جستجو
ای قوم الغیاث که کار اوفتاده‌ایم
یاری دهید کز دل یار اوفتاده‌ایم
از ره روان حضرت او بازمانده‌ایم
از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ایم
در صدر دیده‌ای که چه اقبال دیده‌ایم
بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ایم
از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت
ما در میان راه و غبار اوفتاده‌ایم
اندر بلا همی کندم آزمون بلی
در آتش از برای عیار اوفتاده‌ایم
ای کاش یار غار نرفتی ز دست من
اکنون که پای بر دم مار اوفتاده‌ایم
خاقانی عزیز سخن بودم ای دریغ
آخر چه اوفتاد که خوار اوفتاده‌ایم