او توجه كند فتنه است . از هدايت اشخاصى كه قبل از او هدايت شده‏اند منحرف است ، كسانى را كه از او در زمان حيات و يا مرگش پيروى كنند گمراه مى‏كند ، خطاى ديگران را به دوش مى‏كشد و خود در گرو اعمال خويش مى‏باشد . دوّم كسى كه نادانيها را فراهم آورده و مردم نادان را گمراه مى‏كند و بسرعت در تاريكيهاى فتنه فرو مى‏رود و دريافتن راه خير و اصلاح نابيناست ، با اين كه دانا [ 618 ] نيست نادانان او را دانشمند مى‏نامند . هر صبح براى فراوانى مال دنيا كه كمترش براى او بهتر است تلاش مى‏كند تا اين حدّ كه در اخلاق فاسد غوطه‏ور مى‏شود و چيزهاى بى‏فايده را جمع‏آورى و انبار مى‏كند . در ميان مردم به قضاوت مى‏نشيند و تعهّد مى‏كند كه اشتباهاتى را كه مردم بدان گرفتارند برطرف سازد ، هرگاه دچار يكى از مشكلات شود با رأى خود مطالب زايد و كهنه را عرضه مى‏كند و به درستى آنچه در جواب گفته يقين دارد و شبهات مانند تار عنكبوت اطراف او را فرا گرفته‏اند ، در ، رأيى كه صادر مى‏كند نمى‏داند كه به خطا رفته است يا به صواب . اگر احتمالاً راه صواب را پيموده ، مى‏ترسد كه مبادا خطا كرده باشد ، و اگر خطا كرده باشد اميدوار است كه راه صواب را پيموده باشد . نادانى است كه دائماً در تاريكى جهل قرار دارد ، گرفتار گمراهى است كه در ضلالت گام مى‏زند . دانش روشن و قابل اعتنايى ندارد چنان كه باد گياهان خشك را مى‏پراكند او روايات را از هم مى‏پاشد ، به خدا سوگند پاسخ آنچه به او عرضه مى‏شود نمى‏داند ، و شايسته آنچه بدو سپردند نيست . گمان مى‏كند آنچه او نمى‏داند مردم هم نمى‏دانند ، بالاتر از فهم خود را منكر است . اگر دچار امرى مجهول شود براى اين كه نادانيش آشكار نشود آن را مى‏پوشاند . خونهاى به ناحق ريخته از ستم قضاوت او به فرياد مى‏آيند و وارثان از احكام باطل او مى‏نالند . به خدا شكايت مى‏برم از گروهى كه نادان زندگى مى‏كنند ، و گمراه مى‏ميرند ، هر گاه كتاب خدا به حق تلاوت و تفسير شود در نزد آنها كم ارزشترين چيز است و هر گاه كتاب خدا تحريف بشود در نزد آنها بى‏بهاتر از آن چيزى نيست و براى آنها چيزى ناشناخته‏تر از امر به معروف و شناخته‏تر از منكر نيست » . بايد توجّه داشت كه امام ( ع ) در آغاز به نفرت از دو كس اشاره مى‏كند با اين بيان كه آنها از مغضوب‏ترين مردم نزد خدا هستند و چون اراده و محبّت خدا به چيزى ، به اين معنى است كه خداوند مى‏داند آن چيز مطابق نظام كلى و تام و كامل جهان است ، بنابراين كراهت خدا از چيزى و ناخوش داشتن آن وقتى است كه خدا مى‏داند آن شئ بر ضدّ مصلحت جهان و خارج از نظام آن مى‏باشد . [ 619 ] بنابراين خشم خدا نسبت به آن دو مرد آگاهى خداوند به افعال و اقوال آنهاست كه از مصلحت بدور است . فرموده است : رجل وكّله اللّه الى نفسه فهو جائر عن قصد السبيل . . . الى قوله بخطيئته . در اين عبارت امام ( ع ) خشم خدا را نسبت به يكى از آن دو مرد توضيح داده و آن را با اوصافى به شرح زير از ديگران جدا مى‏سازد : اوّل آن كه خداوند آن شخص را به خود واگذار كرده است . بايد دانست كه توكيل از وكالت گرفته شده است . در مثال عرب چنين گفته مى‏شود : وكّل فلان امره الى فلان ، اين كار وقتى است كه كسى به ديگرى اعتماد كرده و كار خود را به آن واگذارد ، بنابراين توكّل عبارت است از اين كه فقط بر وكيل اعتماد قلبى دارد . با دانستن معناى توكّل معناى سخن امام ( ع ) اين خواهد بود : كسى كه اعتقاد قلبى و يا گمان نزديك به يقين داشته باشد كه خود يا ديگرى ، غير خداوند ، قدرت كامل و تمام بر انجام كارى دارد و بخوبى مى‏تواند از عهده انجام كارى برآيد و آن را عملى سازد ، همين اعتقاد و گمان از قوى‏ترين سببى است كه خداوند توكّل و اعتماد او را به خودش واگذارد و معناى كلام امام ( ع ) كه فرمود : و كّله اللّه على نفسه همين است . معناى اعتماد به دنيا نيز همين است كه انسان اعتقاد داشته باشد كه مال و اندوخته‏هاى دنيوى تأمين كننده خواسته‏هاى اوست و تحصيل مال دنيا او را از