جستجو

و من خطبة له ع في بيان قدرة

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

( 183 ) 108 گفتارى است از آن حضرت همه چيز و همه كس ، در پيشگاه او خاشع باشد و به جز اويش تكيه‏گاهى نباشد ، كه او هر نيازمند را بى‏نيازى ، هر ذلت زده را عزت ، هر ناتوان را نيرو و هر بيچاره را پناهگاه است . گويش هر سخنورى را شنوا ، و راز هر خاموشى را دانا است ، هر آن كه مى‏زيد ، روزيش را عهده‏دار است و چون بميرد ، بازگشتنش به سوى او است . در نگاه چشمان ننشسته‏اى تا خبرى از تو آرند ، كه تو بوده‏اى پيش از همه‏ى آفريدگانت كه آهنگ ستايش تو را دارند ، از سر وحشت تنهايى ، آنها را نيافريده‏اى و به انگيزه‏ى سودجويى به كارشان نگرفته‏اى ، هر كه را پى گيرى ، بر تو پيش نيفتد ، و چون دستگيرش كنى ، گريزش نباشد . نه گناهكارى با گناهش پادشاهى تو را خدشه‏دار كند ، نه فرمانبردارى بر قلمرو تو چيزى افزايد ، نه او كه قضاى تو را نپسندد دفاعى تواند ، و نه روى برتافته از فرمانت را بى‏نيازى باشد . در نزد تو هر رازى پيدا و هر پنهانى هويدا است ، تو آن جاودانه‏اى كه پايانه ندارد ، آن فرجامى كه حركتها را بى تو سرانجامى نباشد ، آن ميعادگاهى كه كسى از تو ، جز به سوى تو ، گريزگاهى نيابد ، كه زمام هر جنبنده در دست تو ، و سمت دگرگونى هر جان به سوى تو باشد . اى خداى سبحان ، وه كه نمايش آفرينشت تا آن جا كه در چشم مى‏نشيند چه شگفتى انگيز است ، و آن ، در كنار قدرتت ، چه خرد و ناچيز است وه كه ملكوت تو [ 123 ] را در چشم ما چه شكوهى است هراس انگيز با اين همه ، در مقايسه با ابعاد ناپيداى پادشاهى تو چه اندك است و ناچيز چه فراگير است نعمتهايت در اين جهان ، و چه خرد است آن ، در مقايسه با نعمتهاى آن جهان ( 184 ) در بخش ديگرى از اين خطبه چنين آمده است آن فرشتگان كه در آسمانهايت جايشان داده‏اى و پايگاهشان را از زمينت برتر داشته‏اى ، تو را بيش از همه مى‏شناسند و از تو بيش از تمامى آفريدگانت بيم دارند ، گرچه از همه به تو نزديكتر باشند . نه هيچ گاه در تيره‏ى پشت پدران بوده‏اند ، و نه هرگز در زهدان مادران ، نه مبدأ پيدايش ايشان آب پستى بوده است ، و نه خود پراكنده‏ى فاجعه‏هاى روزگاران . با اين همه ، همين فرشتگان ، به رغم آن جايگاه ويژه‏اى كه عطاشان فرموده‏اى و پايگاه برگزيده‏اى كه در پيشگاهت ارزانيشان داشته‏اى ، و به رغم تمركز گرايشهاشان در ذاتت و اطاعت بسيار و اندك بودن موارد غفلتشان از فرمانت ، اگر ژرفاى عظمتت را كه از آنان نيز پنهان است ، پى مى‏بردند ، همانا اين واقعيت را در مى‏يافتند كه آنان تو را چنان كه چونان تويى را در خور است بندگى نكرده‏اند و فرمان نبرده‏اند . ( 185 ) اى خداى سبحان ، كه جهان را آفريدگارى و همگان را به حق مورد پرستشى ، تو از سر آزمايشى زيبا با خلق خود ، سرايى بيافريدى و در آن خانى بگستردى ، با هر گونه خوردنى و آشاميدنى و همسران ، ميهمان‏داران ، قصرها ، نهرها ، ميوه‏ها و كشتزاران . آن گاه دعوت‏گرى ويژه فرستادى تا خلق تو را به آن ميهمانى فرا خواند . ولى بندگانت ، نه آن دعوت‏گر را پاسخ مثبتى دادند ، نه به آن چه تو ترغيبشان كردى ، رغبت نشان دادند و نه به سوى آن چه تو تشويقشان فرمودى ، شوقى ابراز داشتند ، بر