خانهٔ خوابیدگان را دیدهٔ بیدار کو؟
نیستیپیرایگان را هستی سرشار کو؟
شمعسان در خوابگاه مردگان سوزم، ولی
حاصل اینسوختن جز آه آتشبار کو؟
سینهها سرد است و دلها بیحرارت میتپد
تا دلی را گرم سازد آتشینگفتار کو؟
منبع الهام من، قبر شهیدِ آرزوست
درد میجوشد ز قلبم قدرت اظهار کو؟
از سموم نامرادیهای هستی سوختیم
خانهٔ ویران ما را در کجا؟ دیوار کو؟
غقلت و مشت پریشانیّ و سامان حیات
نیست ممکن بیخودان را سر کجا؟ دستار کو؟
اینجهان نی کوه گشت و نی صدا شد فعل ما
از نوا تأثیر گم شد، مرغ آتشخوار کو؟
ای دریغ اندیشه در مردمفریبی صرف شد
سرهساز ذهنیتها، صافی پندار کو؟
گر نه هر سو پرتگاهی از سیاست ساختند
سرزمین زندگی را جادهٔ هموار کو؟
گر به ما آسودگی خواهند و سامان حیات
دزد را زندان کجا؟ آدمکشان را دار کو؟
کابل، اسفند ١۳۳۵