غير مال دنيا بى‏نياز مى‏گرداند ، و بر حسب ضعف و قوّت توكّل ، ميزان خشم و محبّت خدا و دورى و نزديكى به او تغيير مى‏كند . بنابراين انسان از خشم خدا رهايى نمى‏يابد مگر با توكّل حقيقى بر خداوند متعال آن چنان كه شايسته توكّل به اوست و قرآن مى‏فرمايد : اِنَّ اللَّه تَعالى‏ يُحِبُّ المتوكّلين . و اين بزرگترين مقامى است كه اشخاص داراى توكّل ، دوست خدا ناميده شده‏اند و كسى را كه خداوند متعال كفايت كننده و دوستدار و مراقب او باشد [ 620 ] به رستگارى و سعادت بزرگى دست يافته است ، زيرا شخص محبوب ، مورد خشم و عذاب خدا قرار نمى‏گيرد و از حق تعالى دور نخواهد بود . پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : « هر كس از غير خدا دل ببرد و فقط به او دل ببندد خداوند تمام هزينه زندگى او را تأمين مى‏كند و روزى او را از جايى كه خود گمان ندارد تأمين مى‏فرمايد و هر كس به دنيادل ببندد و فقط به آن اميد داشته باشد خداوند تعالى او را به دنيا وا مى‏گذارد » . تحقّق يافتن توكّل به اين صورت است كه توكّل را در نفس خود كشف كنى و بايد اعتقاد قطعى داشته باشى كه تمام اسباب و مسبّبات به خداوند متعال مربوط است و خداوند متعال براى كفايت بندگان ، علم و قدرت كامل دارد . و گذشت و بخشش و توجّه كامل به بندگان دارد ، چون در آن سوى قدرت و دانش و عنايت او بخشش و عنايتى نيست و در اين صورت انسان هرگز به غير خدا ، حتّى به خود و نيروهايش ، توجهى ندارد ، در اين موقع است كه انسان خود را بطور كامل تسليم خدا مى‏كند و از توكّل بر غير خدا بيزارى مى‏جويد . اگر در نفس خود اين حالت را نيافتى به اين دليل است كه تمام يا بعضى از عوامل و اسباب ياد شده ناتوان گرديده و يا نيروى واهمه در معارضه با يقين پيروز شده است . تفاوت درجه و ميزان توكّل بر خدا ، در اشخاص بستگى به ضعف و شدّت و كم و زيادى همين عوامل دارد . دوّم شخص مورد خشم خدا از راه راست منحرف است ، يعنى از راه عدالت و طريق مستقيم حق و چنان كه دانسته شد جور ، تجاوز از عدل است كه عدل خود فضيلت مى‏باشد . سوّم شخص مورد خشم خداوند سرگرم سخنان بدعت‏آميز است ، يعنى بدانچه در دلش مى‏گذرد مغرور است و سخنان جديد و نوى كه ريشه در دين ندارد بيان مى‏كند و به وسيله آن مردم را به گمراهى و انحراف از راه راست دعوت مى‏كند . آنچه اكنون مى‏گوييم از آنچه كه در شماره قبلى گفتيم به دست مى‏آيد ، [ 621 ] زيرا آن كه به دليل نادانى از راه راست منحرف مى‏شود اعتقاد دارد راهى كه مى‏رود راه راست است ، پس آنچه او كمال مى‏پندارد در حقيقت نقصان و لازمه‏اش دوست داشتن سخن باطل و نوآورى غير مجاز مى‏باشد و از زيانكاران است كه در قرآن آمده است : « اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الّدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً » [ 1 ] . چهارم فتنه است براى كسى كه در دام فتنه او بيفتد . اين ويژگى از صفت سوّم نيز استفاده مى‏شود ، زيرا دوست داشتن سخن باطل و دعوت به ضلالت و گمراهى موجب گرفتارى كسى مى‏شود كه از او پيروى كند . پنجم چنين شخصى از راهنمايى و هدايت پيشوايان منحرف است . اين صفت نيز مانند صفت دوّم است ، زيرا آن كه از هدايت منحرف است از راه راست بدور است . البتّه در اين جا مطلب ديگرى وجود دارد ، زيرا كسى كه از راه حق منحرف است گاهى ستمكارانه ديگران را گمراه مى‏كند ، چون از هدايت پيروى نمى‏كند . در اين جمله موصوف شخص گمراه كننده منحرف مى‏باشد ، زيرا با اين كه راه هدايت از قبل روشن شده و وى مأمور به پيروى از آن است به گمراهى افتاده است . هدايت كننده ، كتاب خدا و سنّت رسول و پيشوايان بزرگ دين است كه مروّج دينند و از دين پيامبر سخن مى‏گويند . با اين توضيح جمله پنجم در ملامت چنين شخصى رساتر و در لزوم كيفر آن تأكيد بيشترى دارد . ششم چنين شخصى گمراه كننده كسانى است كه در زمان حيات يا بعد از حياتش مقتداى آنها واقع شده است . اين صفت نتيجه صفات قبلى است ، زيرا وقتى باطن انسان