متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 87 ]
106 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ لَمْ تَرَكَ اَلْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ بَلْ كُنْتَ قَبْلَ اَلْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ لَمْ تَخْلُقِ اَلْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لاَ اِسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ وَ لاَ يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ أَنْتَ اَلْأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ وَ أَنْتَ اَلْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ وَ أَنْتَ اَلْمَوْعِدُ لاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا أَصْغَرَ عِظَمَهُ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ اَلْآخِرَةِ لهف : اندوه أبد : هميشگى حاص عن الشّىء : از آن منحرف شد و گريخت ملهوف : ستمديدهاى كه دادخواهى مىكند أمد : مدّت ، پايان هر چيزى محيص : گريزگاه « همه چيز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشيا به ( اراده ) او موجود
[ 88 ]
و بر پاست ، بىنياز كننده هر نيازمند و عزّت دهنده هر خوار و زبون ، و نيروبخش هر ناتوان ، و پناه همه غمزدگان است ، گفتار آن كس را كه سخن گويد مىشنود ، و راز آن كس را كه خاموشى گزيند مىداند ، روزى آن كس كه زنده است بر عهده او ، و بازگشت آن كس كه مرده است به سوى اوست .
پروردگارا چشمها تو را نديدهاند تا از تو خبر دهند ، چه تو پيش از آفريدگانى كه وصف تو را مىگويند ، وجود داشتهاى ، خلق را براى رهايى از بيم تنهايى نيافريدهاى ، و آنان را براى سودى به كار نگرفتهاى ، هر كه را طلب كنى نتواند از تو پيش افتد ، و آن كه را دستگير كنى نمىتواند از تو بگريزد ، هر كس تو را نافرمانى كند به سلطنت زيانى نرسانيده ، و آن كس كه تو را فرمانبردارى كند به پادشاهيت چيزى نيفزوده است ، آن كس كه از قضاى تو خشمگين شود نمىتواند حكم تو را برگرداند ، و آن كس كه از فرمانت سرباز زند از تو بىنياز نمىشود ، هر رازى در نزد تو پيدا و هر پنهانى در پيش تو آشكار است ، هميشه بودهاى و هميشه خواهى بود ، و نهايتى براى تو نيست ، تو منتهايى و هر چيزى به تو پايان مىيابد پس از تو گريزى نيست ، تو وعدهگاهى ، و رهايى از حكم تو جز به فضل تو ميّسر نيست ، زمام هر جنبندهاى به دست قدرت توست ، و بازگشت همه انسانها به سوى توست .
پروردگارا تو پاك و منزّهى و چه قدر بلند است مقام تو پاك و منزّهى و چه قدر بزرگ است آنچه از آفرينش تو مىبينيم ، و چه قدر آنچه را مىبينيم در برابر قدرت و توانايى تو كوچك است ، چه هراس انگيز است آنچه از ملكوت تو مشاهده مىكنيم ، و چه خرد و اندك است آنچه مشاهده مىكنيم نسبت به عوالم قدرت و سلطنت تو كه از ديد و دانش ما پنهان است ، چه فراوان و سرشار است نعمتهاى تو در اين دنيا ، و چه حقير و ناچيزند اينها در برابر نعيم آخرت . » اين خطبه از عاليترين خطبههاى آن حضرت است كه مشتمل بر توحيد خداوند و تنزيه و بزرگداشت اوست .
[ 89 ]
امام ( ع ) در اين خطبه امورى را براى بارى تعالى اثبات و امورى را نفى كرده ، و آنچه اثبات فرموده ده چيز است :
1 كلّ شىء خاضع له :
واژه خضوع به معناى خشوع است ، و اين مشترك لفظى است و در اين جا بر حسب مفاهيم مشتركى كه دارد به كار رفته است ، زيرا خشوع انسان در برابر خداوند عبارت است از اطمينان و آرامش يافتن بدو و فروتنى و خضوع در برابر اوست و خشوع فرشتگان مداوامت و كوشش خستگى ناپذير در عبادت و پرستش اوست ، كه ناشى از توجّه آنها به كبريايى و عظمت بارى تعالى است ، خشوع موجودات ديگر عبارت است از منفعل و متأثّر بودن از قدرت او و طوق رقيّت امكان را به گردن داشتن و همچنين نيازمندى آنها بدوست ، واژه مشترك اگر چه در همگى مفاهيم خود بطور حقيقى به كار نمىرود ، ولى چنان كه پيش از اين روشن كردهايم ، مىتوان آن را با ذكر قرينه مجازا در تمام مفاهيم آن به كار برد ، و در اين جا اضافه شدن آن به عبارت كلّ شىء قرينه است ، و مىتوان آن را در حكم متعدّد دانست مانند قول خداوند متعال در آيه « إنَّ اللّهَ وَ مَلائكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبى [ 1 ] » كه در اين صورت مانند اين است كه گفته شده :
فرشتگان براى او خاشعند ، بشر براى او خاشع است و . . . بنابراين در عبارت مذكور حق تعالى به دو صفت توصيف شده است : يكى اين كه عظيم و بزرگ است ديگر غنا و بىنيازى اوست ، امّا عظمت چيزى صورتهاى مختلف دارد ، يا تنها در نفس عظيم و بزرگ است و خرد آدمى مىتواند به كمال آن احاطه پيدا كند ، و كنه حقيقت آن را بداند ، و يا اين كه برخى از عقول مىتوانند اين احاطه و آگاهى را بيابند ، هر چند اكثر مردم از اين ناتوان باشند ، در اين دو صورت اطلاق واژه عظمت اضافى و نسبى است و نتيجه مقايسه جهت عظمت آن چيز نسبت به ما دون آن مىباشد ، صورت ديگر اين است كه تصوّر آن كه خرد بدو راه يابد و به وجود او
[ 1 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 56 ) يعنى : خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مىفرستند .
[ 90 ]
احاطه پيدا كند اصلا محال است ، اين عظمت اضافى و نسبى نبوده و از آن عظيم على الاطلاقى است كه مرغ انديشه را به فضاى قدس او راه نيست ، و خردها نمىتوانند بر صفات كمال و اوصاف جلال او آگاه شوند و اين همان خداوند متعال است ، امّا در مورد غنا و بىنيازى او در آينده سخن خواهيم گفت .
2 قيام كلّ شىء به :
بايد دانست كه ممكنات يا جوهرند يا عرض و هيچ يك از جواهر و اعراض به خودى خود موجود نيست ، در مورد اعراض روشن است كه وجود آنها نيازمند محلّ جوهرى است ، و تحقّق وجود جواهر در جهان هستى نيز بسته به وجود علل آنهاست ، و سلسله عليّت نيز به فاعل اوّل جلّ و علا منتهى مىشود ، بنابراين او فاعل مطلق است و در جهان هستى قوام همه موجودات بدوست ، و چون ثابت است كه خداوند متعال در هر چيزى بىنياز از غير است ، و هم او قوام و مبدأ بقاى هر چيز مىباشد ، لذا او قيّوم مطلق است و معناى قيّوم اين است كه او قائم به ذات خويش است و پايدارى هر چه جز اوست بدو مىباشد ، و آنچه امام ( ع ) در اين باره فرموده مستلزم همين معناست .
3 غنى كلّ فقير :
لازم است واژه فقر ( نادارى ) در اين جا اعمّ از معناى متعارف و رايج آن تلقّى و بر معناى مطلق نادارى و نيازمندى حمل شود تا ستايش خداوند تعميم يابد چنان كه غنا نيز به معناى سلب مطلق نيازمندى مىباشد ، و چون ثابت است كه هر ممكن الوجودى در وجود و بقاى خود محتاج خداست و همه موجودات روى نياز به او دارند ، و او پديد آورنده و برپا دارنده وجود انسان است لذا ثابت مىشود كه برطرف كننده نياز هر موجود بلكه هر ممكن ،
خداوند متعال است ، و در اين عبارت كه فرموده بىنياز كننده هر نيازمندى است مراد همين است ، و اطلاق واژه غنا بر خداوند متعال بر سبيل مجاز و گذاردن نام سبب بر مسبّب است .
4 عزّ كلّ ذليل :
پيش از اين گفته شد كه عزيز به معناى خطير و چيز ارزشمندى است كه نظاير آن كمياب و نياز به آن زياد ، و دسترسى بدان دشوار
[ 91 ]
باشد و هر چيزى داراى اين اوصاف سهگانه باشد به آن عزيز گفته مىشود ، و نيز سابقا گفتهايم كه اين مفاهيم از مقوله تشكيك [ 2 ] ، و بر حسب مصداق مورد زياده و نقصان است ، و هر كمال كه در آنهاست در خداوند متعال وجود دارد ، مقابل واژه عزيز لفظ ذليل است ، و ثابت است كه او جلّ و علا عزّت دهنده هر موجودى است و تحقّق اين مفاهيم سهگانه در غير او به يمن تفضّل اوست ، زيرا خداوند است كه به سلسله وجود انتظام بخشيده و به هر يك از موجودات در نظام كلّى هستى ، مقام و مرتبهاى عنايت فرموده است از اين رو عزّت و كرامت هر چيزى از اوست ، و چون هر موجودى كه در قيد امكان است در پيشگاه او خوار ، و در تحقّق مفاهيم سهگانهاى كه گفته شد بدو نيازمند است لذا او عزّتبخش هر خوار و زبون مىباشد . اطلاق واژه عزّ بر خداوند مانند اطلاق واژه غنا بر اوست .
5 و قوّة كلّ ضعيف :
قوّت و نيرومندى براى بيان كمال قدرت و توانايى و شدّت منع و دفع به كار مىرود ، و واژه مقابل آن ضعف و ناتوانى است ، و اين دو واژه از مقوله تشكيك است و اگر در مورد اشخاص استعمال شود محتمل زياده و نقصان مىباشد و چون ثابت است كه خداوند متعال پشتوانه و تكيهگاه همگى موجودات است و اوست كه به هر چيزى به اندازه قابليّت وى آنچه را استعداد و استحقاق دارد مىبخشد ، از اين رو او ، عطا كننده و بخشنده قدرت و كمال به هر ناتوانى است كه از پيش خود نيرو و توانى ندارد لذا توان و نيروى هر ضعيفى به هر دو معنايى كه از قوّت ذكر شد ، از اوست . نقل شده كه حسن بصرى گفته است :
از پيامبر خدا لوط جاى شگفتى است كه گفته است : لَوْ أنَّ لِىْ بِكُمْ قُوَّةً أوْ آوى إلَى رُكْنٍ شَدِيْدٍ [ 3 ] آيا مىتوان تصوّر كرد كه پشتيبانى نيرومندتر از خداوند اراده كرده باشد ؟ اطلاق واژه قوّت براى خداوند نيز مانند اطلاق واژه غناست .
[ 2 ] هرگاه مفهوم كلى بر افراد خود بطور متفاوت صدق كند آن كلى را مشكّك و تفاوت را تشكيك گويند . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم ) .
[ 3 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 80 ) كاش مرا بر شما قدرتى بود يا بتوانيم به جاى محكمى پناه برم .
