جستجو
چو محو عشق شدی رهنما چه می‌جویی
به بحر غوطه زدی ناخدا چه می‌جویی
متاع خانه آیینه حیرت است اینجا
تو دیگر از دل بیمدعا چه می‌جویی
عصا ز دست تو انگشت رهنما دارد
توگرنه‌کوردلی از عصا چه می‌جویی
جز این‌که خرد کند حرص استخوان ترا
دگر ز سایهٔ بال هما چه می‌جویی
به سینه تانفسی هست‌دل پریشان است
رفوی جیب سحر از هوا چه می‌جویی
سر نیاز ضعیفان غرور سامان نیست
به غیر سجده ز مشتی گیا چه می‌جویی
صفای دل نپسندد غبار آرایش
به دست آینه رنگ حنا چه می‌جویی
ز حرص‌، دیدهٔ احباب حلقهٔ دام است
نم مروت ازین چشمها چه می‌جویی
چو شمع خاک شدم در سراغ خویش اما
کسی نگفت‌ که در زیر پا چه می‌جویی
ز آفتاب طلب شبنم هوا شده‌ایم
دل رمیدهٔ ما را زما چه می‌جویی
بجز غبار ندارد تپیدن نفست
ز تار سوخته بیدل صدا چه می‌جویی