جستجو
کد : DK-137009     

غادر


نعت فاعلی از غدر. بی وفا. غدار.مرد بی وفا. (منتهی الارب ). غِدّیر. (تاج العروس ). غُدَر. و یقال فی شتم الرجل یا غُدَر; ای یا غادر. (اقرب الموارد). غُدور. (تاج العروس ). یا مَغدَر و یا مَغدِر و یا ابن مَغدَر; ای یا غادر. و هو مما یختص بالنداء شتماً للرجل . (اقرب الموارد): و باز نمودند که امیر غادری فراکرد تا برادر ترا از بام بینداخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). ندانست که غادررا در ششدره غدر راه خلاص بسته است . (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). هر خسیسی رئیسی و هر غادری قادری . (جهانگشای جوینی ).
  • (اِ) نشان .
  • بقیه . و به غادر من مرض و غابر; ای بقیة. (تاج العروس ). ج ، غادرون . غُدّار. غَدَرَة. (اقرب الموارد).