[ 92 ]
6 مفزع كلّ ملهوف :
يعنى او پناه و ملجأ هر بيچاره و درمانده است ، به هنگامى كه ضرورت به او رو آورد ، يا غم و اندوه به او دست دهد ، و يا ترس و بيم وى را فراگيرد و يا بر او ستم شود ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « ثُمَّ إذَا مَسَّكُمُ الضُرُّ فَالَيْهِ تَجْأَرُوْنَ [ 4 ] » ، « و إذَا مَسَّكُمُ الضُرُّ فِيْ البَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُوْنَ إِلاَّ إيَّاهُ [ 5 ] » زيرا هيچ كس جز خداوند نمىتواند براى همه بيچارگان پناه و مفزع باشد ،
به علاوه اين كه كسى پناه ديگرى باشد بر سبيل مجاز است نه حقيقت ، و نسبى است نه حقيقى و اين تعريف مستلزم اثبات كمال قدرت براى خداوند است ، زيرا فطرت هر مضطرّ و بيچارهاى با توجّه به جميع احوال وجود خود بر جود و بخشش خداوند گواهى مىدهد ، و همچنين متضمّن اثبات كمال علم براى بارى تعالى است ، زيرا نهاد مضطرّ گواهى مىدهد بر اين كه خداوند به ضرورت و نياز او آگاه است ، و اوصاف ديگر خداوند مانند اين كه شنوا ، و بينا و آفريننده و اجابت كننده و پاينده و پايدار است نيز به همين اعتبار است .
7 من تكلّم سمع نطفه .
8 من سكت علم سرّه :
اين كه هر كس سخن بگويد گفتار او را مىشنود ،
و هر كس خاموشى گزيند راز او را مىداند هر دو اشاره دارد به دو صفت سميع ( شنوا ) و عليم ( دانا ) خداوند ، و چون مفهوم اين كه او شنواست اين است كه به شنيدهها داناست ، مفاد اين دو صفت موجب اثبات اين است كه خداوند بر آنچه بندگانش در حالت سخن گفتن ، بيان و آشكار مىكنند و يا هنگام خاموشى پنهان و در دل نگه مىدارند احاطه دارد ، و در اين باره پيش از اين نيز اشاره شده است .
9 و من عاش فعليه رزقه .
10 و من مات فإليه منقلبه :
اين دو تعريف اشاره است به اين كه خداوند
[ 4 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 53 ) يعنى : سپس هنگامى كه زيان و آسيبى به شما برسد به او مىناليد .
[ 5 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 67 ) يعنى : و چون در دريا خوف و خطرى به شما رسد همه آنانى را كه مىخوانيد جز خدا فراموش مىكنيد .
[ 93 ]
متعال اصل و مبدأ هستى بندگان و تمام موجودات در حال و آينده است ، همچنين او مقصد نهايى و پايانى آنهاست ، و بازگشت همگى زندگان و مردگان به سوى اوست ، و هستى آنها در حالت زندگى و مرگ به دست قدرت اوست . آنچه پس از اين مىآيد امورى است كه امام ( ع ) از خداوند نفى فرموده است :
11 لم ترك العيون فتخبر عنك :
در اين عبارت از غيبت به خطاب توجّه شده مانند قول خداوند متعال در « إيّاكَ نَعْبُدُ » كه خطاب پس از غيبت است ، و اين التفات و عكس آن كه انتقال از خطاب به غيبت مىباشد نشانه شدّت عنايت سخنگو به مطلب مورد توجّه است و اين شيوه سخنگويى از محاسن علم بيان است .
بايد دانست كه در اين گفتار يا مجاز به كار رفته و يا محذوفى در تقدير است ، زيرا اگر بر حسب آنچه الفاظ دلالت و واقعا صدق دارد بيننده همان چشمها باشد لازم مىآيد كه نسبت خبر دادن چشمها از او بر سبيل مجاز باشد ، زيرا چشم نمىتواند از چيزى خبر دهد ، و اگر بخواهيم از مجاز اجتناب كنيم لازم است محذوفى را در تقدير بدانيم و عبارت چنين باشد : لم ترك العيون فتخبر عنك اربابها يا لم ترك أرباب العيون فتخبر عنك ( صاحبان چشمها تو را نديدهاند تا از تو خبر دهند ) كه در اين صورت چنان كه گفته شد اضمار يا تقدير لازم مىآيد ، و ميان مجاز و اضمار تعارض واقع مىشود ، و چون طبق آنچه در مقدّمات اصول فقه ثابت است ، مجاز و اضمار در يك مرتبه قرار دارند ، لذا عبارت را مىتوان به هر يك از دو صورت مذكور حمل كرد ، زيرا مراد و مفاد سخن تنزيه و مبرّا كردن حقّ تعالى است از آنچه گروه مشبّهه و امثال آن درباره خداوند مىگويند ، و براى خداوند صفاتى بر مىشمارند كه لازمهاش اين است كه بينندگان با ديده سر او را ببينند و از او خبر دهند ، با اين كه اين گمراهان خود اذعان دارند كه خدا را نديدهاند و او را ناديده توصيف مىكنند و چون خبر از محسوسات و هر چه از اين گونه است زمانى صدق دارد كه مستند به حسّ باشد ، لذا اين كه خداوند را به چشم سر نمىتوان ديد
[ 94 ]
مستلزم اين است كه نمىتوان از طريق حاسّه چشم از او خبر داد و آنچه از اين باب گفته شود ياوه و دروغ است ، و در گفتار امام ( ع ) اگر چه و يخبر به صورت مثبت آمده ولى منفى است ، زيرا لازمه آن كه ديدن او به چشم سر است منفى است و اين دو با يكديگر ملازمه دارد . نصب فعل فتخبر كه در جواب نفى واقع شده به أن مصدريّه است كه پس از فا در تقدير است ، و اين عبارت صورت قضيّه منطقى شرطيّه متّصله را دارد به اين گونه : اگر خبر دادن چشمان از تو صحيح باشد هر آينه تو را ديدهاند ، ليكن تو را نديدهاند پس خبر دادن آنها از تو صحيح نيست ، امّا اين كه فرموده است : بل كنت قبل الواصفين من خلقك تعليلى است براى عدم امكان رؤيت خداوند كه اين نيز مستلزم سلب صحّت اخبار از اوست ، و بايد كبراى آن را در تقدير گرفت ، به اين صورت : هر كس پيش از توصيف كنندگانش باشد ، او را نديده و از او خبر ندادهاند ، ولى ظاهرا اين كبرا از ظنيّات مشهور مىباشد ، و چنان كه مىدانيم از اجزاى قياس خطيبان و سخنوران است . و اگر دقّت شود كبراى مذكور كلّى نيست ، زيرا اين كه هر چيزى پيش از ماست خبر دادن از آن باطل است درست نيست ، ليكن مىتوان بيان امام ( ع ) را بر وجه صحيح آن حمل كرد ، بدين گونه كه بگوييم : مراد از اين كه خداوند متعال پيش از توصيف كنندگان خود بوده ، پيشى و تقدّم ذاتى اوست . و اين تعريف مستلزم تنزيه حقّ تعالى از جسميّت و لوازم آن ، و امتناع رؤيت او ، و متضمّن ردّ اخبار از او از طريق مشابهت حسّى است .
12 لم تخلق الخلق لوحشة :
اين بيان اشاره است بر اين كه ذات مقدّس خداوند متعال منزّه است از اين كه به چيزى انس گيرد و يا از چيزى وحشت كند ،
و ما در ذيل خطبه اوّل در اين باره توضيح دادهايم .
13 و لا استعملتهم لمنفعة :
يعنى : او نكرده خلق تا سودى كند ، و پيش از اين گفته شد كه جلب منفعت و دفع ضرر از لوازم مزاج و طبيعت آدمى است و خداوند متعال از آن منزّه است .
[ 95 ]
14 و لا يسبقك من طلبت :
يعنى كسى را كه طلب كنى نمىتواند از چنگ قدرتت بگريزد .
15 و لا يفلتك من أخذت :
كه به معناى و لا يفلت منك بعد أخذه مىباشد ، يعنى كسى را كه بگيرى نمىتواند خود را از تو برهاند ، در عبارت من جارّه حذف شده و فعل يفلت بدون حرف جرّ متعدّى شده است ، مانند آنچه خداوند متعال فرموده است : « وَ اخْتارَ مُوْسَى قَوْمَهُ » ، اين جمله و عبارت پيش دلالت بر كمال قدرت و غلبه بارى تعالى ، و احاطه علم او به اشيا دارد ، زيرا هر پادشاه مقتدر و زورمندى را فرض كنيم باز محتمل است كه بتوان از چنگ او گريخت ، و با حيله و تدبير از اسارت او رهايى يافت .
16 و لا ينقص سلطانك من عصاك .
17 و لا يزيد فى ملكك من أطاعك :
اين دو جمله مشعر بر تنزيه حقّ تعالى از اوصاف و احوال پادشاهان جهان است ، زيرا كمال سلطنت و قدرت هر كدام از آنها بسته به اين است كه سپاهيانشان بيشتر و فرمانبردارانش زيادتر و مخالفان و گردنكشان بر ضدّ او كمتر باشند ، و ضعف آنان كه موجب سلطه دشمنان و دست اندازى بر قلمرو آنان است در عكس اينهاست ، امّا خداوند متعال چون ذاتا سلطنت و به سبب كمال قدرت استيلا دارد ، نمىتوان تصوّر كرد كه عاصيان با نافرمانى و عصيان خود از حوزه قدرت و فرمانروايى او بيرون روند تا نقصان و شكستى از اين راه بر سلطنت او وارد شود و يا اين كه فرمانبردارى اهل طاعت و عبادت ، بر قدرت و سلطه او بيفزايد ، بلكه او پادشاه و مالك ملك هستى است ،
اوست كه به هر كس بخواهد قدرت مىبخشد و از هر كس كه اراده كند آن را سلب مىكند و هر كه را بخواهد عزيز و هر كه را بخواهد خوار مىگرداند ، همگى خوبيها به دست اوست و او بر هر چيزى تواناست .
18 و لا يردّ امرك من سخط قضاءك :
مراد از امر در اين جا قدر است كه بر وفق قضاى آلهى نازل مىشود ، و همان گونه كه پيش از اين روشن كردهايم قدر
[ 96 ]
شرح و تفصيل قضاست ، اين بيان نيز گوياى منتهاى قدرت و كمال سلطنت خداوند است ، زيرا خداوند به وجود هر چيزى عالم باشد ناگزير آن چيز وجود دارد خواه آن چيز مطابق ميل و محبوب بنده باشد يا نباشد ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : وَ يَأْبَى اللّهُ إلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ [ 6 ] » إنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ [ 7 ] » « وَ إنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إلاَّ هُوَ وَ إنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَديْرٌ [ 8 ] » در اين جا عجز و زبونى از اين كه امر خدا را نمىتوانند برگردانند تنها به كسانى نسبت داده شده كه از قضاى خداوند خشمگين مىشوند ، زيرا اينها هستند كه اگر مىتوانستند مقدّرات خداوند را دگرگون و ردّ مىكردند .
19 و لا يستغنى عنك من تولّى عن أمرك :
مراد از امر در اينجا روشن است زيرا منظور همان امر او به بندگانش براى عبادت و طاعت مىباشد ، و آشكار است آن كس كه از فرمان خداوند روى گرداند به خدا محتاجتر و در ذات خود ناقصتر و نيازمندتر به اوست ، و اين صفت نيز بيانگر كمال قدرت و بىنيازى مطلق خداوند است .
20 كلّ سرّ عندك علانية .
21 و كلّ غيب عندك شهادة :
اين دو وصف گوياى كمال علم و احاطه بارى تعالى به جميع موجودات و اشياست ، و چون نسبت علم خداوند بر معلوماتش
[ 6 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 32 ) يعنى : و خدا جز اين نمىخواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند .
