متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 304 ]
136 از سخنان امام عليه السّلام است درباره چگونگى هدف طلحه و زبير ايراد فرموده است :
وَ اَللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا اَلطَّلِبَةُ إِلاَّ قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لاَ لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ فِيهَا اَلْحَمَأُ وَ اَلْحُمَّةُ وَ اَلشُّبْهَةُ اَلْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ اَلْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ اَلْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ اِنْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لاَ يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ نصف : عدل و انصاف طلبة : به كسر لام ، مطلوب حما : گل سياه گنديده چنان كه خداوند متعال فرموده است : « مِنْ حَمَأٍ مَسْنُون [ 1 ] » و حما با الف مقصور نيز روايت شده است .
حمة : با حاى مضموم و تخفيف ميم و فتح آن ، كژدم مغدفة : با دال و فا ، تاريك ، گفته مىشود اغدف الّليل يعنى : شب سخت تاريك شد مغدف با فتح دال نيز روايت شده كه به معناى پوشيده و از جمله أنّ المرء تغدف وجهها بالقناع ، مأخوذ است ، يعنى : آن زن رخسارش را با روسرى پوشانيد .
زاح الباطل : باطل كنار رفت نصاب : قرارگاه
[ 1 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 26 ) يعنى : . . . از گل بد بوى تيره رنگى . . .
[ 305 ]
لافرطنّ : هر آينه پر مىكنم ماتح : با دو نقطه بالا ، آبكش و با دو نقطه زير كسى كه در درون چاه دلو را پر مىكند .
عبّ : آشاميدن شغب : به معناى مشاغبة ، فتنهانگيزى حسى : با كسر حا و سكون سين ، آبى است كه در شنزار تهنشين مىشود و پس از رسيدن به جاى سفت و سخت زمين ، گرد آمده و بيرون كشيده مىشود . « به خدا سوگند از نسبت دادن هيچ منكرى به من خوددارى نورزيدند ، و ميان من و خودشان انصاف را مراعات نكردند ، آنان حقّى را درخواست مىكنند كه خودشان آن را ترك كردهاند ، و خونى را مطالبه مىكنند كه آن را خود آنها ريختهاند اگر من در ريختن اين خون با آنها شركت داشتهام ، پس آنان نيز در آن شريك و انبازند ، و اگر به تنهايى اين خون را ريختهاند ، از هيچ كس جز از آنها خونخواهى نبايد كرد ، براى آنها نخستين حكم عادلانه اين است كه عليه خود داورى كنند ، من بينش خود را به همراه دارم ، نه امرى را بر كسى مشتبه و نادرست جلوه دادهام ، و نه بر خودم چيزى دگرگون و مشتبه شده است ، آنها گروهى ستمگر و ياغى هستند ، كه گل سياه ( كينه و حسد ) و زهر كژدم ( جفا و نفاق ) و شبههاى ظلمانى در ميان آنهاست . در حالى كه حقيقت امر روشن است ، و باطل از بيخ و بن كنده شده ، و زبان هياهو و فتنه انگيزى بريده گرديده است ، سوگند به خدا حوضى را براى آنها ( از شربت مرگ ) پر كنم كه خود آبكش آن باشم ، و هرگز از آن سير آب باز نگردند ، و پس از آن ديگر آب ننوشند . »
چون عبارت و اللّه . . . تا آن جا كه فرموده است : و لا لبّس علّى
در ذيل گفتار آن حضرت كه :
ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و همچنين در خطبه پيش از آن ، بنا به روايت ديگرى كه در اين باره موجود بود سابقا شرح و تفسير شده است ، نيازى به توضيح دوباره نيست ، امّا اين كه فرموده است :
[ 306 ]
و إنّها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة ،
برخى از شارحان درباره فئة كه با الف و لام تعريف آمده گفتهاند كه اين اشاره است به آنچه پيامبر گرامى ( ص ) به او خبر داده بود كه گروهى در آينده بر او ستم و سركشى خواهند كرد ، بىآن كه نام آن گروه را بيان فرموده باشد ، و هنگامى كه اينها بر ضدّ او خروج كردند با نشانههايى كه در آنها بود ، دانست كه اين همان فئه باغيه يا گروه ستمگرى است كه پيامبر ( ص ) پيش از اين به او خبر داده است ، و نيز درباره حمأ و حمة طبق برخى روايات و اقوال ، پيش از اين سخن گفتهايم ، امّا در اين جا براى كينهها و تيرگيهاى درونى اين گروه استعاره شده است ، زيرا همان گونه كه گل و لاى ، آب را تيره و گنديده مىكند ، فتنهاى كه اين گروه پا كرده است نيز موجب پيدايش تيرگى در اوضاع جهان اسلام ، و پديد آمدن بىنظمى و آشوب در ميان مسلمانان ، و مانند زهر كژدم سبب آزار و كشتار است ، ذكر شبهه مغدفه اشاره است به اين كه اينها دست به شبههكارى زده و براى عثمان به خونخواهى برخاسته ، و امر را بر مردم مشتبه ساختهاند ، براى اين اقدام آنها صفت مغدفه را كه به معناى تاريكى است استعاره آورده است ، براى اين كه مانند شب تاريك كه انسان در آن راه به جايى نمىبرد ، اكثر مردم در اين فتنه دچار شبهه و فريب گرديده تا حدّى كه در اين راه كشته شده و جان خود را از دست دادهاند .
