جستجو
باز درس خاشاکم سطر شعله‌خوانیهاست
خون بسمل شوقم ساز من روانیهاست
کیست ضبط خودداری تاکشد عنان من
تا شکست رنگی هست عرض ناتوانیهاست
بی‌زبانی عاشق ترجمان نمی‌خواهد
صبحم آن و شامم این‌، طرفه زندگانیهاست
روزکلفت‌ حسرت شام داغ نومیدی
رنگ وبوی این‌گلشن جمله پرفشانیهاست
برگ عشرت هستی غیررقص بسمل چیست
با چنین‌گران‌خیزی خوش سبک عنانیهاست
جسم وکوه در دامان‌، عمر و یک قلم جولان
ورنه دور هستی را نشئه سرگرانیهاست
به‌که از فنای خود صندلی به‌دست آریم
ای محیط حیرانی این چه بیکرانیهاست
هر طرف‌گذرکردیم هم به خود سفرکردیم
بی‌نگه تماشا کن جلوه بی‌نشانیهاست
گوش‌کر مهیاکن نغمه جز خموشی نیست
سر به خاک می‌مالیم سعی ناتوانیهاست
آه بی‌پر و بالیم اشک عجز تمثالیم
به که پیش خود نالیم ناله بی‌زبانیهاست
ساز ما شکست دل یار ازین نوا غافل
صفحه می‌زنم آتش عذر پرفشانیهاست
مایهٔ خرد بیدل منشاء فضولی نیست
خودفروشی عالم از جنون دکانیهاست