گمراه باشد موجب گمراهى ديگران مى‏شود . از اين شماره با كمى اضافه همان فهميده مى‏شود كه از شماره چهارم فهميده مى‏شود . اين كه [ 1 ] سوره كهف ( 18 ) : آيه ( 104 ) : زيانكارترين مردم كسانى هستند كه عمرشان را در راه حيات دنياى فانى تباه كردند و خيال مى‏كردند نيكوكارى مى‏كنند . [ 622 ] چنين شخصى موجب فتنه ديگران مى‏شود به دليل آن است كه گمراه كننده پيروان خود مى‏باشد مطلب اضافه‏اى كه از اين شماره استفاده مى‏شود اين است كه گمراه كنندگى وى محدود به زمان حياتش نيست ، و اين معنى روشن است كه اثر گمراه كنندگى وى بعد از حياتش نيز ادامه دارد و عقايد باطلى كه از او به جاى مى‏ماند سبب گمراهى مردم مى‏شود . هفتم چنين شخصى گناه ديگران را نيز به دوش مى‏كشد و اين مطلب نيز از مطلب شماره شش فهميده مى‏شد ، با اين توضيح كه گناه كسانى كه از جانب او گمراه شده‏اند بر عهده اوست زيرا او سبب گمراهى آنها شده است . هشتم چنين شخصى در گرو خطاهاى خود است و بدان اطمينان دارد و از صعود به قلّه رفيع پيشگاه حق محروم مى‏باشد و به اين دو صفت قرآن كريم اشاره فرموده كه : « لِيَحْمِلوُا اَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَومَ الْقيامَةِ وَ مِنْ اَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُم بَغَيْرِ علمٍ الا ساءَ ما يَزِرُونَ » [ 2 ] . و پيامبر ( ص ) نيز در اين مورد فرموده است : « هر كس كه به هدايت دعوت كند و از او پيروى كنند ثواب پيروان براى دعوت كنندگان خواهد بود بدون آن كه از ثواب پيروان چيزى كم شود ، و هر كس به گمراهى دعوت كند و مردم از او پيروى كنند گناه كسانى كه از او پيروى كنند بر عهده اوست بى‏آن كه از گناه آنها چيزى كم شود . » [ 3 ] بايد دانست مقصود اين نيست كه كيفر پيروان را خدا بر گردن رهبران و پيشوايان قرار مى‏دهد زيرا خداوند مى‏فرمايد : « وَ اَنْ لَيْسَ لِلانْسانِ اِلاَّ ما سَعى‏ ، و [ 2 ] سوره نحل ( 16 ) : آيه ( 25 ) : بايد گناهان آنها را بطور كامل در روز قيامت عهده‏دار شوند و گناهان كسانى را كه از روى نادانى آنها را گمراه كرده‏اند ، بدانيد كه زشت است آنچه بر عهده دارند . [ 3 ] ايّما داع دعا الى الهدى فاتبع كان له مثل اجر من تبعه لا ينقص من اجرهم شى‏ء و ايّما داع دعا الى الضلالة فاتّبع كان عليه مثل وزر من تبعه و لا ينقص منه شى‏ء . [ 623 ] اَلاَّ تَزِرُ وازِرةٌ اُخْرى » [ 4 ] نتيجه اين حديث اين نيست كه كسى جز ابليس ( كه موجب گمراهى مردم است ) به جهنّم نمى‏رود بلكه مقصود اين است كه رهبران گمراهى هر گاه گناهى را رواج دهند موجب گمراهى و ضلالت مردم مى‏شوند و اين گناه جز از ناحيه نفس آنها ، كه بر آن جهل مركّب استيلا دارد و مخالفت يقين است ، صادر نمى‏شود و اين جهل مركب ملكه نفسانى شده و صفحه دلشان را چنان سياه مى‏كند كه از پذيرش انوار الهى باز مى‏مانند و همين حالت حجابى مى‏شود ميان آنها و رحمت حق ، آن چنان حجابى كه قوّت و شدّت آن چند برابر حجاب پيروان و اقتدا كنندگان آنهاست . حجابى كه براى پيروان آنها حاصل شده ناشى از حجاب خود آنها و منشعب از آن است و به اين دليل گناه و جرم رهبر و رئيس گمراه به اندازه تمام گناهان پيروانش مى‏باشد كه به سبب گمراه كردن او حاصل شده است ولى گناهانى را كه پيروان او به دليل ديگرى مرتكب شده‏اند به عهده پيشوايشان نيست و اين است معناى كلام خداوند متعال كه فرمود : « وَ مِنْ اَوزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ » [ 5 ] . واحدى گفته است كه « من » در آيه فوق براى بيان جنس است و براى تبعيض نيست و اگر براى تبعيض مى‏بود از گناه كسانى كه از بدعتگذاران پيروى مى‏كنند كم مى‏شود و اين با فرمايش پيامبر ( ص ) تناقض پيدا مى‏كرد كه فرمود از گناه پيروان آنها چيزى كم نمى‏شود . من « شارح » معتقدم كه هر چند توجيه واحدى زيباست ولى لازمه « من تبعيضيّه » اين معنى نيست ، زيرا گوينده اين سخن مى‏توانست بگويد كه پيروان ، برخى از تصاوير گناهان را بر