داروی سوز درون ما شراب ناب نیست
آتش این لاله را افسردگی از آب نیست
(رهی معیری)
هر دل بیتاب را تاب شراب ناب نیست
آتش است این در دل پیمانه آخر آب نیست
طاقت پروانه خواهد آرزوی آتشین
شعله را در بر کشیدن کار هر بیتاب نیست
موج شو، از خود برآ، بر دوش طوفان سیر کن!
گرد خود گشتن بجز خاصیّت گرداب نیست
هر قدم در زندگانی انقلاب دیگری است
هوش کن! کهسار هستی بستر سنجاب نیست
بحر توفانی است، ای کشتینشینان همتی!
در قبول جانفشانی به از این ایجاب نیست
گرمِ فریادم که جان زندگی سرد است، سرد
وین حرارت در دل خورشید عالمتاب نیست
«بارق» اینجا دیدهٔ غواص کور افتادهاست
ورنه اندر بحر شعرم گوهری نایاب نیست
کابل، ١/۸/١۳۴١