فرموده است : و إنّ الأمر لواضح . . . تا شغبه .
امام ( ع ) آنچه در خلال جملات مذكور بيان كرده براى ردّ افترا از شخص خود ، و رفع هر گونه شبهه درباره حقّانيّت حكومتش مىباشد ، زيرا در اين مورد حقّ روشن است و باطل را بدان راه ، و زبان را ياراى ياوه گويى و فتنهانگيزى نيست ، واژه زبان به گونه استعاره ذكر شده و شغب ترشيحى براى آن است ، بقيّه اين خطبه نيز در ذيل فصولى كه ذكر شد ، پيش از اين شرح داده شده است .
[ 307 ]
از اين خطبه است :
فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ اَلْعُوذِ اَلْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلاَدِهَا تَقُولُونَ اَلْبَيْعَةَ اَلْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا اَللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا اَلنَّاسَ عَلَيَّ فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا اَلْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلاَ وَ عَمِلاَ وَ لَقَدِ اِسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ اَلْقِتَالِ وَ اِسْتَأْنَيْتُ بِهِمَا أَمَامَ اَلْوِقَاعِ فَغَمَطَا اَلنِّعْمَةَ وَ رَدَّا اَلْعَافِيَةَ عوذ : جمع عوذة ، ماده شتر پير مطافيل : جمع مطفل با ضمّ ميم ، انسان يا حيوان مادهاى كه تازه زاييده باشد .
تاليب : بر انگيختن استثبتّهما : با ثاى معجمه سه نقطه ، بازگشت آنها را خواستم . با تاء نيز روايت شده كه در اين صورت مشتق از توبه است .
أبرمت الأمر : كار را محكم كردم إستأنيت : منتظر ماندم « همچون شتران نوزاييده كه به سوى نوزادهاى خود مىشتابند ، به سوى من رو آورديد ، و پى در پى مىگفتيد بيعت ، بيعت من دستم را بستم و شما آن را گشوديد ، دستم را واپس كشيدم شما آن را به سوى خود كشيديد .
بار پروردگارا آن دو ( طلحه و زبير ) قطع رحم كرده از من بريدند ، و به من ستم كردند ، و بيعت خود را با من شكستند ، و مردم را بر من شوراندند ، پس بگسلان آنچه را بر ضدّ من مىبندند ، و سست گردان آنچه را عليه من استوار مىكنند در آنچه آرزو كردهاند و براى آن مىكوشند بدى و ناكامى را به آنها بنما ، پيش از جنگ از آنها خواستم به بيعت خود باز گردند ، و از آن پيش كه كار به كارزار انجامد انتظار آنها را كشيدم ، امّا آنها نعمت را ناديده گرفتند و عافيت را نپذيرفتند . » امام ( ع ) در اين خطبه بر طلحه و زبير و پيروان آنها كه بيعت خود را با آن
[ 308 ]
حضرت شكستهاند اعتراض و استدلال كرده است .
فرموده است : فأقبلتم . . . تا فجذبتموها .
