جستجو
ماخ اولا پیکره رود بلند.
می رود نا معلوم
می خروشد هر دم
می جهاند تن، از سنگ به سنگ.
چون فراری شده ای
که نمی جوید راه هموار.
می تند سوی نشیب
می شتابد به فراز.
می رود بی سامان
با شب تیره، چو دیوانه که با دیوانه.
رفته دیری ست به راهی کاو او راست
بسته با جوی فراوان پیوند.
نیست، دیری ست بر او کس نگران.
و اوست در کار سراییدن گنگ
و اوفتاده ست ز چشم دگران.
بر سر دامن این ویرانه.
با سراییدن گنگ آب اش
ز آشنایی ماخ اولا راست پیام
وز ره مقصده معلوم اش حرف.
می رود لیکن او
به هر آن ره که به او می گذرد
هم چو بیگانه که بر بیگانه.
می رود نامعلوم
می خوروشد هر دم.
تا کجاش آبشخور
هم چو بیرون شدگان از خانه.