لاشه‏ى مردارى روى آوردند كه با خوردن آن كارشان به رسوايى كشيد ، و همگان بر دوستى آن همداستان شدند . آرى ، هر آن كس كه به چيزى عشق ورزد ، آن عشق ، چشم او را كور و قلبش را بيمار مى‏كند . چنين فردى با چشم ناسالم مى‏نگرد و با گوش ناشنوا مى‏شنود ، زيرا كه بى‏گمان ، شهوتها پرده‏ى خردش را دريده‏اند و دنيا قلبش را ميرانده است و او را با تمام وجود شيفته‏ى خود ساخته است . چنين است كه او برده‏ى دنيا و دنياداران مى‏شود ، همسو با سايه‏ى دنيا به هر سو و كارنامه‏اش بسپرند و براى هميشه از ديدارش جدا شوند . [ 124 ] مى‏گردد و به هر جا روى مى‏آورد ، بى آن كه اثر پذير از نهيبهاى حق از ادامه‏ى اين راه خوددارى كند ، يا پذيراى پندى از پندهاى الهى باشد . اين در حالى است كه به چشم ، گرفتاران دام غرور را مى‏بينند كه چه سان در بن بستى كه راه پس و پيشى برايشان نيست مرگى كه نسبت به آن گرفتار جهل بودند ، بر آنان فرود مى‏آيد ، و جدايى دنيا از همان نقطه كه از آن احساس امنيت داشتند ، به آنان رو مى‏كند و بر آخرت به همان سان كه پيش از آن تهديد شده بودند ، گام مى‏نهند . ( 186 ) آن چه در هنگامه‏ى مرگ بر آنان فرود مى‏آيد ، فاجعه‏اى وصف ناپذير باشد ، ناگهان بى‏هوشى مرگ همراه با افسوس از دست رفتن همه چيز فرا مى‏رسد ، پس از هر سو به دربندان سستى در مى‏آيند و رنگ مى‏بازند ، سپس مرگ به گونه‏اى فزاينده در كالبدشان نفوذ مى‏كند و ميان هر يك از آنان و گويايى ايشان فاصله مى‏افكند ، و او در حالى كه در ميان خويشاوندان خويش است ، با چشم خود مى‏نگرد و با گوشش مى‏شنود ، و زمانى كه عقلش درست و قوه‏ى ادراكش بر جا است به كام مرگ مى‏رود . آن بيچاره در آن حال به چيزى جز اين نمى‏انديشد كه سرمايه‏ى عمر را در چه راهى باخت ، و روزگار را در كدامين سو سپرى ساخت . دارايى‏هاى اندوخته‏اى را ياد مى‏كند كه چه سان در جست و جوى آن چشم فرو بست و از راههاى روشن يا شبهه ناك فرا چنگ آورد ، كه اينك در آستانه‏ى جدايى ، پى‏آمدهاى ثروت‏اندوزى گريبانگيرش شده است . آن ثروتها براى ميراث بران او مى‏ماند كه در ناز و نعمت آن غوطه خورند ، و از لذاتش بهره‏مند شوند . بدين سان عيش و نوش آن براى ديگرى باشد و بار گرانش بر دوش وى سنگينى مى‏كند . اين همه در حالى است كه رشته‏هاى وابستگى به آن اموال در بندش كشيده ، چونان گروگانش در آورده است . پس او ، در حالى كه در هنگامه‏ى مرگ تمامى واقعيات اين جهان و جريان كار خود را آشكار مى‏بيند ، با پشيمانى ناشى از اين واقع بينى ، انگشت حسرت به دندان مى‏گزد و نسبت به آن چه در تمامى دوران عمر خود دلبسته‏ى آن بود ، دل زده مى‏شود ، چنان كه آرزو دارد كه تمامى آن چه را كه از براى آن مورد رشك بود ، ديگران فراچنگ مى‏آورند . در چنين حالتى مرگ در تن او همچنان به پيش مى‏تازد تا آن كه گويايى و شنوايى او در هم شوند و او در ميان خاندانش محتضرى باشد كه نه مى‏تواند با زبانش سخنى بگويد و نه با گوشش چيزى بشنود . در اين حال با گوشه‏ى چشم ، پى در پى در چهره‏ى عزيزان بنگرد ، و در حالى كه حركت زبانهاشان را به چشم مى‏بيند ، از شنيدن طنين سخنهاشان درمانده باشد . ديگر بار مرگ همچنان در او فزونى مى‏يابد تا چشم او نيز چونان گوشش فرو بسته گردد و