[ 7 ] سوره طور ( 52 ) آيه ( 7 ) يعنى : البتّه عذاب پروردگارت واقع خواهد شد و هيچ دفع كنندهاى براى آن نيست .
[ 8 ] سوره أنعام ( 6 ) آيه ( 17 ) يعنى : و اگر از خداوند به تو ضررى رسد ، هيچ كس جز او نيست كه تو را از آن برهاند . همچنين اگر از او به تو خيرى رسد ( هيچ كس نمىتواند آن را از تو باز دارد ) و او بر هر چيزى تواناست .
[ 97 ]
در حدّ تساوى و يكسان است ناگزير علم او به آشكارا و نهان نيز يكسان و متساوى است ، علاوه بر اين بايد دانست كه سرّ و غيب در قبال كسى به كار برده مىشود كه چيزى از او غايب و پنهان باشد ، و اين از شؤون ماست كه در پرده طبيعت و حجاب بدن مستور شده ، و نقصان امكان بر ارواح ما چيره گشته ، و جهل به احوال آنچه از روح ما كاملتر است بر ما حاكم شده است ، و خالق متعال از همه اينها مبرّاست .
22 أنت الأبد فلا أمد لك :
يعنى تو هميشگى و جاويدى و نهايتى برايت نيست ، زيرا خداوند متعال واجب الوجود است ، و وجوب وجود او مستلزم امتناع عدم ، و به نهايت رسيدن اوست ، برخى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند : مراد اين است كه ابديّت از آن تو است چنان كه گفته مىشود أنت خيال يعنى داراى تكبّرى و اين خيال از خيلاء كه به معناى كبر و خود خواهى مىباشد مشتقّ است ،
در بيان اين مطلب بايد گفت چون ازليّت و ابديّت لازم وجود بارى تعالى است ،
أبد را براى مبالغه در دوام ، بطور مجاز بر خداوند اطلاق فرموده است به گونهاى كه گويا يكى عين ديگرى است چنان كه براى مبالغه در جدايى أنت الطّلاق گفته مىشود يعنى تو جدايى .
23 و أنت المنتهى فلا محيص عنك .
24 و أنت الموعد فلا منجا منك إلاّ إليك :
اين كه خداوند متعال منتها و موعد گفته شده براى اين است كه خود در قرآن مجيد فرموده است : « وَ أَنَّ إِلَى رِبّكَ المُنْتَهَى [ 9 ] » و نيز « إلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيْعاً » و واژه منتها در سخن امام ( ع ) به معناى غايت و نهايت است ، و پيش از اين گفته شد كه او نهايت هر چيز است و بازگشت هر چيز به سوى اوست ، و امّا اين كه فرموده است گريزگاه و پناهى از كيفر او جز پناه آوردن به او نيست ، اشاره است به اين كه لقاى پروردگار يعنى
[ 9 ] سوره نجم ( 53 ) آيه ( 42 ) يعنى : امور جهان به پروردگارت منتهى مىشود .
[ 98 ]
مشاهده ثواب و عقاب او قطعى است ، چنان كه فرموده است : « وَ ظَنُّوْا أنْ لاَ مَلْجَأ مِنَ اللّهِ إلاّ إلَيْهِ » .
25 بيدك ناصية كلّ دابّة :
يعنى زمام هر جنبندهاى به دست قدرت و در فرمان توست همان گونه كه خداوند متعال فرموده است : « ما مِنْ دَآبَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِها [ 10 ] » و اين كه تنها ناصيه را دريد قدرت خداوند ذكر كرده براى اين است كه انسان توهّم مىكند كه خداوند در جهت بالا قرار دارد از اين رو گفته مىشود ناصيه يعنى موى پيشانى بندگان در دست اوست ، به علاوه بدين سبب است كه ناصيه گراميترين و شريفترين بخش بدن جانداران است و سلطه حق تعالى بر اين بخش از بدن گوياى غلبه و سيطره او بر تمام وجود آدمى و كمال قدرتش بر اوست .
26 و إليك مصير كلّ نسمة :
پيش از اين گفته شد كه حقّ تعالى غايت و نهايت همه چيز است و بازگشت همه به سوى اوست .
فرموده است : سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك . . . تا آخر .
اين گفتار تنزيه و تقديس حقّ تعالى است از اين كه اوهام بشرى صفات او را شبيه مدركات خود انگارد و نيز بيانگر شگفتى تحسين آميزى است نسبت به عظمت دستگاه آفرينش و آنچه در آفريدگان ديده مىشود ، مانند روى هم قرار داشتن افلاك و عناصر و آنچه از تركيب آنها پديد مىآيد ، سپس اين عظمت را با آنچه عقل بشر آن را از مقدورات آلهى مىداند و با ممكنات نامتناهى كه در حيطه امكان اوست مقايسه و به حقارت آن در برابر اين اشاره مىفرمايد بديهى است نسبت موجود با آنچه وجود آن در امكان حقّ تعالى است چه از نظر عظمت و چه از لحاظ كثرت ، مستلزم حقارت و كوچكى موجود است ، پس از آن هول و هراسى را كه از ملاحظه جلال ملكوت و قدرت بىپايان او عقول بشرى را
[ 10 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 56 ) يعنى : زمام اختيار هر جنبندهاى به دست اراده اوست .
[ 99 ]
فراگرفته ، عظيم شمرده و اين عظمت را با آنچه از ديده عقل پنهان ، و فرشتگان آسمانها و ساكنان حريم قدس خدا و آفريدگان جهان بالا از ادراك آن محجوب و محرومند مقايسه و آن را بس حقير و ناچيز مىشمارد پس از آن به نعمتهاى فراوانى كه خداوند در دنيا به بندگانش داده و حقارت آنها در برابر نعمتهاى عظيمى كه براى آنها در سراى آخرت آماده كرده ، با تعجّب و ستايش اشاره فرموده است ، آشكار است كه نعمتهاى اين جهان اگر از نظر دوام و كثرت و مزيّت با نعمتهاى آخرت سنجيده شود بىاندازه پست و ناچيز است ، و توفيق از خداوند است .
بخشى از اين خطبه است :
مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ لَمْ يَسْكُنُوا اَلْأَصْلاَبَ وَ لَمْ يُضَمَّنُوا اَلْأَرْحَامَ وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ اَلْمَنُونِ وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ وَ اِسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ مهين : خوار كوچك منون : روزگار مكانة : جايگاه زرى عليه : كار او را بيهوده شمرد تشعّب : پخش شدن و پراكنده كردن ريبة : رويدادهاى ناگوار روزگار كنه الشّىء : نهايت حقيقت آن چيز « برخى از فرشتگان را در آسمانهايت جاى دادى ، و آنان را از زمين بالاتر بردى ، آنان از همه آفريدگانت به تو داناتر ، و ترس آنها از تو بيشتر و از
[ 100 ]
همه به تو نزديكترند ، در پشت پدران جا نگرفته ، و به رحم مادران در نيامده ، و از آبى پست آفريده نشدهاند ، و رويدادهاى روزگار آنان را پراكنده نساخته است ، آنان با همه قريب و منزلتى كه نزد تو دارند ، و با اين كه خواستهاى آنها به تو منحصر است و با همه عبادت و طاعت بسيارى كه برايت انجام مىدهند ،
و از اجراى فرمانت غفلت نمىورزند اگر حقيقت ذات تو را كه از آنها پوشيده است آشكارا ببينند اعمال خود را ناچيز خواهند شمرد ، و خويشتن را سرزنش خواهند كرد و خواهند دانست كه حقّ عبادت تو را به جا نياورده و چنان كه سزاوار است تو را فرمانبردارى نكردهاند . » بايد دانست كه حرف من در آغاز اين بخش از خطبه براى بيان جنس است ،
زيرا امام ( ع ) هنگامى كه سخن خود را در بيان عظمت حق تعالى آغاز مىكند ،
تعظيم خود را به مقام ربوبى از طريق شمارش مخلوقات او انجام مىدهد ، و به ترتيب « ألا شرف فالاشرف » نخست از فرشتگان آسمانها سخن مىراند ، و با ذكر اوصافى از آنها به برترى آنان اشاره مىفرمايد :
1 اين كه فرشتگان از همه آفريدگان به خداوند داناترند روشن است ، زيرا ثابت شده است مخلوقاتى كه مجرّد از مادّهاند ، دانش آنها از كشمكش نفس امّاره كه مبدأ غفلت و منشأ سهو و نسيان است به دور بوده و علوم و معارف آنها از ديگر مخلوقات كاملتر است ، ديگر اين كه فرشتگان آسمانها در رسيدن علوم و ديگر كمالات به انسانها واسطه فيض بوده و براى غير خودشان به منزله استادند ، و پيداست كه استاد مقامى برتر از شاگرد دارد ، همچنين در ذيل خطبه اول دانسته شد كه معرفت از مقوله تشكيك است و داراى شدّت و ضعف مىباشد .
2 اين كه ترس فرشتگان از خداوند بيش از ديگران است ، زيرا آنان به مقام عظمت و جلال خداوند آگاهترند ، و هر كس به خدا داناتر و آگاهتر است از او ترسانتر است ، امّا دليل اين كه آنها به خداوند داناترند همان است كه در پيش گفته شد ، و دليل قسمت دوّم كه هر كس خدا را بيشتر مىشناسد از او ترسانتر
[ 101 ]
است قول خداوند متعال است كه فرموده است : « إنَّما يَخْشَىَ اللّهَ مِنْ عِبَادِه العُلَماءُ [ 11 ] » و در اين آيه شريفه ، خوف و خشيت از خداوند در علما و دانايان حصر شده است ، و بر حسب تفاوتى كه در مراتب علم و معرفت وجود دارد ترس از خداوند نيز داراى شدّت و ضعف است .
3 اين كه فرشتگان به درگاه خداوند مقرّبترند : مراد از نزديك بودن ، قرب مكانى نيست زيرا خداوند از قرار داشتن در ، جا و مكان منزّه است ، بلكه از نظر مقام و رتبه به خداوند نزديكند ، و آشكار است كه هر كس به خدا داناتر و از او بيمناكتر است به او نزديكتر و مقامش نزد او والاتر است ، چنان كه فرموده است :
« إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقَاكُمْ » . [ 12 ] 4 سلب نقصانهاى بشرى از فرشتگان به اين كه آنها در صلب پدران جا نگرفته و به رحم مادران در نيامده ، و از آبى پست آفريده نشده ، و دستخوش حوادث روزگار نگشتهاند ، آشكار است كه اين امور چهارگانه نقصانهايى است كه از لوازم بدن عنصرى مىباشد چون مستلزم تغيير و دگرگونى و آميختگى و آلودگى و تحمّل رنج درد و بيمارى و ديگر عوارض تعيّنات بدنى است ، كه همه مانع توجّه انسان به سوى خداوند متعال است ، و سلب اين امور از فرشتگان كه از اين نقايص به دورند از كمالات و امتيازات آنهاست .
فرموده است : و إنّهم على مكانتهم منك . . . تا آخر .
امام ( ع ) پس از آن كه مرتبه بلند فرشتگان را نسبت به ديگر آفريدگان بيان فرموده است ، به شرح مقصود خود كه بيان عظمت خداوند متعال در برابر فرشتگان ، و حقارت آنها با همه اهميّت و امتياز ، در پيشگاه اوست مىپردازد ، و مىگويد : پروردگارا اين فرشتگان با همه اين برتريها كه مايه شكوه و جلال آنهاست ، و با اين كه در پيشگاه قرب تو جا دارند ، و محبّت آنها به تو كامل است
[ 11 ] سورة فاطر ( 35 ) آيه ( 28 ) يعنى : از ميان بندگانش تنها دانشمندان از او مىترسند .
