جستجو
سلام من که رساند به پهلوان جهان
جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست
صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه
که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست
فلک چو طفل عرب طوق‌دار شد ز هلال
که چون غلام حبش داغ برکشیدهٔ اوست
سخاش نور نخستین شناس و صور پسین
که جان به قالب امید در دمیدهٔ اوست
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل
حنوط جیفهٔ ظلمی که سر بریدهٔ اوست
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدهٔ اوست
شنیده‌اند ز من صفدران به حفظ الغیب
ثنای او که صف بخل بر دریدهٔ اوست
به پیش‌کاری مهرش همه تنم کمر است
بسان بند دواتی که پیش دیدهٔ اوست
ولی دل از سر سرسام غم به فرقت او
زبان سیاه‌تر از کلک سر کفیدهٔ اوست
چه گویم از صفت آرزو که قصهٔ حال
نگفته من به زبان از دلم شنیدهٔ اوست