جستجو
بجست از حواب زرد و تیغ برداشت
کجا چون شیردر کوشش جنگ داشت
چو پیل مست با رامین بر آویخت
بیامد مرگ و از جانش در آویخت
مرو را گفت رامین تیغ بفگن
که بر جانت گزندى ناید از من
منم رامین ترا کهتر برادر
منه جان را ز بهر کین بر آذر
بیفگن تیغ و دستت بند را ده
که بند از مرگ و از کشتن ترا به
سپهبد چون شنید آواز رامین
ز کین دل سیه گشتش جهان بین
زبان بگشاد بر دشنام رامین
به زشتى برد نیکو نامش از کین
به رامین تاخت چون شیر دژ آگاه
بزد شمشیر بر تار کش ناگاه
سبک رامین سپر افگند بر سر
یکى نیمه سپر بفگند خنجر
بزد رامینه تیغى بر سر زرد
چنان زخمى که مغزش را بدر کرد
سرش یک نیمه با یک دست بفگند
ز خونش سرخ گل بر گل پراگند
چو زین سان کشته شد زرد نگون بخت
شد اندر دز نبرد دیگران سخت
نیامد ماه چرخ از ابر بیرون
ز بیم آنکه بر رویش چکد خون
به هر بامى فگنده کشته اى بود
به هر کویى ز کشته پشته اى بود
بسا کز بارهء کندز بجستند
ز بیم مرگ و از وى هم نرستند
بسا کز کین دل پیگار کردند
ز بهر ویس و هم جان را نبرند
عدو در هر کجا بد گشت مسکین
شب بدخواه بود و روز رامین
سه یک رفته زشب گیتى چنان کرد
که یکسر بود رفته دولت زرد
شبى رنگش سیه همچون جوانى
به رامین داد کام جاودانى
اگر چه داد وى را گنج و گوهر
ندادش تا ازو نستد برادر
جهان را هر چه بینى این چنینست
به زیر نوش مهرش ز هر کینست
گلش با خار و نازش با غمانست
هوا با رنج و سودش با زیانست
چو رامین دید وى را کشته بر خال
همان گه جامه را بر سینه زد چاک
همى گفت آوخ اى فرخ برادر
مرا با جان و با دیده برابر
به خنجر باد دست من بریده
به زو بین باد ناف من دریده
چرا چون تو برادر را بکشتم
که بشکستم به دست خویش پشتم
اگر یابم هزاران زر و گوهر
کجا یابم دگر چون تو برادر
چو رامین مویه برکشته بسى کرد
همان بى سود اندوهش بسى خورد
نه جاى مویه بود و گرم خوردن
که جاى رزم بود و نام کردن
چو زرد از شور بختى بى روان شد
رمه در پیش گرگان بى شبان شد
بسان خطبه خوانى بود خنجر
که او را مغز گردان بود منبر
به شاهى خطبهء رامین همى کرد
بر آن خطبه فلک آمین همى کرد
شبى بود آن شب از شبهاى نامى
چو مهر ویس بر رامین گرامى
چو شب تاریک بُد بخت بداندیش
بشد شبگیر با دلهاى پر نیش
چو روز آمد بر آمد بخت رامین
بزد بر گیتى از شاهیش آذین
جهان افروز رامین بامدادان
ز بخت خویش خرم بود و شادان
نشسته آشکارا با دلارام
دلش خودراى گشته بخت خودکام