متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
108 خطبهاى از آن حضرت ( ع )
همه چيز در برابر او خاشع است و همه چيز به وجود او قائم است . بىنياز كننده هر بينوايى است و عزيز كننده هر ذليلى است و نيرودهنده هر ناتوانى است و پناه دهنده هر بىپناهى است . هر كه سخنى بر زبان آرد ، آواز او بشنود و هر كه خاموشى گزيند ، راز دل او بداند . هر كه زنده باشد ، روزيش با اوست و هر كه بميرد ، بازگشتش به اوست . چشمها تو را نديدهاند كه از تو خبر باز دهند و تو موجود بودهاى پيش از همه وصفكنندگانى كه آفريدهاى .
آفريدگان را به سبب ترس از تنهايى نيافريدهاى و براى جلب منفعتى به كار و انداشتهاى . كسى را كه طلب كنى بر تو پيشى نگيرد و هر كه را بگيرى از تو وانرهد .
آنكه نافرمانى تو كند ، از قدرت تو نمىكاهد و آنكه فرمان تو برد ، بر ملك تو نمىافزايد . آنكه به قضاى تو خشنود نباشد ، نتواند كه فرمان تو لغو كند . و آنكه از فرمان تو روى گرداند از تو بىنياز نتواند بود . هر رازى در نزد تو آشكار است و هر نهانى در نزد تو پيدا .
[ 245 ]
تو ابدى هستى و بىانتها ، پايان هر چيزى به توست . پس ، از تو گريختن نتوان .
تويى ميعاد همگان . پس ، جز به تو از تو رهايى نيست . زمام هر جنبندهاى به دست توست و به سوى توست بازگشت هر آفريده .
منزّهى تو . چه بزرگ است آنچه از آفرينش تو مىبينم و چه حقير است عظمت آن در برابر قدرت تو . چه شكوهمند است آنچه از ملكوت تو مىبينم . و چه ناچيز است آنچه مىبينم از سلطنت تو در برابر آنچه نمىبينم . نعمتهاى تو در دنيا چه فراوان است و در برابر نعمتهاى تو در آخرت ، چه اندك .
هم از اين خطبه
از فرشتگانت ، برخى را در آسمانهايت جاى دادى و از زمين فرابردى . اينان داناترين آفريدگان تو به تو هستند و بيش از همه از تو بيمناكاند و از همه به تو نزديكترند . ملايكه در صلب هيچ پدرى و در رحم هيچ مادرى نبودهاند و از نطفه ناچيز و پست آفريده نشدهاند و گشت زمان متفرقشان نساخته است . با وجود مكانتى كه در نزد تو دارند و منزلتى كه آنان را دادهاى و با آنكه ، همه عشق و آرزوشان منحصر در توست و طاعتشان به حدى است كه ذرهاى از امر تو غفلت روا نمىدارند اگر آنچه را از عظمت تو ، كه نمىدانند ، به عيان ببينند ، اعمال خود را حقير خواهند شمرد و به تقصير عبادت معترف خواهند شد و خود را بسى ملامت كنند و بدانند ، كه تو را آنسان كه شايسته پرستش توست ، نپرستيدهاند و آنسان ، كه سزاوار فرمانبردارى توست ، فرمان نبردهاند . تو منزهى ، تو آفريدگارى ، تو معبودى .
تا آفريدگانت را نيك بيازمايى ، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى : از آشاميدنيها و خوردنيها و زنان و خادمان و قصرها و رودها و كشتزارها و ميوهها . پس دعوت كنندهاى فرستادى كه مردم را بدان دعوت كند ، ولى نه دعوت كننده را پاسخ دادند و نه به آنچه ترغيبشان كردى ، رغبتى نمودند و نه به آنچه تشويقشان كرده بودى ، اشتياقى نشان دادند . بلكه ، به مردارى روى آوردند و به خوردن آن خود را رسوا كردند و بر دوستى آن اتفاق نمودند . آرى ، هر كس به چيزى عشق بورزد ، عشق ديدگانش را كور و دلش را بيمار مىسازد . ديگر نه چشمش نيك مىبيند و نه گوشش
[ 247 ]
نيك مىشنود . شهوات ، عقل او را تباه كنند و دنيا دلش را بميراند و جانش را شيفته خود سازد . چنين كسى بنده دنياست و بنده كسانى است كه چيزى از مال و جاه دنيا را در دست دارند . دنيا به هر جا كه مىگردد ، با او بگردد و به هر جاى كه روى آورد ، بدان سو روى آورد . به سخن هيچ منع كنندهاى ، كه از سوى خدا آمده باشد ، گوش فرا ندهد و اندرز هيچ اندرزدهندهاى را نشنود .
و حال آنكه مىبيند كه چسان ديگران بناگهان و بيخبر گرفتار مرگ شدهاند .
نه راه رهايى دارند و نه بازگشت . چگونه چيزى ، كه از آن بىخبر بودند ،
بناگاه بر آنان فرود آمد و در حالى كه با آسودگى خاطر زندگى مىكردند ،
مرگ گريبانشان را بگرفت و به سراى ديگر كه به آنها وعده داده شده بود در آمدند .
آنچه بر سرشان آمده است در وصف نيايد . سكرات مرگ ، يك سو ، حسرت از دست نهادن فرصتها در سوى ديگر . دست و پايشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود .
مرگ در جسمشان پيشتر رود و زبانشان را از كار بيندازد . يكى در ميان زن و فرزند خود افتاده ، چشمش مىبيند و گوشش مىشنود و عقلش هنوز سالم است و فهم و ادراكش بر جاى . مىانديشد كه عمر خود در چه چيزهايى تباه كرده است و روزگارش در چه كارهايى سپرى گشته .