[ 12 ] سورة حجرات ( 49 ) آيه ( 13 ) يعنى : گراميترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست .
[ 102 ]
و چنان در انوار كبرياى تو مستغرقند كه توجّهى به جز تو ندارند اگر كنه حقيقت تو را بدانند طاعت و عبادت خويش را ناچيز خواهند شمرد ، و خواهند دانست كه اعمال آنها در خور عظمت و كبريايى تو نيست ، و چون كمال طاعت و عبادت بسته به مطابقت آن با اوامر مولا و درجه آگاهى به عظمت و جلال اوست و خداوند متعال بالاتر از آن است كه هيچ فرشته مقرّب و نبىّ مرسلى به كنه حقيقت او دانايى و آگاهى يابد لذا عبادت فرشتگان نيز با عجز از درك كنه ذات او ، بر حسب درجات معرفت آنهاست ، و هر كدام از آنها كه معرفتش كمتر است ،
عبادتش در برابر عبادت آن كه معرفتش بيشتر است ناچيز و اندك است ، تا آن جا كه اگر بر درجات معرفت آنها افزوده شود و بتوانند بر كنه حقيقت او راه يابند ،
عبادات آنان فزونتر و كاملتر خواهد شد ، و آنچه را در پيش انجام دادهاند حقير و ناچيز خواهند شمرد ، و خود را بر قصور در طاعت و كوتاهى در عبادت كه شايسته كمال مطلق اوست سرزنش خواهند كرد .
امام ( ع ) در جمله « و قلّة غفلتهم عن أمرك »
عدم صدق غفلت در حقّ فرشتگان را مجازا به قلّت غفلت تعبير فرموده است و اين از باب اطلاق اسم لازم بر ملزوم است زيرا هر معدومى اندك است ولى هر اندكى معدوم نيست ، و نيز قلّة الغفله را در مقابل [ 13 ] كثرة الطّاعه استعمال فرموده و محتمل است كه مراد آن حضرت از قلّت غفلت فرشتگان قوّت معرفت برخى از آنها نسبت به برخى ديگر باشد و مجازا از نظر اطلاق اسم لازم بر ملزوم به كار رفته است ، زيرا قلّت غفلت مستلزم قوّت و فزونى معرفت است ، پيش از اين درباره انواع فرشتگان آسمان و جز آنها و نيز نكتههايى از احوال آنها را در خطبه نخست شرح دادهايم .
[ 13 ] مقابله نوعى از صنعت مطابقه و تضادّ است به اين گونه كه همه يا اكثر واژههاى قرينه را در نظم يا نثر ضدّ يكديگر بياورند . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم )
[ 103 ]
بخش دوم اين خطبه است :
سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا فَلاَ اَلدَّاعِيَ أَجَابُوا وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اِشْتَاقُوا أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ اِفْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا وَ اِصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ اَلشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ اَلدُّنْيَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا لاَ يَنْزَجِرُ مِنَ اَللَّهِ بِزَاجِرٍ وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ وَ هُوَ يَرَى اَلْمَأْخُوذِينَ عَلَى اَلْغِرَّةِ حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ لَهُمْ وَ لاَ رَجْعَةَ كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ اَلدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ وَ قَدِمُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ اِجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ اَلْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ اَلْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَيَكُونُ اَلْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ اَلْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ اَلْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ اَلْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ وَ يَتَمَنَّى أَنَّ اَلَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ فَلَمْ يَزَلِ اَلْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ ثُمَّ اِزْدَادَ اَلْمَوْتُ اِلْتِيَاطاً بِهِ فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ اَلرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي اَلْأَرْضِ فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ اِنْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ
[ 104 ]
مأدبة : به ضمّ و فتح دال ، مهمانى أغمض : در راه رسيدن به مطلوب از هر راه ممكن بدون پرواى دينى كوشش كرد .
مهنأ : مصدر هنوء به ضمّ يا هنى به كسر يعنى گوارايى أصحر : آشكار شد التياط : چسبيدن محطّ القوم : محلّ فرود آمدن قوم وله : تحيّر حاصل از شدّت خوشحالى و دلباختگى تبعة : كيفر گناه و عذاب عبء : بار رجع الكلام : پاسخگويى مخطّ : محلّ خطّ و كنايه از قبر است كه نخست خطّ آن كشيده و سپس حفر مىشود ، و به ( حا ) نيز روايت شده است . فرموده است :
« خداوندا تو را از هر عيبى پاك و منزّه مىدانم كه هم آفرينندهاى و هم معبودى ، براى آزمايش نيكوى آفريدگان خود ، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى ، و انواع آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوهها در آن قرار دادى ، سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن فرا خواند ، ليكن هرگز دعوت كننده را اجابت نكردند ، و به آنچه آنها را بدان ترغيب كردى روى نياوردند ، و بدانچه آنها را تشويق كردى دل نبستند ، بلكه به مردارى رو آوردند كه با خوردن از آن رسوا گشتند ،
و بر دوستى آن اتفاق كردند ، آرى هر كس به چيزى عشق ورزد ، آن چيز ديدهاش را كور ، و دلش را بيمار مىسازد ، او با ديدهاى معيوب مىنگرد ، و با گوشى ناشنوا مىشنود ، هوسها خرد او را تباه كرده و دنيا دلش را ميرانده و نفسش او را شيفته و دلباخته آن ساخته است ، او بنده دنيا و كسانى است كه از آن چيزى در دست دارند ، دنيا به هر سو گرايد او نيز بدان سو بگردد ، و به هر جا رو آورد او نيز بدان سو رو آورد ، از هيچ بيم دهندهاى از خدا بيمناك نشود ، و از هيچ اندرزگويى پند نپذيرد ، با اين كه مىبيند آنهايى را كه مرگ غافلگير كرده است ، نه توان فسخ عزيمت دارند ، و نه به « دنيا » راه بازگشتى است و چگونه آنچه را پيش بينى نمىكردند بر سر آنها فرود آمد ، و جدايى آنها
[ 105 ]
از دنيايى كه در آن ايمن و آسوده خاطر بودند فرا رسيد ، و بر آنچه در آخرت وعده داده شده بودند وارد شدند ، آنچه بر سر اينها آمده قابل توصيف نيست ،
سختى جان دادن و اندوه از دست رفتن ، آنان را فرا گرفت ، در برابر آن دست و پايشان سست و رنگشان دگرگون شد ، پس از آن مرگ بر آنها بيشتر چنگ انداخت ، تا اين كه ميان او و زبان هر كدام از آنها جدايى افكند ، در اين هنگام وى در ميان كسان خود با چشم مىبيند و با گوش مىشنود ، خردش سالم و عقلش برجاست ، مىانديشد كه عمرش را در چه راهى فانى كرده و روزگارش را در چه راه سپرى كرده است ؟ از داراييهايى كه گرد آورده ياد مىكند كه چگونه در جمع آورى آنها چشم بر هم نهاده و آنها را از حلال و حرام و مشتبه به چنگ آورده ، در حالى كه وبال گرد آورى آنها دامنگير اوست هنگام جدايى او از آنها فرا رسيده ، و همه براى بازماندگانش به جاى مانده است تا از آنها بهرهمند و كامياب شوند ، اين داراييها براى غير او مايه خوشى و بهرهورى ، ولى بر پشت وى بارى گران است ، و او همچنان در گرو حسابرسى آنهاست ، وى بر اثر آنچه در هنگام مرگ بر او آشكار مىشود ،
دست خود را از شدّت پشيمانى مىگزد ، و از آنچه در روزگار زندگى خود بدان دلبستگى داشته ، دل مىكند ، و آرزو مىكند كه اين داراييها از آن همان كس مىبود كه به سبب داشتن آنها بدو رشك مىبرد و حسد مىورزيد نه از آن او ، امّا مرگ همچنان در درون كالبد او پيش مىرود تا اين كه گوشش همچون زبانش از كار مىافتد ، و در ميان كسان خود نه مىتواند با زبانش سخن گويد و نه با گوشش بشنود ، پيوسته چشمان او به چهره آنان در گردش است ، حركات زبان آنان را مىبيند ولى آواى گفتگوى آنها را نمىشنود ،
پس از آن مرگ بيشتر به او گلاويز مىشود ، و چشم او مانند گوشش از كار مىافتد و جان از تنش بيرون مىرود ، و در ميان كسانش به مردارى بدل مىشود كه همه از او وحشت دارند و از نزديك شدن به او دورى مىجويند ،
نه گريه كنندهاى را كمك مىكند ، و نه آواز دهندهاى را پاسخ مىگويد ،
سپس او را به سوى منزلگاهش در اندرون زمين حمل مىكنند ، و او را در آن جا به دست عملش مىسپارند ، و ديگر به ديدارش نمىآيند . »
[ 106 ]
در اين خطبه نكتههايى به شرح زير است :
1 خالقا و معبودا هر دو حال و منصوبند بنابر معناى فعلى كه در سبحان وجود دارد ، يعنى اسبّحك خالقا و معبودا ( تو را در حالى كه آفريننده و معبودى تنزيه مىكنم ) ، اين سخن اشاره است به اين كه تنزيه و تقديس حقّ تعالى از هر دو نظر واجب است ، هم از نظر اين كه آفريننده خلايق است و هم به اعتبار اين كه معبود يگانه و منزّه از داشتن شريك و مانند است ، زيرا چون اوست كه به تنهايى جهان هستى را پديد آورده و ايجاد فرموده سزاوار است كه خلايق تنها او را عبادت و پرستش كنند ، و تنزيه او از اين كه چيزى با او برابر و مانند باشد از هر دو جهتى كه گفته شد واجب است .
2 بحسن بلائك عند خلقك خلقت دارا
بحسن كه جارّ و مجرور است متعلّق به خلقت مىباشد ، و واژه دار ، براى اسلام و مأدبه براى بهشت استعاره شده و منظور از داعى پيامبر اكرم است ( ص ) و اين تشبيهات در يكى از احاديث نبوى آمده كه فرموده است : إنّ اللّه جعل الإسلام دارا و الجنّة مأدبة و الدّاعى إليها محمّدا يعنى خداوند اسلام را سرا و بهشت را ضيافت و محمّد ( ص ) را دعوت كننده به سوى آن قرار داد ، جهت استعاره نخستين اين است كه اسلام پيروان خود را گرد مىآورد و مانند خانه از اهل خود حمايت مىكند ، وجه استعاره دوّم اين است كه در بهشت آنچه دلخواه است گرد آمده و همه لذّات و خوشيها فراهم شده است همان گونه كه در ضيافت ديده مىشود ، احتمال دارد كه مراد از دار ، سراى آخرت باشد زيرا محلّ اجتماع و استقرار است ، و منظور از مأدبه يا مهمانى در اين سراى ،
بهشت مىباشد . و واژههاى هشتگانه مشربا تا ثمارا و . . . كه منصوبند براى مأدبه تميزند ، و آشكار است كه اسلام و بهشت و دعوت به سوى آن ، آزمايش نيكويى است كه خداوند از آفريدگانش به عمل مىآورد ، و معناى آزمايش خداوند متعال از بندگانش را پيش از اين شرح دادهايم ، يكى از شارحان گفته است : بحسن
[ 107 ]
بلائك متعلّق به سبحانك يا به معبود مىباشد و اين گفته دور به نظر مىرسد .
3 فلا الدّاعى أجابوا . . . تا بواعظ .
