دیشب میان باغ،
نزدیک گلبنیّ و به پهلوی آبشار
آنجا که شامگاه
فرّاش کاینات
فرش حریر گسترَد از نور ماهتاب
نازکتر از روان،
رنگینتر از خیال من و تابلوی عشق
دامان آسمان
صدبار شستهتر ز روان فرشتگان
زآن شاعرانهتر
مهتاب چاردهشبه در بزم نوریان
زین هم لطیفتر،
تالاب همچو دامن آبیِّ آسمان
واَندر کنار آن
لغزد به سنگهای کفآلوده قطرهها
سیمین و تابناک
آنسان که در کرانهٔ گردون بر ابرها
رقصد ستارهها
آنسوتَرَک به شاخ
در بزم روحپرور دوشیزگان باغ
خنیاگر چمن ره عشاق میزدی
این دلنشینسرود
با ساز آبشار
آنگه که ماه بود و من و باده و نگار
بر صخرهٔ سپید فراروی سبزهزار
در حین بیخودی
تفسیر آرزو بُد و انگیز لطف یار
کابل، تابستان ۱۳۳۷