جستجو
اشک از مژگان درین ویرانه نشکست و نریخت
خوشه‌خشکی‌داشت اینجادانه‌نشکست‌و نریخت
زیرگردون صدهزاران سر به باد فتنه رفت
کهنه خشتی زین ندمتخانه نشکست و نریخت
درکشاکش اقتدار ارهٔ اقبال دهر
اینقدرها بسکه یک‌دندانه‌نشکست و نریخت
آه از آن روزی که‌استغنای غیرت‌زای عشق
خاک صحرا برسر دیوانه نشکست ونریخت
سعی سر چنگ ملامت چاره‌ای سودا نکرد
موی‌از مجنون به‌چندین شانه‌نشکست و نریخت
مجلس می شیشه و پیمانه‌ای بسیار داشت
هیچ‌کس چون‌محتسب‌مستانه‌نشکست‌و نریخت
در بر این انجمن رنگی نگردانید شمع
تا قیامت هم پرپروانه نشکست و نریخت
باعث هرگریه و فریاد لطف آشناست
شیشه وصهبای ما بیگانه نشکست و نریخت
مرگ می‌باشد علاج تشنه‌کامیهای حرص
پر نشد پیمانه تا پیمانه نشکست ونریخت
تا ابد در خاک اگر جویی نخواهی‌یافتن
آن قدح‌کز بازی طفلانه نشکست و نریخت
ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید
اشک‌مابیدل به‌هیچ‌افسانه‌نشکست‌و نریخت