اين گفتار شرح حال عاصيان و گنهكارانى است كه دعوت خدا را نپذيرفته و از آن سرپيچى كردهاند ، و در بيان عيبها و زشتيهاى آن گروه از مردم است كه شيفته دنيا و زيورهاى آن شده و در دوستى آن فرو رفتهاند ، و نيز براى آنهايى كه از ارتكاب معاصى دست باز داشته و اوامر آلهى را اجرا و دعوت او را اجابت كردهاند هشدارى است بر اين كه به آنها گرايش و اعتماد نكنند و به آنچه آن مردم به آن گرفتارند خود را دچار نسازند ،
و براى همين گنهكاران نيز تذكّر و تنبيه است شايد از خواب غفلت بيدار شوند و عيوب خود را بشناسند و به راه حق باز آيند ، امام ( ع ) واژه جيفة را براى دنيا استعاره فرموده است و وجه مناسبت اين است كه خوشيها و زيورهاى دنيا از نظر خردمندان و پرهيزكاران همواره مورد نفرت بوده ، و آن را همچون مردارى آلوده و گنديده دانسته و از آن گريزان مىباشند ، چنان كه درباره آن گفته شده است :
و ما هى إلاّ جيفة مستحيلة عليها كلاب همّهنّ اجتذابها [ 14 ] فإن تجتنبها كنت سلما لأهلها و إن تجتذبها نازعتك كلابها [ 15 ]
و مىتوان مفهوم شعر دوّم را وجه استعاره مذكور دانست ، همچنين واژه افتضاح ( رسوايى ) براى كسانى استعاره شده كه به گردآورى مال و منال دنيا مشهور گشته و بدين سبب از جرگه صالحان و پرهيزكاران خارج شدهاند جهت مناسبت اين است كه چون رو آوردن به جمع آورى مال ، و اعراض از خدا ، و اشتغال به امور دنيا از نظر شارع مقدّس و پويندگان راه آلهى از بزرگترين گناهان كبيره و اعمال زشت است ، و افتضاح عبارت از مكشوف شدن بديهايى است كه قبح آنها مسلّم مىباشد لذا امام ( ع ) شهرت داشتن به مال و ثروت و حرص بر
[ 14 ] دنيا جز مردارى گنديده نيست كه سگانى گرد آن را گرفتهاند و كوشش آنها ربودن آن است .
[ 15 ] اگر از آن دورى گزينى از شرّ مردمش سالم مىمانى و اگر آن را بربايى سگانش به جنگ با تو بر خواهند خاست .
[ 108 ]
گردآورى آن را به افتضاح و رسوايى تشبيه فرموده است ، و مىتوان صدق افتضاح را در اين مورد بر سبيل حقيقت دانست نه مجاز ، و واژه أكل مال كنايه از جمع مال است ، واژه اصطلاح براى همبستگى و توافق در محبّت دنيا مجازا آمده و از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است ، زيرا اصطلاح عبارت از سازش و تراضى پس از دشمنى و ناسازگارى است و در اين جا توافق آنها در امور دنيا در همه احوال مراد است .
فرموده است : من عشق شيئا أعشى بصره و أمرض قلبه
يعنى هر كس دلباخته چيزى شود اين دلباختگى ديدهاش را كور و دلش را بيمار مىسازد ، اين عبارت ،
كبراى قياسى منطقى است كه جمله « و اصطلحوا على حبّها » دلالت بر صغراى آن دارد ، زيرا همبستگى و توافق بر دوستى چيزى ناشى از شدّت محبّت به آن مىباشد و معناى عشق نيز همين است نتيجه اين قياس ، زشت و ناپسند بودن هر دو چيزى است كه در قضيّه مذكور است و آن نابينايى چشم و كورى دل است ،
امام ( ع ) واژه بصر را كه ديدن به چشم سر است براى بصيرت كه بينش دل است ،
استعاره فرموده ، و اين از باب تشبيه معقول به محسوس است ، و واژه عشاء را براى تاريكى جهل استعاره آورده و اين به ملاحظه شباهت ميان جهل و تاريكى است كه در شب بر چشم عارض مىشود و ممكن است نسبت أعشى بصره ( چشم او را كور كرده ) بر سبيل حقيقت حمل شود نه مجاز ، زيرا دوستى دنيا مستلزم نادانى و غفلت از احوال آخرت است ، و هم محتمل است كه منظور از بصر حقيقت آن ، و لفظ عشاء استعاره شده باشد ، زيرا اين گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفتهاند كه از دوستى دنيا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند . و اين توجيه را جمله « فهو ينظر بعين غير صحيحة » تأييد مىكند ، و تعبير عدم صحّت چشم كنايه است بر اين كه از چشم ناسالم سودى عايد ، و فايدهاى برده نمىشود ، همچنين واژه مرض را براى جهل كه از هر بيمارى بدتر است استعاره آورده و اين از نوع تشبيه معقول به محسوس است ، و اين كه فرموده است : « فهو
[ 109 ]
يسمع باذن غير سميعة » نيز چنان كه گذشت كنايه بر عدم انتفاع از شنوايى و عبرت نگرفتن از موعظهها و دستورهاى آلهى است ، و نيز واژه تخريق را براى خرد اين گونه مردم استعاره فرموده است كه آن را در راه امور دنيوى و مقاصد مادّى پريشان و ناتوان مىسازند ، جهت استعاره مذكور اين است كه عقل هنگامى موزون و سودبخش است كه در راه آنچه براى آن آفريده شده به كار رود ، و اين عبارت است از توشه برداشتن براى سفر آخرت ، و فرا گرفتن دانش و حكمت ، و تأمّل در دقايق امور دنيا و استدلال كردن به آن بر وجود خالق يكتا و عمل بر وفق آنچه براى او شايسته و سزاست و امثال اينها كه مايه كمال و آمادگى او براى جهان ديگر مىباشد ، و در اين صورت عقل آدمى در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود ، و امّا اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نيست به كار برد و كوشش خود را براى گردآورى آنچه ميان مردم پراكنده است مصروف دارد ، و در راه امور بىارزش و حفظ آنچه از دنيا دارد صرف كند ، خرد او مانند جامه پارهاى است كه نمىتوان از آن سود برد ، و كار اين كس به آن جا مىرسد كه پيوسته در غم و اندوه چيزهايى است كه از دست او بيرون رفته ، و در بيم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد ، و همّت و تلاش او مصروف است در راه گردآورى آنچه تا كنون به دست نياورده است ، چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : من جعل الدّنيا أكبر همّه فرّق اللّه عليه همّه ، و جعل فقره بين عينيه ، يعنى : هر كس دنيا را بزرگترين فكر و مقصد خود قرار دهد ، خداوند فكر او را پريشان مىكند ، و فقر و نادارى را در برابر چشمانش قرار مىدهد و مناسبت تخريق با شهوات و اميال نفسانى آشكار است ،
زيرا در اين هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهاى نفس است ، و خرد او به ميزان اعمال و رفتارى كه در جهت ارضاى شهوات خود دارد پريشان و ناتوان شده است . واژه إماته ( ميراندن ) را براى دل استعاره آورده و جهت مناسبت اين است كه مانند مردگان از قلب خود سود نمىبرد يعنى همان سودى كه به معناى حقيقى خود بوده و پايدار و ماندنى باشد . و ضمير عليها كه در سخن امام ( ع ) است
[ 110 ]
به دنيا برگشت دارد يعنى دنيا او را شيفته و دلباخته خود مىكند ، و تولّه كه به معناى شيفتگى است كنايه از شدّت محبّت به دنياست و اطلاق آن بر سبيل مجاز و از باب تسميه شىء است به چيزى كه از غايات و نتايج آن است ، همچنين واژه عبد ( بنده ) را براى دوستدار دنيا استعاره فرموده است زيرا او دوست و شيفته آن است و براى به دست آوردن آن غير آن را رها كرده ، و به دنبال آن به هر گونه كه دنيا در آيد او نيز به همان گونه در مىآيد ، و به هر سو حركت كند او نيز به همان سو گام بر مىدارد ، اگر دنيا را به دست آورده باشد در افزونى و آبادانى و حفظ آن مىكوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصيل آن تلاش مىكند ، و در راه اين مقصود كمر به خدمت دنيا داران مىبندد و در اين هنگام او مانند بنده و برده بلكه از اين نيز پستتر و زبونتر است ، چنان كه امام ( ع ) در جاى ديگر مىفرمايد :
عبد الشّهوة أذّل من عبد الرقّ يعنى بنده شهوت از برده خوارتر است ، زيرا انگيزه برده در خدمت و اطاعت ، غالبا اجبار است ولى انگيزه بنده شهوت ، طبيعى و از روى اختيار مىباشد ، و تفاوت ميان اين دو بسيار است .
4 فرموده است : و هو يرى المأخوذين على الغرّة ،
و او در ( و هو ) براى حال است ، اين آغاز شرح چگونگى فرا رسيدن مرگ غفلت پيشگانى است كه خود را براى آن و احوال پس از آن ، و بالاخره براى سفر پر خطر آخرت آماده نكردهاند ، و بيان كيفيت مردن و جان سپردن آنهاست از آغاز رسيدن مرگ تا انجام آن ، و همچنين ذكر احوال آنهاست با كسان و اطرافيان خود و چگونگى رفتار برادرانش با اوست ، توصيفى كه امام ( ع ) از اين حالات فرموده به گونهاى است كه از نظر وضوح و بلاغت بيش از آن و بهتر از آن ممكن نيست ، غرض آن بزرگوار از اين بيان متذكّر ساختن گنهكاران به سختيهاى مرگ و بيدار كردن آنها از خواب غفلت و فرو رفتن در باطل ، و وجوب عمل براى سفر به ديار آخرت است .
همچنين اين بيان تأييد و دلگرمى است براى سالكان راه خدا كه در قصد خود پا بر جا و استوار باشند ، و مراد از جمله ما كانوا يجهلون يعنى آنچه را نمىدانستند ،
[ 111 ]
مرگ نيست زيرا مرگ را همه مىدانند و مىشناسند ، بلكه منظور شرح سكرات و حالات پر هراس مرگ است ، و جمله . . . و ما كانوا يأمنون اشاره به مرگ و احوال پس از آن است ، زيرا آن غافلى كه در لذّات دنيا فرو رفته و خود را به دست خواهشهاى نفس سپرده است ، ترس مردن و بيم جان دادن ، در چنين احوال و اوضاعى به او دست نمىدهد ، بلكه خود را از مرگ در امن و امان مىپندارد ، و سخن آن حضرت كه فرموده است : فغير موصوف ما نزل بهم به معناى اين است كه سختيهايى كه به آنها خواهد رسيد و شدايد سهمگينى كه بر آنها وارد خواهد شد از حدّ توصيف بيرون است و شرح آنها ممكن نيست ، و نهايت آنچه در اين باره مىتوان گفت تمثيل و تشبيه است ، چنان كه در تورات آمده است كه مثل مرگ مثل درخت خارى است كه تمامى درون بدن آدمى را فرا گرفته و هر سر خارى به رگ يا عصبى بند شده باشد و در اين حال مردى نيرومند آن را با منتهاى شدّت و سختى بيرون كشد پيداست كه بر سر رگها و پىها چه خواهد آمد ، واژه ولوج را براى دخول مرگ در بدن و جدايى روح از يكايك اعضا و جوارح تن استعاره فرموده و آن را به در آمدن جسمى در جسم ديگر همانند فرموده است ، همچنين واژه عب ، را براى گناهانى كه نفس آدمى آنها را بر پشت دارد استعاره آورده و با ذكر ظهر ( پشت ) آن را ترشيح داده و محسوس براى معقول استعاره شده است .