عهده دارند نه برخى از عين آن گناهان را . هر گاه [ 4 ] سوره نجم ( 53 ) : آيه ( 38 ) : هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نخواهد گرفت . [ 5 ] سوره نحل ( 16 ) : آيه ( 25 ) : گناهانى كه به سبب گمراه كنندگان حاصل شده است بر عهده گمراه كنندگان است . [ 624 ] مطلب را در زمينه گناهان فهميده باشى ، مانند آن را در زمينه نيكيها نيز فهميده‏اى . توضيح اين كه هر كس كار نيكى را پايه‏گذارى كند و سبب هدايتى شود عمل او از نفس با صفا و نورانيش نشأت گرفته است و نورانيّت آن نفس بر نفوسى كه پيرو او هستند مى‏تابد و از آن روشنايى مى‏گيرند و آن سنّتى كه گرفته شده است از انوارى است كه از آن نفس با صفا و نورانى ، بر نفسى كه نور مى‏گيرد تابيده است . بنابراين آن سنّت از جمله كمال‏يابى از نور خداست كه سرآمد همه هدايتهاست . با اين وصف آن كه سنّت نيك از خود به جاى مى‏گذارد به منزله اين است كه همه انوارى كه از آن سنّت پديد مى‏آيد و مثل آنها را دارا باشد . بنابراين اجر و پاداش چنين كسى به اندازه اجر و پاداش تمام كسانى است كه از سنّت نيك او پيروى كنند بدون آن كه از اجر و ثواب پيروان چيزى كم شود به همين معنى در روايت وارده اشاره شده است كه نيكيهاى ظالم به نامه عمل مظلوم و بديهاى مظلوم به نامه عمل ظالم منتقل مى‏شود . با توجه به اين كه گناه و نيكى عرض هستند و ممكن نيست از محلّى به محل ديگر انتقال يابند . منظور از انتقال در اين روايت ، انتقال حقيقى نيست و استعاره است ، چنان كه گفته مى‏شود خلافت از فلان كس به ديگرى منتقل شد . مقصود از انتقال گناه مظلوم به نامه عمل ظالم اين است كه مثل آن گناهان در قلب ظالم حاصل مى‏شود و منظور از انتقال حسنات ظالم به نامه عمل مظلوم حصول مانند آنها در قلب مظلوم است . بدين دليل كه فرمانبردارى و اطاعت خدا در قلب شخص ايجاد نور مى‏كند و گناه در دل ، قساوت و ظلمت به وجود مى‏آورد . بنابراين به وسيله روشنايى اطاعت خدا ، آمادگى نفس براى قبول معارف الهى و مشاهده حضرت حق فراهم و سنگدلى و تاريكى دل موجب دورى از خدا و حجاب مشاهده خداوند مى‏شود . پس اطاعت به علّت صفا و [ 625 ] نورانيّتى كه در نفس ايجاد مى‏كند پديد آورنده لذّت مشاهده حضرت حق است و معصيت به علّت سختى و تاريكى كه در نفس به وجود مى‏آورد . بين او و حضرت حقّ حجاب ايجاد مى‏كند . بنابراين نيكيها و بديها در نفس تضادّ به وجود مى‏آورد ، چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد : اِنَّ الحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السّيئات : « همانا نيكيها بديها را از بين مى‏برد » . و نيز فرموده است : لا تبطلوا اعمالكم . و پيامبر خدا در اين مورد فرموده است : « گناهان خود را با حسنه جبران كنيد و رنجها گناهان را پاك مى‏كند [ 5 ] » ، و براى بيان همين حقيقت فرموده است : « انسان در مقابل مشكلات ثواب مى‏برد حتّى به وسيله خارى كه به پايش فرو رود [ 6 ] » . و از پيغمبر فرموده است : « حدّ كفّاره ، حدّ خورندگان است » . بنابراين ستمگر با ستمگرى در صدد تأمين شهوات خويش است و در ستم موجبات قساوت قلب و تاريكى صفحه دل نهفته است و اثر نورى را كه از اطاعت خدا به وجود آمده است از بين مى‏برد ، چنان كه گويى طاعت او را از ميان برده و مظلوم بر اثر ظلم رنجور شده و خواسته‏هاى نابجايش در هم شكسته و دلش آرام مى‏گيرد ، به خداوند بازگشته و از او ظلمت و سختى دل ، كه از پيروى شهوات حاصل شده است ، دور مى‏شود و اين مانند آن است كه روشنايى از قلب ظالم به قلب مظلوم ، و سياهى و تاريكى از قلب مظلوم به قلب ظالم انتقال يافته است . اين نوع انتقال استعاره است مانند اين كه مى‏گويند نور خورشيد از جايى به جايى رفت . خلاصه اين توضيح اين است كه انتقال حسنات از نامه عمل ستمگر به نامه عمل ستمديده ايجاد زمينه براى پذيرفتن رحمت و نورانيّت است به وسيله ستم ستمگر براى مظلوم . و معناى انتقال گناه از نامه عمل مظلوم به نامه عمل [ 5 ] اتّبع