کارگاه حضوری راز و رازدانی در تهران
[جستجو در:]
اخبار و رویدادها
قرآن
دیوان آثار و اشعار
دهخدا
نهج البلاغه
مفاتیح
منوها
گالری ویدئو / صوت
جستجو
قرآن
متن, ترجمه و تفسیرنهج البلاغه
فرهنگ لغت دهخدا
شعر و ادب فارسی
مجموعه سخنرانی ها و درس گفتارهای استاد کوهپایه
مباحث عرفانی
شرح دیوان شمس مولانا
شرح مثنوی معنوی
شرح غزلیات حافظ
شرح منطق الطیر عطار نیشابوری
متفرقه
خواجه عبدالله انصاری
مباحث روانشناسی
عرفان عملی
مباحث قرآنی
شرح نهج البلاغه
شناخت سیره و رفتار پیامبر اکرم و اولیاء الله
سخنرانی های اساتید و مهمانان
دکتر زینب چوقادی
سارا رهگذر
مناسبت ها
سخنرانی محرم
سخنرانی های ماه مبارک رمضان
سخنرانی های جدید
اخبار و رویدادها
درباره ما
تماس با ما
سخنوران و شاعران
|
سیمین بهبهانی
|
سیمین بهبهانی
|
زنی را می شناسم من
زنی را میشناسم من
که در یک گوشهٔ خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آن ست
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد:
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
زنی را می شناسم من....
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی ، چه بد بختی
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه
زنی شرمنده از کودک
کنار سفرهٔ خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
زنی را می شناسم من
زنی را....
لینک های کاربردی
YouTube Channel
آمار سایت
کل کاربران :
کاربران آنلاین :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
کل بازدید :
بروزرسانی :
عضویت در خبرنامه
تماس با ما
001-778-3208222
0098-9124838437
[email protected]
کلیه حقوق این سایت متعلق به آکادمی فرهنگی مولانا است و استفاده غیر قانونی از محتوای موجود پیگرد قانونی خواهد داشت.
© Copyright ©2024 molanaacademy.com All Rights Reserved. Powered by
targan.ir
Version 5.21.138®