5 فرموده است : و المرء قد غلقت رهونه بها :
امام ( ع ) اين جمله را براى كسى كه دچار و بال دستاوردهاى خود شده ، و تبعات اعمال ، او را از وصول به درجات كمال باز داشته و از رسيدن به سعادت پس از مرگ محروم ساخته به طريق ضرب المثل آورده است ، بديهى است چنين كسى مىتواند با توبه و بازگشت به سوى خدا و انجام دادن اعمال نيك خود را از قيد اين تبعات آزاد كند ، از اينرو چون او خود را در گرو مجموعه آثار زشتى كه در راه گردآورى اموال در نفس خود پديد آورده ، قرار داده است ، امام ( ع ) او را به آنچه در قبال مال ، گروگان گرفته مىشود تشبيه فرموده است ، يكى از شارحان گفته مراد اين
[ 112 ]
است كه چون زمان جدايى او از اموالى كه گرد آورده فرا رسيده ، و اين اموال در استحقاق غير قرار گرفته و نمىتواند در آنها تصرّف كند ، لذا داراييهاى او به مالى كه در گرو غير بوده و در اين هنگام از استحقاق او خارج شده و به تملّك گرو گيرنده در آمده تشبيه شده است ، هر چند اين توجيه قابل احتمال است امّا در اين صورت فايده كلمه بها كه در آخر جمله است از ميان مىرود ، زيرا ضمير بها به اموال گردآورى شده برگشت دارد كه متعلّق رهن است نه اين كه اين اموال گروگان رهن باشد ، و جمله و هو يعضّ يده اشاره است به تأسّف و اندوه شديدى كه در اين حال به او دست مىدهد ، و با ملاحظه اين كه مرگش فرا رسيده و اسباب و وسايل ، ميان او و پروردگارش منقطع شده بر گناهان و تقصيراتى كه در برابر خداوند متعال مرتكب گرديده دچار پشيمانى مىشود ، و از اين كه آنچه وى را از خداوند غافل مىداشت و او آن را باقى و پايدار مىپنداشت فانى و نابود شده نادم و اندوهگين مىگردد ، و بر كوتاهيهايى كه كرده حسرت و افسوس مىخورد ،
چنان كه خداوند متعال فرموده است : « أنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِيْ جَنْبِ اللّهِ وَ إنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِريْنَ [ 16 ] » و در اين هنگام آرزوى هدايت مىكند و مىگويد : « لَوْ أَنَّ اللّه هَدَانِىْ لَكُنْتُ مِنَ المُتَّقِيْنَ [ 17 ] » يا هنگامى كه عذاب الهى را مىبيند ، آرزو مىكند كه به دنيا باز گردد تا تقصيرات خود را جبران و اوامر خداوند را فرمانبردارى كند ، و مىگويد : « لَوْ أنَّ لِيْ كَرَّةً فَأكُوْنَ مِنَ المُحْسِنِيْنَ [ 18 ] » بارى سخن امام ( ع ) نظير آن چيزى است كه خداوند متعال فرموده است : « وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُوْلُ يا لَيْتَنِيْ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُوْلِ سَبِيْلاَ [ 19 ] » امام ( ع ) در اين
[ 16 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 56 ) يعنى : . . . اين كه كسى بگويد افسوس بر من از كوتاهيهايى كه در فرمانبردارى از خدا كردم و ( آيات او را ) به سخريّة گرفتم .
[ 17 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 57 ) يعنى : . . . و اگر خداوند مرا هدايت مىكرد از پرهيزكاران بودم .
[ 18 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 58 ) يعنى : . . . آيا مىشود بار ديگر به دنيا باز گردم تا از نيكوكاران باشم .
[ 19 ] سوره فرقان ( 25 ) آيه ( 27 ) يعنى : روزى كه ستمكار از شدّت حسرت دست خويش را
[ 113 ]
گفتار خود آگاهى مىدهد كه در هنگام مردن ، زبان پيش از چشم و گوش از كار مىافتد و مىفرمايد : فحيل بين أحدهم و بين منطقه ، و إنّه لبين أهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحّة من عقله ، سپس توجّه مىدهد كه گوش بعد از زبان و پيش از چشم از كار باز مىماند ، و چشم با بيرون رفتن روح از بدن از كار مىافتد چنان كه فرموده است : حتّى خالط سمعه تا آن جا كه مىفرمايد : يرى حركات ألسنتهم و لا يسمع رجع كلامهم و اين آگاهى بنا به دانشى است كه امام ( ع ) به اسرار طبيعت دارد ، و بايد دانست كه گفتار آن حضرت در اين مورد اطلاق و كليّت ندارد ، بلكه مراد آن بزرگوار برخى از مردم و غالبا كسانى است كه به مرگ طبيعى مىميرند و اعضاى حواسّ مذكور بدين صورت از كار مىافتد ، و گرنه ممكن است عارضهاى به نيروى بينايى انسان دست دهد كه پيش از گوش و زبان از كار بيفتد .
بررسى علل و اسباب مرگ نشان مىدهد كه علّت عمومى و آشكار آن از ميان رفتن حرارت غريزى است بر اثر منتفى شدن رطوبت اصلى بدن كه از آن آفريده شدهايم ، و از ميان رفتن اين رطوبت و منتفى شدن حرارت غريزى موجب خشك شدن و از كار افتادن بدن است و گاهى عوامل خارجى از قبيل هوا يا داروهاى گرم و خشك و مانند اينها به اين جريان كمك مىكند ، از اين رو هر عضوى كه طبيعت آن خشكتر و سردتر باشد به مرگ و نابودى نزديكتر است ،
بنابراين زبان كه آلت گويايى است از گوش كه آلت شنوايى است به فنا و نيستى نزديكتر مىباشد زيرا زبان از اعصاب محرّكه و مركّبه و گوش از اعصابى كه در خدمت حسّ است تشكيل شده است ، و پزشكان اتّفاق دارند كه اعصاب محرّكه خشكتر و سردتر از ديگر اعصاب است زيرا اين اعصاب ، مربوط به قسمت مؤخّر مغز مىباشند ، در صورتى كه اعصابى كه در خدمت حواسّ قرار دارند ، بيشتر
مىگزد و مىگويد : اى كاش با فرستاده خدا راهى را برگزيده بودم .
[ 114 ]
مربوط به بخش مقدّم مغزند لذا زبان به تباهى و نابودى نزديكتر است ، علاوه بر اين ،
شرايط تحقّق گويايى ، از شنوايى بيشتر است زيرا وجود گويايى بستگى به زبان و آواز و سلامت مخارج اداى حروف و صحت مجارى تنفّس دارد ، و هر چيزى شرايط وجودى آن بيشتر باشد ، تباهى آن سريعتر است . امّا اين كه گوش زودتر از چشم از كار مىافتد براى اين است كه محلّ رويش اعصاب شنوايى نسبت به محلّ پيدايش اعصاب بينايى ، به بخش مؤخّر دماغ نزديكتر است از اين رو اعصاب سامعه خشكتر و سردتر مىباشند و حرارت غريزى در آنها بيشتر پذيراى نابودى است ، علاوه بر اين عصبى كه در داخل گوش قرار دارد و شنوايى بسته به آن است بر خلاف عصب بينايى بايد آشكار ، و گوش براى دخول هوا باز باشد ، بدين جهت عصب گوش سختتر آفريده شده و هر چيزى سختتر باشد خشكتر ، و تباهى آن در بدن سريعتر است ، با اين همه ممكن است از كار افتادن شنوايى پيش از بينايى به سبب بيرون آمدن روح از عضو سامعه پيش از باصره و يا به علل ديگر باشد ، و خدا داناتر است .
اما علّت نفرت طبع آدمى از مرده ، و ترس او از نزديك شدن به آن اين است كه نيروى واهمه ، خيال آدمى را تحريك و به او القا مىكند كه ميّت حالى شبيه او دارد ، و اين خيال چنان قوّت مىگيرد كه شخصى كه در محلّى تنها در كنار مرده نشسته مىپندارد كه ميّت او را به سوى خود مىكشد ، و در نتيجه دچار همان ترس و نفرتى مىشود كه بطور طبيعى از ميّت در دل احساس مىشود ، و در اين جريان عقل ، هيچ نقشى ندارد .
6 و أسلموه فيه الى عمله :
اين جمله اشاره است به اين كه هر نوع ثواب و عقاب اخروى كه به آدمى داده مىشود ، بر حسب آمادگى و قابليّتى است كه در نتيجه كارهاى خوب و بدى كه انجام داده ، از پيش براى خود فراهم كرده است ،
بنابراين در آن هنگام كه انسان هيچ يار و ياورى ندارد ، تنها چيزى كه به او سود يا زيان مىرساند عمل گذشته اوست ، و چون مقصود امام ( ع ) بيم دادن و ترسانيدن
[ 115 ]
مردم از عذاب و عقاب آلهى است فرموده است كه او را به دست عملش مىسپارند و به آن تسليم مىكنند ، و چون تسليم غالبا براى گردن نهادن در قبال دشمن به كار مىرود براى اين كه آن حضرت ، مردم را از ارتكاب كارهاى زشت بترساند تذكّر مىدهد كه كردار ناشايست هر كس به منزله دشمن نيرومندى براى اوست كه پس از مردن تسليم او مىشود .
بخش سوم اين خطبه است :
حَتَّى إِذَا بَلَغَ اَلْكِتَابُ أَجَلَهُ وَ اَلْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ اَلْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ أَمَادَ اَلسَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَرَجَّ اَلْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا فَجَدَّدَهُمْ عَلَى إِخْلاَقِهِمْ وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا اَلْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا اَلْأَفْعَالِ وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلاَءِ وَ اِنْتَقَمَ مِنْ هَؤُلاَءِ فَأَمَّا أَهْلُ اَلطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ اَلنُّزَّالُ وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ اَلْحَالُ وَ لاَ تَنُوبُهُمُ اَلْأَفْزَاعُ وَ لاَ تَنَالُهُمُ اَلْأَسْقَامُ وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْأَخْطَارُ وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ اَلْأَسْفَارُ وَ أَمَّا أَهْلُ اَلْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ وَ غَلَّ اَلْأَيْدِيَ إِلَى اَلْأَعْنَاقِ وَ قَرَنَ اَلنَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ اَلْقَطِرَانِ وَ مُقَطَّعَاتِ اَلنِّيرَانِ فِي عَذَابٍ قَدِ اِشْتَدَّ حَرُّهُ وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى رجّ و رجف : لرزش شديد و أرجّ كه در خطبه آمده بدون همزه نيز روايت شده و اين مشهورتر است .
