جستجو

و من خطبة له ع في ذم الدنيا

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 255 ] 110 خطبه‏اى از آن حضرت ( ع ) اما بعد . شما را از دنيا برحذر مى‏دارم كه در كام شيرين است و در چشم سبز و خرّم و ، پيچيده در خواهشهاى نفسانى . مردمان را با نعمت زوال يابنده خود به دوستى فرا مى‏خواند و متاع اندكش را در چشم آنان زيبا جلوه مى‏دهد . در جامه آرزوها خود را بنماياند و بفريب ، خويشتن را بيارايد . شادمانى و نعمتش بر دوام نماند و از درد و اندوهش امان نتوان يافت . بسيار فريبنده ، بسيار آزاردهنده ، رنگ به رنگ‏شونده و زوال‏يابنده ، پايان يافتنى و هلاك شونده ، شكمباره و مردم‏كش . هنگامى كه بدانجاى رسد كه همه آرزوهاى دوستداران خود را برآورد و آنان را از خود خشنود ساز ، فراتر از آن نرفته‏اند كه خداى تعالى فرموده است : « چون بارانى است كه از آسمان ببارد و با آن گياهان گوناگون بفراوانى برويد . ناگاه خشك شود و باد به هر سو پراكنده‏اش سازد و خدا بر هر كارى تواناست . » ( 1 ) هيچكس از سرور و شادمانى آن بهره‏مند نشد جز آنكه ، شاديش را اشكى در پى بود . به كسى از خوشيهايش روى نياورد كه عاقبت از بديها و زيانهايش بر او پشت نكرد و بر كسى باران نرم آسايش نباريد كه پس از آن به رگبار بلايش گرفتار ننمود . اگر بامدادان به كسى روى يارى نشان دهد ، شامگاهان بر او چهره دژم كند . اگر از سويى ، شربت گوارا و شيرين به كام ريزد ، از ديگر سو ، شرنگ بلا و مصيبتش چشاند . اگر كسى را نعمتى دلخواه ارزانى دارد ، بيدرنگ ، به رنجى جانكاهش گرفتار سازد . هر كه در سايه بالهاى امن و آسايش او روزى را به شب رساند ، بيقين شب را در زير بالهاى خوف و وحشت به روز آورد . دنيا خود بغايت ، فريبنده است و هر چه در اوست فريبى بيش نيست . ساكنانش ، سرانجام ، جام فنا را سر خواهند كشيد . در هيچ توشه او خيرى نيست ، جز در توشه پرهيزگارى . هر كه از توشه دنيا بهره كمترى دارد از آنچه سبب ايمنى اوست بهره بيشترى يافته است و هر كه از دنيا بهره بيشترى دارد از آنچه موجب هلاكت اوست ، [ 257 ] سهم بيشترى برداشته . پس از اندك زمانى نيز زوال يابد . چه بسيار مردمى كه به دنيا اعتماد كردند و دنيا دردمندشان ساخت و چه بسيار كسانى كه به او اعتماد ورزيدند و بر زمينشان كوبيد . چه مردم پر هيبت و ابهتى را كه حقير ساخت و چه مردم خودپسندى را كه خوار نمود . سلطنت و رياستش دست به دست مى‏گردد و فضاى شادخواريهاى آن تيره و تار است . زلالش شور و ناگوار است و شيرينيش با تلخى سرشته است . طعام آن زهرى است كشنده . و آنچه در آن مايه دلبستگى است ، چونان ريسمانهايى كهنه و بريده است . زنده‏اش در معرض مرگ است و تندرستش ، دستخوش بيمارى . ملك آن از دست ربودنى است . پيروزمندش ، شكست خورده است و توانگر آن نكبت زده است و ساكن آن غارت شده . آيا نه چنين است ، كه شما اكنون در سراهاى كسانى هستيد كه عمرشان از شما درازتر بود و آثارشان پايدارتر و آرزوهايشان بيشتر و شمارشان افزونتر و لشكرهايشان انبوه‏تر ؟ آنان دنيا را بندگى كردند و چه بندگى كردنى و آن را برگزيدند و چه برگزيدنى . سپس از دنيا رخت بربستند ، بى‏هيچ توشه‏اى كه به جايى رساندشان و بى‏هيچ مركبى كه از مراحل دشوار بگذراندشان . آيا هيچ خبرى شنيده‏ايد كه دنيا براى رهايى اسيرانش فديه‏اى داده باشد يا لحظه‏اى به ياريشان برخاسته باشد يا براى آنها مصاحبى نيك بوده باشد ؟ نه دنيا همانند كرمى ، كه درخت و دندان را مى‏خورد ، آنان را خورده و نابود كرده و حوادث كوبنده آن بنيان زندگيشان را سست نموده است . با سختيهاى خود ذليلشان ساخت و بينى آنها بر خاك ماليد و لگدكوب سمّ ستورانشان نمود . همه يارى و مددكاريش در حق آنها اين بود ، كه حوادث سخت روزگار را بر سرشان كشد . فراوان ديده‏ايد ، ناآشنايى نمودن و چهره دژم كردنش را به آنان كه در برابر او خضوع كردند يا او را برگزيدند يا بدو اعتماد كردند تا آنگاه كه او را براى هميشه گذاشتند و گذشتند . آيا جز گرسنگى به آنها توشه‏اى داد ؟ و جز به تنگنايى حقير به جايى گشاده فرود آورد ؟ يا در تاريكى فروغى بخشيد ؟ يا جز ندامت چيزى از پيشان فرستاد ؟ آيا اين است آنچه براى خود برگزيده‏ايد ؟ يا بدان اطمينان روا داشته‏ايد يا آزمند آن گشته‏ايد ؟ بدسرايى است براى كسى كه بدو بدگمان نباشد . يا از خطرش بيمى به دل راه ندهد . بدانيد ، هر چند خود مى‏دانيد ، كه دنيا را خواهيد گذاشت و از آن كوچ خواهيد كرد . از آنان ، كه بر خود مى‏باليدند و مى‏گفتند : چه كسى از ما زورمندتر است ؟ عبرت [ 259 ] بگيريد . آنان را به گورهايشان بردند و نگذاشتند كه خود مركب خود را اختيار كنند . آنان را به گورهايشان بردند ، بى‏آنكه سوارانشان خوانند . و به گورها سپردند ، بى‏آنكه مهمانانشان شمارند . و در زمين برايشان قبرها تعبيه كردند و از خاك كفنها ساختند و از استخوانهاى پوسيده ، همسايگان گرفتند . همسايگانى كه به نداى همسايه خود پاسخ ندهند و ستمى را از آنان رفع ننمايند و به زارى نوحه‏گران التفاتى نكنند . اگر باران ببارد شادمان نمى‏شوند و اگر قحط آيد نوميد نمى‏گردند . مجتمع‏اند و تنهايند ، همسايه‏اند و از هم دوراند ، نزديكان‏اند و به ديدار يكديگر نروند ، خويشاوندان يكديگرند و اظهار خويشاوندى نكنند . مردمى بردبارند ، كينه‏هايشان از ميان رفته است و بى‏خبران‏اند و خصومتهايشان مرده است . ديگر نه از آزارشان بيمى است و نه در ياريشان اميدى . به جاى زيستن بر روى زمين ، در دل زمين جاى گرفته‏اند و به جاى فراخى ، تنگى را برگزيده‏اند و به جاى زندگى در ميان خاندان به غربت گرفتار آمده‏اند . در عوض نور از تاريكى نصيب برده‏اند . برهنه پاى و برهنه تن ، درون خاك جاى گرفته‏اند ، آنسان كه از خاك بر آمده بودند . بار اعمال بر دوش از آنجا به زندگى جاويد و سراى باقى سفر كردند « چنانكه نخستين بار بيافريديم ، باز گردانيم . اين وعده‏اى است كه بر آوردنش بر عهده ماست . ( 1 ) »