السّيّئة بالحسنة تمحها و الالام ممحّصات للذنوب . [ 6 ] انّ الرّجل يثاب حتّى بالشّوكة اللّتى تصيب رجله . [ 626 ] ظالم ، آمادگى يافتن ستمگر براى پذيرش قساوت دل و حجاب در مقابل پذيرش انوار الهى مى‏باشد . ثواب و كيفر آن دو همان آمادگيى است كه آنها براى پذيرفتن نور و يا تاريكى پيدا مى‏كنند . بايد دانست كه اين نقل و انتقالات و بر دوش كشيدن گناهان مظلوم به وسيله ظالم اگر چه امرى است كه در همين دنيا انجام مى‏شود ، ولى چون براى بينندگان جز در روز قيامت ظاهر و آشكار نمى‏شود به روز قيامت اختصاص داده شده است . در كلام امام ( ع ) كلمه حمّال بر وزن فعّال براى مبالغه و فراوانى انجام عمل به كار رفته است ، بدين معنى كه كسى خطاهاى فراوان ديگران را به عهده مى‏گيرد . و امّا مرد دوّمى كه مورد خشم خداست امام ( ع ) با بيست صفت به شرح زير او را از ديگران متمايز مى‏كند : 1 زمينه جهل را فراهم مى‏آورد . اين عبارت استعاره جمع محسوس است براى جمع منقول . 2 جهالت را در ميان مردمى كه از اشراف نيستند ، پراكنده مى‏كند . از اين كلام فهميده مى‏شود كه جهل پراكنى در حق شخص معيّنى است ، هر چند ظاهر عبارت عموميّت دارد . 3 بسرعت به باقيمانده فتنه دست مى‏اندازد و آن را بشدّت و ظلمت اوّلش باز مى‏گرداند و در روايتى غاراً به جاى عاد به كار رفته است ، يعنى در تاريكيهاى دشمنى سرگردان است و راه خلاصى از آن را نمى‏يابد . 4 براى برقرارى صلح و مسالمت ميان مردم و نظم بخشيدن به امورشان و همچنين دريافت مصالح جهان بصيرت ندارد و بنابراين به مصالح مردم نادان است و به فتنه انگيزى در ميان مردم دست مى‏زند . 5 مردمان نادان او را دانشمند مى‏دانند در حالى كه دانشمند نيست . مقصود از « اشباه الناس » نادانان و گمراهانند ، همان كسانى كه انسانهاى كامل [ 627 ] را در شكل ظاهرى مى‏بينند نه در صورت كامل حقيقى كه همان كمال علم و اخلاق است . 6 روزگار مى‏گذراند در حالى كه به فكر زياد كردن چيزى است كه كمش براى او از زيادش بهتر است . كلمه « جمع » در عبارت امام ( ع ) به دو صورت با تنوين و بدون تنوين روايت شده است . در صورتى كه با تنوين قرائت شود جمله بعد آن به صورت صفت و كلمه جمع كه مصدر است به جاى اسم مفعول است ( يعنى مجموع ) به كار رفته است . احتمال ديگر اين كه مقصود از كلمه جمع معناى مصدرى باشد . و در صورتى كه بدون تنوين و به صورت اضافه قرائت شده باشد به چند صورت قابل فرض است . بنا به قولى « ما » كه مضاف‏اليه جمع است در تمام كردن معنى نيازمند كلمه ديگرى است كه معناى « ما » را داشته باشد تا « ما » ى اوّل را مضاف و « ما » ى دوّم را مبتدا قرار دهيم و تقدير كلام چنين خواهد بود ، من جمع ما الّذى قلّ منه خير ممّا كثر ولى چون اظهار « ما » ى دوّم شبيه تكرار بوده و موجب سستى كلام مى‏شده از كلام حذف شده است و همان « ما » ى اوّل معناى « ما » ى دوّم را افاده مى‏كند . بنا به قولى : كلمه مقدّر محذوف « ان » بوده است ، مانند ضرب المثل عرب كه مى‏گويد : تسمع بالمعيدى خير من ان تراه ، « و صفت معيدى بشنوى بهتر است كه خود او را ببينى » . مطابق اين قول تقدير كلام چنين خواهد بود : من جمع ما ان قلّ منه خير ممّا كثر و مقصود از تكثير استكثار است ، بدين توضيح كه فرد مورد خشم خدا از آغاز عمر شبهات و آراى باطل را جمع آورى مى‏كند كه به يقين اندك آن از بسيارش بهتر است و باطل آن از صحيحش بيشتر . [ 628 ] 7 وقتى چنين شخصى از آب اخلاق گنديده و افكار بى‏فايده پر شد در ميان مردم به قضاوت مى‏نشيند . چون كلمه « اجون » صفت آب است و كمالات نفسانى يعنى علوم فراوان كه از آن به آب صاف و زلال تعبير مى‏شود ، و نادانى و آرايى كه بر نادانى استوار است با علم جمع شده و مجموعاً اعتقاد را تشكيل مى‏دهد و نادانى و علم داخل مفهوم اعتقاد واقع مى‏شوند . بنابراين آب گنديده شبيه‏ترين چيزى است كه براى انديشه باطل ، كه نه استوار است و نه اندرز ، استعاره آورده شده . با اين توضيح انديشه‏هاى باطل شباهت مى‏يابد به آب گنديده‏اى كه رفع نياز تشنه را نمى‏كند . امام ( ع ) اين استعاره را با ذكر كلمه « ارتوى » ترشيحيّه كرده و نتيجه گردآورى شبهات را نشستن به قضاوت در بين مردم قرار داده است . 