جلب و لجب : آواز تنوبهم : بازگشت مىكند به آنها شخص : از منزلش به سوى محلّ ديگرى بيرون رفت فصمها : شكست آن را نسفها : از بيخ كند و پراكنده ساخت كلب : شدّت و سختى
[ 116 ]
أشخصه : او را دگرگون كرد قصيف : فرياد سخت دكّ بعضها بعضا : يكديگر را كوبيدند خطر : در آستانه نابودى قرار گرفتن كبول : غلّها مفرد آن كبل است فرموده است :
« . . . تا وقت مقرّر بسر آيد ، و مقدّرات جهان پايان يابد ، و واپسين آفريدگان به پيشينيان به پيوندد ، و فرمان خدا درباره تجديد حيات آفريدگان صادر گردد ، در اين هنگام آسمان را به حركت آورد و بشكافد ، و زمين را به لرزه در آورد و بجنباند ، و كوهها را از جا بركند و پراكنده سازد ، و از بيم جلال و سطوت او كوهها به يكديگر كوبيده شود ، و آنانى را كه در اندرون زمين جا گرفتهاند پس از كهنگى و فرسودگى بيرون آورد و زندگى نو بخشد ، و پس از تلاشى و پراكندگى دوباره آنان را گرد هم آورد ، پس از آن چون اراده فرموده است كه اعمال نهان و كارهاى پنهان بندگان را مورد پرسش و بازپرسى قرار دهد ، آنها را از يكديگر جدا و به دو دسته تقسيم مىكند ، دستهاى را نعمت مىبخشد ، و از دسته ديگر انتقام مىگيرد ، امّا فرمانبرداران را به پاداش طاعت در جوار رحمت خود جاى مىدهد ، و آنان را در سراى جاويد خود مخلّد مىسازد ، همان جايى كه ساكنانش هرگز از آن جا كوچ نمىكنند ، و احوال آنها دگرگون نمىشود ، و بيم و هراس ، به آنها رو نمىآورد ، و درد و بيمارى به آنها نمىرسد ، و خطرها براى آنها رخ نمىدهد ، و سفرها آنها را از منزل بيرون نمىكند و از جايى به جايى نمىبرد .
امّا گنهكاران را در بدترين منزلگاه فرود مىآورد ، دستهاى آنها را با غلّ و زنجير به گردنهايشان مىبندد و موى پيشانى آنها را به قدمهايشان متّصل مىگرداند ، و جامههايى از قطران ( روغنى است بسيار بدبو ) و پارههاى آتش بر آنها مىپوشاند ، در عذابى قرار مىگيرند كه گرمى آن بسيار شديد است ، و در جايى مىافتند كه درهاى آن بر روى آنها بسته است ، در آتشى مىسوزند كه جوشان و خروشان است ، و شعلهاش زبانه مىكشد ، و خروشش سهمگين
[ 117 ]
است ، ساكنانش از آن جا كوچ نمىكنند ، و اسيرانش با دادن فديه و غرامت آزاد نمىشوند ، و غلّهاى آن جدا نمىشود ، مدّتى براى آن خانه نيست تا بسر آيد ، و مرگى براى اين گروه نيست تا عذاب پايان يابد . » امام ( ع ) با بيان حتّى إذا بلغ الكتاب اجله به عاقبت و نهايت آدمى پس از مرگ اشاره فرموده و آن عبارت است از فرا رسيدن وقت معيّنى كه همه آدميان را در آن هنگام گرد آورند ، و اين همان روز رستاخيز است و منظور از أمر در جمله و الأمر مقاديره قضا و فرمان آلهى است ، و مراد از مقادير ، وقايع و آثارى است كه بر وفق قضاى خداوند تحقّق مىيابد چنان كه پيش از اين شرح داده شده است ، و ذكر ملحق شدن خلايق به پيشينيان اشاره است به اين كه همگى آدميان خواهند مرد ، و در اين امر همه يكسان و برابرند چنان كه شرع نيز گوياى اين مطلب است ، و مراد از تجديد خلق بر انگيختن و بازگشت دادن آنهاست ، امّا به حركت در آوردن و شكافتن آسمان و لرزانيدن زمين و پراكندن كوهها ، ظاهر شرع مؤيّد آن ، و گوياى ويران شدن جهان و پايان گرفتن آن است و كسانى كه دوام و بقاى عالم را گمان كردهاند ، از ظاهر شرع عدول كرده و به تأويل بسيارى از آيات پرداختهاند و آنچه در اين باره گفته مىشود ، تقريبا وجوه مختلف زير است :
1 چون از نظر اين گروه ، رستاخيز عبارت است از مردن انسان و جدايى او از بدن و آنچه به وسيله آن از جهان خارج و جسم و جسمانيّات درك مىكند ، و همچنين موجب اتّصال او به مبدأ اوّل است لذا مرگ ، مستلزم ناپديد شدن همه اين اشياء از او ، و از نظر وى ، عدم و خرابى آنهاست ، بنابراين هنگامى كه ديد او از تمامى موجودات به جز مبدأ اول جلّ و علا بريده گرديده نسبت به او درست است كه گفته شود همه چيز معدوم و پراكنده شده است ، همچنين هنگامى كه انديشه وى از جهان حسّ و خيال و آنچه مربوط به جسم و جسمانيّات است منقطع شود و به ملأ اعلى و ساكنان جهان بالا بپيوندد ، سزاوارتر است كه آسمانها و زمين در
[ 118 ]
نظر او متبدّل شود و عالم جسم و جسمانيّات برايش زمين ، و جهان بالا برايش آسمان گردد .
2 چون همه موجودات مادّى كه در خطبه به آنها اشاره شده است در زير يوغ امكان ، و در قبضه قدرت خداوند قرار دارند ، اگر نسبت إنشقاق و انفطار ( شكافته شدن ) و لرزش و پراكندگى و جز اينها به اين موجودات داده شود امورى ذاتا ممكن و قابل تحقّق است ، هر چند از نظر علل و اسباب خارجى ممتنع و غير ممكن باشد ، از اين رو در موارد مذكور آنچه قابل امكان بوده مجازا تعبير به واقع شده است و روشن است كه مجاز از محاسن زبان عرب مىباشد ، و فايده آن در اين زمينه ، بيم دادن آدميان به آنچه پس از مرگ است ، و ترسانيدن گنهكاران به عذابهاى هراس انگيزى است كه نام برده شده است .
3 گفتهاند : احتمال دارد واژه أرض ( زمين ) در اين فراز از خطبه استعاره شده است براى موجوداتى كه استعداد پذيرش فيض آلهى را دارند ، و در اين صورت به حركت در آوردن آسمان عبارت است از حركات آن و اتّصال ستارگانى كه در ايجاد استعداد و قابليّت در موجودات اين جهان مؤثّرند ، و شكافته شدن آسمان ريزش باران فيض است از جانب بارى تعالى بر سرزمين استعدادهايى كه به سبب اين عوامل ، قابليّت پذيرش آن را يافتهاند ، و منظور از لرزانيدن زمين آماده گردانيدن موادّ لازم براى اعاده امثال اين بدنها يا پديد آوردن نوع ديگرى از مخلوقات پس از نابودى نوع انسان است ، و بركندن و پراكندن و كوبيدن كوهها بطور استعاره اشاره است بر اين كه اگر چنين تغييراتى واقع شود ، به اين منظور است كه موانع استعدادهاى لازم براى پيدايش نوع ديگرى از مخلوقات و يا تجديد بناى همين نوع انسان از ميان برداشته شود ، زيرا با بركندن كوهها و فرو ريختن آنها ، روى زمين هموار و متناسب ، و زمينهاى قابل كشت ، مستعدّ و معتدل مىشود و زمين آماده مىگردد كه براى ايجاد دوباره نوع انسان صورت ديگرى به آن داده شود .
[ 119 ]
4 گفتهاند : احتمال دارد مراد از آسمان ، سماى جود خداوند ، و منظور از زمين ، جهان انسانى باشد بنابراين به حركت در آوردن آسمان عبارت از اين است كه استحقاقها بر حسب قابليّت موجودات در لوح قضاى آلهى معيّن گردد ، و منظور از شكافتن آسمان ، ريزش باران است ، و مراد از لرزش زمين هرج و مرج ميان ابناى بشر است ، و از جا كندن كوهها و پراكندن و كوبيدن آنها بر يكديگر عبارت از نابود گردانيدن جبّاران و دشمنان قانون خداست كه به كشتار يكديگر مىپردازند ، و همه اين حوادث به سبب عوامل قهرى كه منشأ آن بيم از هيبت پروردگار متعال است اتّفاق مىافتد ، و اين كه فرموده است آنهايى را كه در درون زمين جا دارند بيرون مىآورد ، و زندگى دوبارهاى به آنان مىبخشد اشاره است به اين كه قانون يا ناموس ديگرى جانشين ناموس فعلى جهان مىشود ، و اقوامى كه از آن پيروى مىكنند نوع تازهاى از مخلوقات خواهند بود ، و معناى جدا كردن آنها به دو دسته كه يكى از آنها را مورد انعام قرار مىدهد ، و از ديگرى انتقام مىگيرد روشن است ، زيرا دستهاى از اينها آمادهاند كه از قانون شرعى و ناموس دينى پيروى كنند و به آن معتقد شوند ، و همينها هستند كه مورد انعام قرار مىگيرند و اجر و پاداش خواهند گرفت و دسته ديگرى كه از ناموس آلهى روگردان شده و قانون شرع را پيروى نمىكنند مورد انتقام قرار مىگيرند ، و عذاب و عقوبت خواهند ديد .
امّا وضع اين دو گروه و آنچه پس از مرگ براى هر يك آماده شده ، بر اساس آنچه قرآن كريم بدان ناطق است و آنچه الفاظ شريف اين خطبه بر آن دلالت دارد ، همچنين بنابر تأويلهاى كسانى كه از ظواهر آيات و اخبار عدول كردهاند ،
اجر و پاداش اهل طاعت و قرار گرفتن آنها در جوار رحمت پروردگار ، و در نظر گرفتن كمال مطلق براى آنهاست ، و مراد از خلود در سراى امن او ، اين است كه دسته مذكور هميشه در اين نعمتها باقى و مخلّد خواهند بود ، و فنا و نابودى براى آنها نيست ، و اين مطلب با احكام شرعى و دلايل عقلى مطابقت دارد ، و اين كه
[ 120 ]
فرموده است ، آنها از آن جا كوچ نمىكنند ، و احوال آنها دگرگون نمىشود و بيم و هراس به آنها دست نمىدهد ، و بيمارى و خطر به آنها رو نمىآورد ، و سفر ، آنها را از جايى به جايى نمىبرد براى اين است كه اين احوال از لوازم تن و زندگى در دنياست ، و چون زندگى دنيا از آنان زايل گشته ، عوارض و لوازم آن نيز از ميان رفته است .
امّا كيفر گنهكاران فرود آوردن آنها در بدترين جا كه جهنّم است مىباشد ،
و اين جايى است كه از هر جاى ديگر به آستانه ربوبى دورتر است ، و اين كه دستهايشان به گردنهايشان زنجير مىشود اشاره است به نارسايى قواى عقلى آنها براى كسب ثمرات معرفت ، و رسيدن پيشانيهاى آنها به پاهايشان كنايه از سرافكندگى و شرمسارى آنهاست از اين كه به انوار حضرت سبحان بنگرند ، و در عبارت : و ألبسهم سرابيل القطران يعنى بر آنها جامههايى از قطران ( روغنى است بسيار بد بو ) مىپوشاند ، واژه سرابيل را كه جمع سربال و به معناى جامه است براى هيأت بدنى كه همان صورت متشكّل از حقيقت نفسانى آنهاست ،
استعاره فرموده است ، جهت مشابهت اين است كه همان گونه كه جامه را بر تن مىكنند ، اين هيأت بدنى نيز بر حقيقت نفس ، و واقع وجود آنها پوشانيده مىشود ،
و ذكر قطران اشاره است به شدّت استعداد و آمادگى آنها براى پذيرش عذاب ،
زيرا اگر بر چيزى قطران بمالند و آن را در آتش افكنند ، شعله آتش شديدتر و افروختهتر خواهد شد چنان كه خداوند متعال نيز فرموده است : « و سرابيلهم من قطران [ 20 ] » مقطّعات النيّران نيز به همين معنا و اشاره است به همان هيأتهاى بدنى كه تحقّق جوهر و حقيقت نفوس آنهاست ، و نسبت آنها به آتش به مناسبت اين است كه به منزله لباس براى اهل عذاب است ، بنابر اين هيأتهاى بدنى نيز از آتش خواهد بود ، چنان كه خداوند فرموده است : « قطّعت لهم ثياب من نار » و
[ 20 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آية ( 50 ) يعنى : لباس آنها از قطران ( مادّه چسبنده بد بوى قابل اشتعال ) است .
