جستجو
در معرفی‌ ندا ابکاری
غرشِ خامِ تندرهای پوده گذشت
و تندبارهای عنان‌گسسته فرونشست.
اینک چشمه‌سارِ زمزمه:
زلال
(چرا که از صافی‌های اعماق می‌جوشد)
وخروشان
(چرا که ریشه‌هایش دریاست)
هنگامی که مُجابم کرد
دختربچه‌یی بیش نبود:
نهالی خُرد
در معرضی بی‌آفتاب.
از خود می‌پرسیدم:
«ــ آیا چون مشّاطه‌یی سفیه
صفای کودکانه‌اش را
به پیرایه و آرایه‌ی فوت و فنِ سخن‌وری مخدوش نمی‌کنم؟»
باز با خود می‌گفتم:
«ــ بودن دیگر است و شدن دیگر...
آن که شد
باری
از شدن‌تر باز نخواهد ماند:
کشیده‌گام و سرودخوان به راه ادامه خواهد داد
و قانونِ زرینِ خود را
در گستره‌ی اعتمادِ خویش مستقر خواهد کرد.»
هنگامی که مُجابم کرد
نهالی خُرد بود
در معرضی بی‌آفتاب.
کنونش درختی می‌بینم بربالیده و گسترده‌شاخسار
که سایه‌اش به فتحِ زمینِ سوزان می‌رود. ــ
نگاهش کنید!
۱۸ بهمنِ ۱۳۶۴
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو