جستجو
مردی که دامان شریفش، پاکیزه تر از آسمان بود
درقطرهٔ اشکش محبت، تابیده چون رنگین کمان بود
با همت وارستگی ها، در مُنتهای خستگی ها
آیات مهر و حکم عدلش، تامرز بی مرزی روان بود
بخشید معنا را تکامل، چونان که بخشد غنچه را گل
زیراوجودش نیم ِ دیگر، ازخطهٔ نیم ِ جهان بود
واگشتنش را دوست دارم، برتوبه حرمت می گزارم
هرچند بنیانی دگررا، خودازنخستین بانیان بود
اوماند و آن درهای بسته، با آن دل از جور خسته
درهرسخن باهرکلامی، هرخسته را تاب و توان بود
بافقر، صاحب جاه بودن، درکنج عزلت، شاه بودن
آیین انسانی گر این است، این فخر انسان آن چنان بود
مکتب به مسند وانهشتن، ازبهرهٔ دنیا گذشتن
درخوردهربی دست و پا نیست، آن کس که این شد ، قهرمان بود
اسطوره ای از استواری، اعجوبه ای درمهرویاری
...