جستجو
باران دوباره در دل شب بی قرار بود
هر سوگوار نیز...
خونین کفن
وقتی که زیر سنگِ لحد ناپدید گشت،
مرغی که روی شاخهٔ بیدی نشسته بود
جیغی کشید از دل و آنگاه
آسیمه سر
پرواز کرد...
آنگاه
آشفته موی بود که می غرید.
چون ماده ببر
از زخم یک گلولهٔ کاری
در آن زمان
که در میان خون خودش غلت می زند.
«ای کاش گورکن
من را به جای او...»
یک دست او
بر قلب و دست دیگر او روی گور بود
«ای کاش گورکن
من را به جای او
امشب به زیر سنگِ لحد می گذاشتی».
مادر به روی گور پسر اشک بار بود...