8 خود را ضامت رهايى مردم از امورى كه بر همگام مشتبه است مى‏داند و به خود چنان اطمينانى دارد كه اتفاقات مشكلى را كه براى مردم پيش مى‏آيد مى‏تواند محّل و فصل كند . كلمه « ضامنا » حال دوّم است براى آن شخص يا صفت است براى قاضيا . 9 هر گاه براى اوامر مشكلى پيش آيد كه حل آن بر او مشتبه باشد براى آن با انديشه ضعيف خود راه حلى ارائه و با قاطعيّت بيان مى‏كند . مقصود از حشو سخن ، گفتار زياد است كه كم فايده باشد و پاسخگوى امر مبهم نباشد . 10 همانند مگسى كه در تار عنكبوت گرفتار آيد در شبهات گرفتار مى‏شود . تار عنكبوت مثل است براى امور سست و بى‏بنياد . وجه تمثيل اين است : چون شبهات فراوانى بر ذهن چنين شخصى وارده شده است هر گاه بخواهد موضوع مبهمى را حلّ و فصل كند از فراوانى شبهه حق از او پوشيده مى‏ماند و به خاطر ضعف ذهن به آن هدايت نمى‏شود ، پس آن شبهات ذهنى شبيه تار عنكبوت و ذهن او شبيه مگسى است كه در تار عنكبوت گرفتار شود . چنان كه [ 629 ] مگس به دليل ناتوانى نمى‏تواند خود را از تار عنكبوت برهاند ذهن چنين مردى كه در شبهات واقع شده است نمى‏تواند حق را از باطل جدا كند و به دليل كم عقلى و ضعف ادراك قادر نيست راه نجات را بيابد . 11 درباره آنچه حكم مى‏كند نمى‏داند كه درست حكم كرده است يا نه . اگر احياناً درست حكم كرده باشد مى‏ترسد كه مبادا اشتباه كرده باشد و اگر به خطا حكم كرده باشد اميدوار است كه درست حكم كرده باشد . ترس از درستى و خطاى حكم نشانه حكم كردن از روى ناآگاهى است . 12 نادان است و فرو رفته در نادانيها ، « جهالات » جمع « جهله » بر وزن فعله از جهل گرفته شده است ، چنان كه قبلاً توضيح داده شد . وزن فعّال به معناى اسم فاعل و از امورى است كه فراوان انجام مى‏گيرد و ذكر جهل در اين جا براى تأكيد است و فراوانى خبط و جهل را مى‏رساند . خبّاط كنايه است از فراوانى اشتباه كسى كه در احكام و قضايا بدان دچار مى‏شود و بر غير راه حق و قوانين شرعى حركت مى‏كند و اين است معناى خبط . 13 چنان شخصى در تاريكى شبهه قرار گرفته و به راه غير هدايت مى‏رود . اين عبارت اشاره به اين است كه نور حق در ظلمات شبهه بسيار كم بر او مى‏تابد ، چون بصيرت و بينايى ندارد ، بنابراين به گمان خود در راه گام برمى‏دارد ولى به حقيقت نمى‏رسد ، و در بسيارى از موارد راه را گم مى‏كند ، زيرا آن كه در راه تاريك براى رسيدن به روشنايى حركت مى‏كند گاهى راه را مى‏يابد و به مقصد مى‏رسد و گاهى راه را گم مى‏كند و از مقصد منحرف مى‏شود و با پندار خود راه مى‏پيمايد . چنين است حال كسى كه در راه دين گام برمى‏دارد و نور بصيرتش كامل نشده و قواعد دين را نمى‏داند و به چگونگى پيمودن راه آگاه نيست . چنين كسى وقتى در مسأله‏اى حق آشكار است آن را در مى‏يابد . و وقتى شبهات در مسأله‏اى غالب باشد از پيدا كردن راه و ورود و خروج آن ناتوان گشته [ 630 ] و در ظلمات و اشتباه باقى مى‏ماند و از مقصد دور مى‏افتد . 14 هيچ امرى را با قاطعيّت انجام نمى‏دهد . اين جمله كنايه از عدم يقين به قوانين شرعى و عدم احاطه بر آنهاست . در مثل گفته مى‏شود : فلان شخص در فلان كار به طور قاطع عمل نمى‏كند يعنى حكمى و نظرى ندارد . اصل اين ضرب المثل از آن جا گرفته شده است كه انسان لقمه را به طور كامل نجود ، سپس مثل شده است براى كسانى كه در كارها با قاطعيّت برخورد نمى‏كنند . 15 چنان شخصى روايات را چنان كه باد گياهان خشك را مى‏پراكند ، پاره پاره مى‏كند . وجه تشبيه اين است چنان كه باد گياهان خشك زمين را شكسته و متفرّق مى‏كند و از استفاده خارج مى‏سازد اين شخص روايات را چنين مى‏كند ، يعنى روايات را زير و رو كرده ولى از آنها در عمل سودى نمى‏برد و بر هيچ فايده‏اى دست نمى‏يابد و روايات را يكى پس از ديگرى بدون بهره‏ورى كنار مى‏گذارد . 