اين جملات به منزله صغراى شكل اوّل قياس ضمير است ، و خلاصهاش اين است كه شما براى بيعت با من كوشيديد تا اين كه ناگزير با شما بيعت كردم و ميثاق شما را پذيرفتم ، كبراى قياس كه در تقدير است اين است كه « هر كس به اندازه شما در راه اين مقصود بكوشد بر او لازم است كه به عهد خود وفا كند و بر پيمان خود استوار باشد » صغراى اين قضيّه مورد ترديد آنها نيست ، و براى صدق كبراى آن ، كتاب خداوند دليل و حجّت است كه فرموده است : « يَا أيُّها الَّذِيْنَ آمَنُوْا أوْفُوْا بِالعُقُودِ [ 2 ] » و « أوفُوْا بِعَهْدِ اللّهِ إذَا عَاهَدْتُم [ 3 ] » . امام ( ع ) هجوم آنان را براى عقد بيعت با آن حضرت به هجوم شتران پير به سوى بچّههايشان ، تشبيه فرموده است ،
وجه مشابهت ، شدّت شتاب و ميل زياد مردم در بيعت با آن بزرگوار براى خلافت بوده است ، و اين كه آنان را به ماده شتران كهنسال تشبيه فرموده ، براى اين است كه شتران پير به بچّههايشان مهربانترند ، واژه ألبيعة بنابر قاعده اغراء منصوب شده و تكرار آن بنا بر همين قاعده نحوى است ، فايدهاش تأكيد در تشويق ، و دالّ بر اين است كه گوينده درباره آنچه سفارش مىكند اهتمام و توجّه زياد دارد ، برخى از شارحان گفتهاند فايده تكرار چيزى كه مورد اغراء و تشويق است ، اين است كه گفتن آن در مرتبه اوّل دلالت بر سفارش انجام دادن آن در زمان حال دارد ، و تكرار آن عمل به آن چيز را ، در زمان آينده نيز سفارش مىكند ، بنابر اين معناى ألبيعة البيعة اين است كه هم اكنون و نيز در آينده بيعت را پذيرا باش و گفتهاند ، در آن جا كه امام ( ع ) فرموده است أللّه أللّه يعنى هم در حال و هم در آينده از خدا بترسيد و از نافرمانى او بپرهيزيد ، ولى الفاظ ، هيچ گونه دلالتى بر آنچه آنها گفتهاند ندارد .
[ 2 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 1 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آوردهايد به عهد و پيمانهاى خود وفا كنيد .
[ 3 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 91 ) يعنى : اگر عهد و پيمانى بستيد به آن وفا كنيد .
[ 309 ]
فرموده است : أللّهم . . . تا علّى .
امام ( ع ) در خلال اين سخنان به سبب سه چيز از اينها به درگاه حق تعالى شكايت مىكند . نخست اين كه طلحه و زبير پيوند خويشاوندى خود را با او بريده و با درخواستهاى نابحقّ خود ، ستم به وى روا داشتهاند ، دوّم اين كه بيعت خود را با او شكستهاند و سوّم اين كه مردم را گردآورده و به جنگ با او واداشتهاند .
فرموده است : فاحلل . . .
درباره سه چيز نيز به اين دو تن ، نفرين كرده است : اين كه خداوند رشته تصميمات فاسد آنها را كه موجب تباهى و نابودى مسلمانان است از هم بگسلاند ديگر اين كه بنيان تبليغات و نقشههايى را كه براى به راه انداختن جنگ با او طرح ريزى كردهاند ويران و واژگون فرمايد ، ديگر اين كه بدى فرجام خواستها و كردار ناهنجار آنها را به آنان بنماياند ، يعنى عكس آنچه را مىخواهند بهره آنها گرداند ، و با كشته شدن اين دو تن در جنگ جمل نفرين آن حضرت درباره آنها به اجابت رسيد .
فرموده است : و لقد استثبتّهما . . . تا الوقاع .
امام ( ع ) در اين گفتار عذر خود را در مورد طلحه و زبير ، پيش از شروع جنگ با آنها براى مردم بيان مىكند و تذكّر مىدهد كه براى جنگ با اينها پيش از اين خوددارى و بردبارى بسيار كرده ، و با مهربانى از آنها خواسته است كه به سوى حقّ باز گردند ، و از گناهى كه به سبب شكستن بيعت خود مرتكب شدهاند توبه كنند .
فرموده است : فغمط . . . تا آخر .
اين مطلب درباره چگونگى پاسخى است كه آنها به درخواست آن حضرت دادهاند كه عبارت از ناسپاسى در برابر نعمت پروردگار است . و منظور از آن سهمى است كه از غنايم ، نصيب طلحه و زبير مىشده است ، و آنها سهم خود را اندك شمرده و به ديده حقارت بدان نگريستهاند ، زيرا يكى از انگيزههاى
[ 310 ]
كنارهگيرى و طغيان آنها اين بود ، كه آن حضرت عطاياى بيت المال را ميان آنها و ديگران به تساوى بخش مىكرد ، همچنين نعمت سلامت و عافيت را كه موجب ايمنى از بلاى جنگ و اختلاف و تباهى دين و از ميان رفتن نفوس است كفران كرده نپذيرفتند ، و بر نبرد اصرار و بىآن كه در فرجام كار بينديشند اعلام جنگ كردند . و توفيق از خداست .