میدان فکر مردم ما تنگ تا به کی؟
پای طلب به عرصهٔ ما لنگ تا به کی؟
دنیای نو به جامهٔ نو گشت جلوه گر
ما میکنیم کهنهٔ خود رنگ تا به کی؟
گوی سعادت از کف ما بُرد دیگری
چوگان به دست ما و تو بیننگ تا به کی؟
دشمن ز خون خلق تو پُر کرده جام می
بر شیشهاش دگر نزنی سنگ تا به کی؟
از جور ظالمان و ز تذویر خاینان
قد زیر بار غصّه بوَد چنگ تا به کی؟
برخیز ای جوان و تکانی به خویش ده
افسردهجان و چهره پُرآژنگ تا به کی؟
باید علاج واقعه پیش از وقوع کرد
ای در خطر تو منتظر زنگ تا به کی؟
ظلمش به چشم مینگریّ و نمیکنی
با خاینان خلق و وطن جنگ تا به کی؟
کابل، دی ١۳۳۳