16 امور و مشكلاتى كه به او ارجاع مى‏شود نمى‏تواند پاسخ گويد . اين جمله اشاره به اين است كه چنان شخصى توانايى جواب گفتن به مسائل علمى را ندارد و از اين لحاظ بى‏مايه است . 17 آنچه كه نمى‏داند ، علم نمى‏پندارد . در مثل گفته مى‏شود : فلان كس فلانى را به حساب نمى‏آورد . اين وقتى است كه براى آن شخص موقعيّتى نشناسد و او را از كمال و فضيلت خالى بداند . مقصود اين است كه چنين شخصى منكر علم مى‏شود ، همچنان كه منكر چيزهاى ديگر است و علم را چيزى نمى‏شمارد و به آن اهميّت و اعتبار نمى‏دهد . منظور از علمى كه جاهل آن را منكر است علم حقيقى است كه براى تحصيل آن كوشش فراوان نياز است نه آن امورى كه شخص جاهل آنها را فراهم آورده و جمع‏آورى مى‏كند و علم مى‏پندارد ، خيلى از جهّال ادّعا دارند كه آنچه خود مى‏دانند علم است و ديگر علوم را علم نمى‏دانند [ 631 ] و آموزگاران ديگر علوم را زشت مى‏شمارند . اين اشخاص مانند بسيارى از كسانى هستند كه در زمان ما و قبل از ما احكام فقهى را نقل مى‏كنند و متصدى امور فتوا و قضاوت در بين مردمند . اينان در ردّ علوم عقلى مبالغه مى‏كنند و فتوا مى‏دهند كه فرو رفتن در علوم عقلى حرام است و محصلين آنها را تكفير مى‏كنند و متوجّه نيستند كه هيچ كس شايسته نام فقيه نيست مگر آن كه اساس علم عقلى كه عهده‏دار تصديق پيامبر ، و اثبات نبوّت است و همه احكام فقهى كه فقها و قضات آن را تمام علم مى‏پندارند بر آن استوار است ، بداند . فعل « يحسب » در عبارت امام ( ع ) با كسر سين نيز روايت شده است كه از حسبان گرفته شده است و به معناى گمان است . در اين صورت معناى جمله اين است : به گمان شخص نادان ، دانش صاحب فضيلت كه اعتقاد و اعتبار آن واجب است علم نيست و آن را منكر است . 18 تصوّر جاهل اين است كه بالاتر از دريافت او دريافتى نيست ، يعنى هر گاه در ذهن او راجع به موضوعى حكمى پيدا شود آن را قطعى مى‏پندارد هر چند راجع به آن موضوع از جانب شخص ديگرى نظر روشن‏ترى كه همراه با دليل است اظهار شود آن را معتبر ندانسته فهم خود را ملاك عمل قرار مى‏دهد . 19 هر گاه حقيقت امرى را نداند وقوع آن را منكر مى‏شود ، زيرا نسبت به جواب آن جاهل است ، چنان كه در بسيارى از موارد قضاوت و علماى سوء ، امر يا مسأله مشكلى را كه بر آنها عرضه شود كتمان كرده و از شنيدن آن به تغافل مى‏پردازند تا جهل آنها براى اهل فضل روشن نشود و مقام خود را حفظ كنند . 20 از جور قضاوت آنها خونها به فرياد مى‏آيند و وارثها ناله سر مى‏دهند . نسبت دادن فرياد به خونها و ناله به صاحبان ارث ، يا به اين دليل است كه مضاف از جمله حذف شده و مضاف‏اليه به جاى آن نشسته است و جمله به عنوان حقيقت به كار رفته است ، يعنى صاحبان خون و صاحبان ميراث . و يا به [ 632 ] اين عنوان كه لفظ « صراخ » و « عجّ » براى سخن گفتن خون و وارث ، به زبان حال كه ترجمان مقال است استعاره آورده شده است . وجه استعاره صراخ و عجيج اين است كه بيانگر تظلّم و شكايتند و خونهاى بناحق ريخته شده وارثهايى كه به وسيله داوريهاى غلط به يغما رفته ، به زبان حال سخن مى‏گويند و تظلّم و شكايت خود را بيان مى‏كنند . به اين دليل است كه استعاره اين دو لفظ در اين جا زيباست . بعد از آن كه امام ( ع ) ويژگيهاى دو مردى كه مورد خشم خدا هستند با اوصاف زشت به تفصيل بيان مى‏كند تنفّر از آنها را به طور مختصر كه هم شامل آن دو وهم شامل ديگر جهّال مى‏شود به عنوان شكايت به خدا و بيزارى جستن از آنها مى‏آورد : « به خدا شكايت مى‏برم از گروهى كه راه نادانان را مى‏روند . » در بعضى از نسخ به جاى « الى اللّه اشكو » « الى اللّه ابرء » آمده است . براى افراد غير قابل قبول اوصافى را بيان مى‏كند كه ابتداى آن اوصاف باقى ماندن بر جهالت و زندگى كردن با نادانى است . كلمه عيش در عبارت امام ( ع ) كنايه از زندگى است زيرا در مقابل آن موت را آورده و فرموده است : يموتون ضلاّلا ، اين جمله وصفى است كه از جمله اوّل يعنى : يعيشون جهّالا فهميده مى‏شود ، زيرا كسى كه جاهل زندگى كند گمراه مى‏ميرد . فرموده است : ليس فيهم سلقة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته . . . الى آخره . توضيح جمله بالا اين است كه هر گاه كتاب خدا به گونه‏اى تفسير شود كه حقّ مطلب است آن را نادرست مى‏دانند و به خاطر جهلى كه دارند بدان ارج مى‏نهند . و هر گاه كتاب خدا از موضع حقيقى خود منحرف شود و مطابق اغراض و مقاصد پست آنها درآيد با گران‏ترين قيمت آن را مى‏خرند و بهترين ارزش را براى آنها دارد « سلعه » را براى ارزشيابى استعاره آورده و وجه تشبيه آشكار است و منشأ تمام اين انحرافات نادانى است . همچنين نزد آنها ناشناخته‏تر از معروف [ 633 ] چيزى نيست و اين بدان خاطر است كه مخالف اغراض و خواسته‏هاى آنهاست و معروف را آن قدر ترك مى‏كنند كه در ميان آنها انجام آن زشت و قبيح شمرده مى‏شود و در ميان آنها از منكر معروف‏تر چيزى نيست چون مطابق خواست و ميل آنهاست و آن را دوست دارند . امام ( ع ) در جاى ديگر مردم را به سه دسته تقسيم كرده است : دانشمند ، دانش‏آموز ، و افراد بى‏اراده‏اى كه به دنبال هر صدايى راه مى‏افتند . دو مرد مورد خشمى كه امام ( ع ) در اين خطبه به آنها اشاره كرده است از قسم اوّل اين تقسيم نيستند ، زيرا آن دو داراى جهلى هستند كه مخالف علم است و از قسم سوّم نيز به شمار نمى‏آيند زيرا آن دو خود را پيشوا مى‏پندارند و ديگران را به پيروى از خود دعوت مى‏كنند ، در صورتى كه « همج » چنان كه در كلام امام ( ع ) توضيح داده شد به معناى پيروان بى‏اراده‏اند . بنابراين ناچار از قسم دوّم ، يعنى دانش‏آموز ، خواهند بود . پس از روشن شدن اين موضوع مى‏گوييم مقصود از دانش‏آموز كسى است كه به سبب طلب دانش از مرتبه پيروى بى‏اراده فراتر رفته و ذهن او چيزى از اعتقادات را ضمن آميزش با كسانى كه داراى علم هستند و مطالعه كتاب و غير آن فرا مى‏گيرد و هنوز به درجه دانشمندانى كه قدرت اظهار نظر و اقامه استدلال دارند نرسيده است بنابراين اعتقادات چنين شخصى يا مطابق با كلّ حقايق و يا مطابق با بعضى از آنهاست و يا اصلاً مطابق با حقايق نيست و با هر يك از اين سه فرض يا خود را مناسب يكى از مناصب دينى مانند فتوا و قضاوت نمى‏داند يا مى‏داند ، بدين ترتيب شش قسم پديد مى‏آيد : 1 اعتقادى مطابق با واقع داشته باشد ولى هيچ يك از مناصب دينى را نپذيرد . 2 اعتقادى مطابق با واقع داشته باشد و آماده پذيرفتن يكى از مناصب دينى باشد . [ 634 ] 3 اعتقادى مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذيرفتن هيچ يك از مناصب دينى نباشد . 4 اعتقادى مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذيرفتن مناصب دينى باشد . 5 بعضى از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضى از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذيرفتن مناصب دينى نباشد . 6 بعضى از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضى از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذيرفتن مناصب ، دينى باشد . از اقسام شش گانه فوق ، قسم اوّل از اوصاف دو مرد مورد بحث خارج است ، قسم دوّم و چهارم و ششم در شأن دو مرد مذكور است . اوّلين مرد ( از دو مرد مورد بحث امام در اين خطبه ) جز منصب قضاوت ديگر مناصب را مى‏پذيرد . و مرد دوّم مورد بحث منصب قضاوت را هم مى‏پذيرد . امام ( ع ) در نكوهش اين دو مرد مبالغه كرده و آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است هر چند بعضى از اعتقادات آنها حقّ باشد ، براى آن كه مقدار دانشى كه دارند در برابر جهلشان ناچيز است چه رسد كه فضيلتى براى آنها محسوب شود و به گمراهى انداختن و انتشار باطل در آنها بيشتر است . قسم سوّم و پنجم در زمره كسانى هستند كه امام ( ع ) از آنها بيزارى جسته و به خدا پناه برده است و آنها را در پايان كلامش با وصف اين كه زندگيشان در جهل و مرگشان در گمراهى است نكوهش كرده است . خدا به حق داناتر است .