روح از تنش بيرون شود و به صورت لاشه‏اى در آيد كه عزيزان در كنارش وحشت كنند و از نزديكيش بگريزند . نه گريانى را همراهى كند و نه دعوتى را پاسخ مثبت گويد . سرانجام جسدش را به دوش كشند و به سوى گودالى از زمين برند و او را به عمل ( 187 ) [ 125 ] تا آن زمان كه پرونده‏ى اين جهان بسته شود ، و آن فرمان معهود را سرنوشت فرا رسد ، و واپسين تن از كاروان خلق ، به نخستين‏ها پيوندد و آن چه خداوند از جريان آفرينش خود اراده فرموده كه عبارت است از تجديد آفرينش و زنده شدن مردگان فرا رسد . در آن هنگام خداوند آسمانها را با لرزشى سخت پاره پاره كند و با زلزله‏هايى شديد زمين را بى‏ثبات و ناآرام سازد ، كوهها را از جاى بركند و به هر سو بپراكند ، و از هيبت شكوه خداوند و بيم سطوتش پاره پاره‏هاى آن كوههاى متلاشى ، بر همديگر كوبيده شوند و هر آن كه را زمين در درون خود دارد ، بيرون ريزد . پس خداوند آنان را ، در پى كهنگى ، باز آفرينى كند ، و در پى پراكندگى ، اجزاشان را فراهم آورد . سپس بنا بر اراده‏ى خويش براى بازخواست و بازپرسى از مخلوقات از كارهاى پنهانى و كردارهاى ناپيدا از يك ديگر جداشان سازد و سرانجام همه را به دو گروه متمايز تقسيم نمايد و در دو صف قرارشان دهد ، كه يك دسته بهره‏مند از انعام او هستند ، و دسته‏ى ديگر مورد انتقام او : اما فرمانبرداران را خداوند با همسايگى خويش مزد دهد و سراى جاويدش را ارزانى آنها كند . آن جا كه فرود آمدگانش را نه كوچى است و نه دگرگونى حالى ، نه ترسها به سويشان رو مى‏آورد و نه بيماريها به سراغشان مى‏آيد ، نه در معرض خطرها قرار دارند و نه با سفرها جابه جا مى‏شوند : اما اهل عصيان را در حالى كه دستهاشان به گردنها و زلفهاشان به مچها بسته شده است در ن سراى ممكن فرود مى‏آورد ، با پوشاكهاى آتشين و آويزه‏هاى آتش ، در عذابى سخت و سوزان و پشت درهاى بسته ، در ميان زوزه‏ى آتشى هار ، با زبانه‏هاى پرشراره و عربده‏هاى هراس انگيز . نه اقامت گزيدگانش را كوچى ، نه اسيرانش را فديه‏اى ، و نه غل و زنجير شدگانش را گسستنى است ، نه آن سراى را دورانى است كه به سر آيد ، و نه آن قوم را اجلى كه سپرى شود . ( 188 ) بخشى ديگر از اين گفتار كه در آن از سيره‏ى پيامبر ياد شده است او ، بى‏گمان ، دنيا را خوار و خرد شناخت ، ساده‏اش گرفت و ناچيزش انگاشت ، با آگاهى كامل از اين حقيقت كه خداوند با گزينشى سنجيده دنيا را از وى دريغ داشته ، چون ناچيزش شمرده ، براى ديگران بساطش را گسترده است . پس ( با علم به اين حقايق بود كه آن حضرت ) روى دل از دنيا گردانيد و ياد آن را از درون جان خويش بزدود و همواره دوست داشت كه زينت دنيا از چشم او پنهان ماند مبادا بر آن شود كه از آن پيرايه‏اى برگيرد يا به جايگاه خاصى از آن اميد بندد . بدين‏سان از [ 126 ] جانب پروردگارش چنان تبليغ كرد كه جاى عذرى براى هيچ كس نماند و با هشدارهاى پياپى ، امت خويش را رهنمود داد ، و به سوى بهشتشان با مژده‏ها فرا خواند . ( 189 ) اين ماييم كه پيامبرى را درخت ، رسالت را فرودگاه ، فرشتگان را جايگاه آمد و شد ، دانش را كانون و حكمت را چشمه‏هاى جوشانيم . دوستان و يارانمان رحمت حق را اميدوارند ، و دشمنان و كين توزانمان خشم او را مى‏بايد چشم داشته باشند .