[ 121 ]
چون خروج و رهايى از آتش جهنّم تنها از طريق توبه و ترك معصيت ، و رو آوردن به سوى خدا و تفكّر در آيات او و توجّه به عبرتهاى سودبخش ميسّر است ، و بدن و حواسّ طرق و ابواب بازگشت به سوى خداست و چون پس از مرگ اين راهها و درها بسته مىشود ، كافران بايد در پشت اين درهاى بسته براى هميشه در سختيهاى عذاب و شدايد سوزش آتش باقى بمانند ، شعلههاى سوزان و نهيب خروشان و فرياد هولانگيز آتش ، استعاره از اوصاف آتش محسوس اين دنياست كه خود نيز رعبآور و سهمگين است ، براى آتشى كه غير محسوس است ، و بىشكّ بسيار شديدتر و افروختهتر مىباشد ، كه از آن به خداوند پناه مىبريم ، و اين كه امام ( ع ) در بيان اوصاف آتش جهنّم ، رجوع به صفات آتش محسوس فرموده ، به سبب غفلتى است كه از چگونگى آتش آخرت وجود دارد ، و اكثر مردم جز از طريق توجّه به احوال آتش دنيا نمىتوانند آن را تصوّر كنند ، اين كه فرموده است ساكنانش از آن جا كوچ نمىكنند مراد خلود و هميشه ماندن آنها در آتش است و اين در حقّ كافران صادق است ، واژه اسير و فديه استعاره است ،
همچنين واژه كبول كه به معناى در غلّ و زنجير كشيدن است براى هيأت بدنى متحقّق از حقيقت نفوس آنها استعاره شده است ، و همان گونه كه قيد و زنجير آهنين و محكم شكسته نمىشود ، و كسى كه دچار آن است از آن رهايى نمىيابد ،
همچنين نفوسى كه در قيد و بند هيأتهاى بدنى زشتى گرفتار شدهاند ، نمىتوانند در فضاى بىكران جلال و عظمت آلهى حركت كنند ، و در بهشت قدس او به گردش پردازند ، و مقامات برگزيدگان او را تماشا كنند ، و چون مرگ عبارت از جدايى از بدن است ، ديگر پس از مردن براى آنها مرگى نيست ، زيرا پس از جدايى از بدن براى آنها بدنى نيست ، و از عذابى كه بر اثر ملكات زشتى كه دامنگير نفوس آنهاست ، و واقعيّت آنها را تشكيل مىدهد راه رهايى ندارند .
بارى تأويلات منحرفان درباره اين عبارات روشن و نصوص صريح وارده از شرع كه از آن به اسرار تعبير مىكنند ، كم و بيش همينهاست ليكن چنان كه
[ 122 ]
مىدانيم گرايش به اين تأويلات و مانند اينها مبتنى بر ممتنع شمردن معاد جسمانى است در صورتى كه معاد جسمانى از مسائلى است كه در شرع مؤكّدا به آن تصريح شده است و عدول از آن جايز نيست و نصوص مربوط به آن را به هيچ روى نمىتوان تأويل كرد .
به راستى هنگامى كه سخنان امام ( ع ) را مطابق نصوصى كه از شرع رسيده حمل و تفسير كنيم ، بايد بگوييم گوياترين و شيواترين گفتار در احوال قيامت و معاد مىباشد . و چون بيان آن بزرگوار روشن و خالى از ابهام است شرح و توضيح آنها به منزله ايضاح واضحات مىباشد . و توفيق از خداست .
بخشى از اين خطبه است كه در توصيف پيامبر اكرم ( ص ) ايراد فرموده است :
قَدْ حَقَّرَ اَلدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اِخْتِيَاراً وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ اِحْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعَا إِلَى اَلْجَنَّةِ مُبَشِّراً وَ خَوَّفَ مِنَ اَلنَّارِ مُحَذِّراً نَحْنُ شَجَرَةُ اَلنُّبُوَّةِ وَ مَحَطُّ اَلرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ مَعَادِنُ اَلْعِلْمِ وَ يَنَابِيعُ اَلْحُكْمِ نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ اَلرَّحْمَةَ وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ اَلسَّطْوَةَ ريّاش : لباس « پيامبر گرامى ( ص ) دنيا را حقير و كوچك مىشمرد ، و آن را پست و ناچيز مىانگاشت و خوار مىداشت ، آگاه بود كه خداوند ، دنيا را به سبب برگزيدگى مقامش از او دور داشته ، و آن را به جهت حقارتى كه دارد براى جز او فراخ و گسترده ساخته است از اين رو او از ته دل از دنيا روگردان بود ، و ياد آن را از صفحه دل به كلّى زدوده بود ، دوست داشت زينت و زيور دنيا از
[ 123 ]
ديدهاش پنهان باشد ، مبادا از آن لباس فاخرى برگيرد ، يا درنگ در آن را آرزو كند ، احكام آلهى را به شايستگى تبليغ فرمود ، و عذرى براى مردم باقى نگذاشت ، امّت را بيم و اندرز داد ، و آنان را به بهشت دعوت و به آن مژده داد .
ما شجره نبوّت ، و كانون رسالت ، و مركز آمد و شد فرشتگان ، و كانهاى علم ، و سرچشمههاى حكمت هستيم ياور و دوستدار ما در انتظار رحمت آلهى ، و دشمن و بدخواه ما آماده خشم و كيفر اوست . » اين بخش از خطبه روايت و اقتصاصى [ 21 ] از حال و صفات پسنديده پيامبر گرامى ( ص ) است ، كه امام ( ع ) آن را اساس گفتارى كه پس از آن درباره فضايل و مناقب خود و ساير اهل بيت ( ع ) ايراد فرموده ، قرار داده است .
حقير و كوچك شمردن دنيا ، و سبك و بىاهميّت جلوه دادن آن ، اشاره است به اين كه پيامبر گرامى ( ص ) با بيان زشتيهاى دنيا و شمردن معايب آن ، مردم را از گرايش به دنيا و دوستى آن دور مىكرد و به سوى خود مىكشانيد . جمله اهوانه بها ( آن را خوار مىداشت ) كنايه از زهد و بىميلى آن حضرت به دنياست ، و اين كه فرموده است پيامبر اكرم ( ص ) دانا بود كه خداوند از روى اختيار دنيا را از او دور داشته ،
اشاره است به اين كه زهد و بى رغبتى آن بزرگوار در دنيا به سبب اين بود كه مىدانست خداوند همين شيوه را براى او برگزيده و اسبابش را براى وى فراهم فرموده است ، و آنچه را خداوند براى او خواسته و اراده فرموده بنابر مصلحت اوست تا اين كه نفس وى براى احراز كاملترين رسالتهاى خداوند آماده گردد ، و بتواند وظيفه سنگين خلافت آلهى را در روى زمين عهدهدار شود ، و نيز آگاه بود كه حق تعالى دنيا را از جهت حقارت و پستى آن ، براى غير او فراخ و گسترده ساخته
[ 21 ] اقتصاص يكى از فنون بلاغت است و در اصطلاح عبارت از اين است كه گوينده براى اثبات و تأييد مطلوب خود شرح كوتاهى به صورت داستان ذكر كند . منطق مظفّر ( مترجم )
[ 124 ]
است ، درباره اين كه پروردگار براى بندگانش چيزى را اختيار و انتخاب مىكند مكرّرا در صفحات گذشته توضيح داده شده است .
منظور امام ( ع ) از فأعرض عنها بقلبه
يعنى پيامبر گرامى ( ص ) قلبا از دنيا روگردان بود اين است كه ياد آن را از صفحه دل زدوده بود ، و اين كه آن حضرت دوست مىداشت كه زيب و زيور دنيا از برابر چشمش پنهان باشد تا لباس فاخرى از آن برنگيرد و آرزوى درنگ در آن را نكند ، براى اين بود كه عنايات خاصّ خداوند او را از توجّه به متاع پست دنيا باز داشته و او را به سوى كمالات و مقاماتى كه برايش اختصاص داده جذب كرده بود ، و هم به اين جهت بود كه مبادا بر اثر ميل و رغبت به دنيا از اين مقام رفيع كه الطاف ويژه خداوندى او را سبب نظام عالم قرار داده تنزّل كند .
امام ( ع ) پس از اين بيانات ، به شرح سه مورد كه از ثمرات نبوّت و نتايج زهد آن حضرت است پرداخته ، كه عبارت از رسانيدن پيام رسالت خويش از جانب پروردگار خود بطور كامل و شايسته به مردم است ، به گونهاى كه در روز قيامت نگويند كه ما از اين غافل بوديم ( إنّا كُنّا عَنْ هَذَا غَافِلِيْنَ [ 22 ] ) ديگر نصيحت و بيم دادن آنان به عذابهاى دردناك كه عاقبت اعراض از خداوند و نافرمانى اوست ،
مورد ديگر اين كه مردم را به سوى بهشت فرا خوانده ، و به كسانى كه سالك راه خدا باشند و صراط مستقيم را برگزينند مژده نعمتهاى جاويد آن را داده است ،
سپس در دنباله ذكر اوصاف پسنديده پيامبر گرامى ( ص ) در برابر كسانى كه با او به نزاع و كشمكش برخاستهاند همچون معاويه بر سبيل مفاخرت ، فضل و برترى خويش را گوشزد ، و به شرف قرابت و پيوندش با پيامبر خدا ( ص ) اشاره مىفرمايد ، زيرا آن حضرت پس از پيامبر اكرم ( ص ) در خاندانى كه شجره نبوّت ،
و جايگاه رسالت ، و كان علم ، و سرچشمه حكمت است ، برترين جايگاه را دارد ،
[ 22 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 172 ) يعنى : ما از اين غافل بوديم .
[ 125 ]
چنان كه پيش از اين در آن جا كه فضايل آن حضرت را نام بردهايم در اين باره سخن راندهايم ، واژه شجره و معادن و ينابيع همان گونه كه سابقا گفته شده استعارهاند ، و چون بطورى كه مىدانيم امير مؤمنان ( ع ) از اغصان عمده اين شجره طيّبه است و هر شاخهاى از درخت ، به نسبت قوّت و قرابتى كه با ساقه و ريشه دارد ، و همچنين وضع طبيعى آن مثمر و برومند مىشود لذا با اين استعاره مقدار فضيلت آن بزرگوار و نسبت آن حضرت با پيامبر اكرم ( ص ) دانسته مىشود .
پس از اين فرموده است : ناصرنا و محبّنا . . . تا آخر .
اين گفتار براى جلب يارى و محبّت مردم است ، و با ذكر وعده رحمت و افاضه بركت از جانب پروردگار ، آنان را براى نصرت خويش دعوت ، و از دشمنى و كينهورزى نسبت به او كه موجب خشم و نزول عذاب پروردگار است بر حذر مىدارد ، و شايد منظور امام ( ع ) از ذكر فضايل خود ، همين مطلب بوده است . توفيق و دور ماندن از گناه بسته به يارى خداست .