به ياد اموالى مىافتد كه گرد كرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مىبسته كه حلال از حرام باز نشناسد . و از جايهايى ، كه حليّت و حرمت برخى آشكار و برخى شبهه ناك بوده ، مال فراهم آورده . اكنون وبال گردن اوست . مىداند كه زمان جدايى فرا رسيده و پس از او مال و خواسته او براى ميراث خواران مىماند و آنها از آن متنعم و بهرهمند خواهند شد . آرى ، بار مظلمه بر دوش اوست و ميراث نصيب ديگران و او در گرو آن .
اكنون ، هنگام مرگ ، از حقيقتى كه بر او آشكار شده دست ندامت بگزد و از آنچه در ايام حيات ، معشوق و محبوب او بوده بيميلى جويد و آرزو كند كه اى كاش كسى
[ 249 ]
كه بر مال و جاه او رشك مىبرد ، صاحب اين مال و جاه شده بود . مرگ ،
همچنان ، در پيكر او پيش مىرود ، تا آنگاه كه گوش او هم چون زبانش از كار بيفتد .
باز هم ميان زن و فرزند خود افتاده است ، در حالى ، كه نه زبانش گوياست و نه گوشش شنوا . بر چهره آنان نظر مىبندد مىبيند كه زبانشان مىجنبد و او هيچ نمىشنود . مرگ بيشتر به او در مىآويزد ، چشمش را هم از او مىگيرد ، همانگونه كه زبان و گوشش را گرفته بود . سرانجام ، جان از پيكرش پرواز مىكند و او چون مردارى ميان زن و فرزند خود افتاده است .
در آن حال ، همه از او وحشت مىكنند . از كنار او دور مىگردند . نه مىتواند گريهكنندگان را همراهى كند و نه خوانندگان را پاسخ دهد . سپس ، از زمينش بردارند و به جايى از زمين برند و به گور سپارندش و با عملش واگذارندش و كس نخواهد كه بر او نظر كند . تا آن زمان ، كه مدت عمر دنيا كه مكتوب افتاده است به سر آيد و كار بدان مقدار كه مقرّر است در رسد و آفرينش را انجام به آغاز پيوندد . فرمان خداوند در پديد آوردن خلقى نو برسد . آسمان را در جنبش آورد و بشكافد و زمين را به لرزه درآورد و باژگونه نمايد و كوههايش را از جاى بركند و پراكنده سازد و از هيبت جلال او و از خوف سطوت او بر يكديگر كوبيده شوند ، و هر چه را در آنهاست بيرون افتد و آنها را ، پس از كهنه شدن ، نو كند و پس از پراكندن ، گرد آورد . سپس ، براى كارى كه مقرّر كرده ، آنها را از هم جدا سازد تا از اعمالى كه در نهان و پنهانى مرتكب شدهاند ،
بازخواست نمايد .
ايشان را دو گروه كند ، گروهى را نعمت دهد و گروهى به عذاب گرفتار سازد . اما آنان را كه اهل طاعتاند ، در جوار خويش ، پاداش دهد و در سراى خود جاويدان گرداند . جايى كه فرود آمدگانش رخت به جاى ديگر نبرند و احوالشان دگرگون نشود و ترس به سراغشان نيايد و بيمار نگردند و با خطرى روياروى نشوند و رنج سفر تحمل ننمايند . اما ، معصيتكاران را در بدترين خانهها فرود آورد ، دستهايشان باغل
[ 251 ]
و زنجير به گردنهاشان بسته شود . آنسان ، كه پيشانيهايشان به قدمهايشان رسد . جامهاى از قطران و تكههاى آتش سوزان بر آنها پوشند . گرفتار عذابى شوند ، عذابى سخت سوزان .
در خانهاى محبوس گردند ، در آتشى غرّان با نفيرى وحشت آور . چون زبانهاش بالا گيرد و بانگى هولناك از آن برآيد ، گرفتار آن ،
رخت به جايى نتواند برد و اسير آن را كس فديه آزادى ندهد و بندهايش را كس نگشايد . زندانيان را مدتى نيست كه به پايان رسد و براى آن قوم زمانى نيست كه سر آيد .
هم از اين خطبه [ در وصف پيامبران ( صلى اللّه عليه و آله ) ]
دنيا را حقير انگاشت و خرد شمرد و بيمقدارش دانست و آسانش گرفت و دانست ، كه خداى تعالى دنيا را از او دور گردانيد ، چون بىمقدار و حقير بود و به ديگرى ارزانيش داشت . پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود و خاطره آن را در وجود خود كشت و دوست داشت كه زيور و زينت دنيا در برابر چشمش نيايد تا مبادا از آن جامه فاخرى گزيند يا به درنگ در آن اميد بندد .
رسالت پروردگارش را به مردم رسانيد ، كه از آن پس ، آنان را بهانهاى نباشد و امّت خود را از روى نيكخواهى هشدار داد . و بشارت بهشت فرمود و به بهشت فرا خواند .
ما شجره نبوتيم و جايگاه فرودآمدن رسالت و محل آمد و شد ملايكه و معادن علم و چشمههاى حكمت . آنكه ما را يارى دهد و دوست بدارد ، سزاوار است كه منتظر رحمت خداوندى باشد و دشمن ما و آنكه كينه ما را و آنكه كينه ما را به دل دارد ، در انتظار قهر خداوند .