جستجو
کد : DK-130135     

عارف قزوینی


نام وی میرزا ابوالقاسم معروف به عارف قزوینی فرزند ملاهادی وکیل است . به سال 1300 ه' . ق. / 1262 ه' . ش . در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی معمول عصر خود را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود در قزوین به پایان رسانید. خود گوید: در اوان طفولیت با یکی از دوستان خود بنام مرتضی خان نوه حاج ملاعبدالوهاب بهشتی هم کلاس و در یک مدرسه درس میخواندیم و پدر من آنطور که باید در تربیت من راه و روش درستی انتخاب نکرد ولکن آن مقدار که گنجایش فکری او بود بنده را تربیت کرد او بدو موضوع اهمیت میداد یکی حسن خط و دیگری موسیقی ، و از این جهت من را در طفولیت به چند مکتب فرستاد و پیش سه نفر از معلمان خوش خط تعلیم گرفتم از جمله شیخ رضا خوش نویس و شیخ علی شالی معروف به سکاک که علاوه بر حسن خط ذوق هنری خوبی داشت . در سن سیزده سالگی نزد اولین معلم موسیقی مرحوم حاج صادق خرّازی که در عداد محترمین قزوین بود تعلیم موسیقی گرفتم و چهارده ماه در خدمت او تلمذ کردم و چون آواز خوشی داشتم پدرم به طمع افتاد که روضه خوان شوم و از این جهت تمام کارهای خود را به من سپرد و حتی مرا وصی خود قرار داد. عارف با ذوق و استعداد سرشاری که داشت در سنین جوانی بسرودن شعر پرداخت و بسن 17سالگی قصیده ای سرود که مطلع آن این است :
باز از افق هلال محرم شد آشکار
باز ابر گریه خیمه فکن شد به جویبار.
و در همین سنین بود که تحصیلات خود را رها کرد. در این اوان عاشق دختر یکی از ملاّکان قزوین گردید و چون والدین دختربا وصلت آنان مخالف بودند و او را تهدید به قتل کردند ناچار به رشت گریخت . و چون پس از مدتی به قزوین بازگشت در عقیده خانواده دختر تغییری ندید. لذا شبی بدون اراده و بر حسب تقاضای دوستان رهسپار تهران گردید و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد. و پس از چندی چنانکه خود گوید با اکراه در سلک ملازمان وثوقالدوله درآمد، و از طریق او با علی اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید و مورد توجه خاص قرار گرفت تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند او را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد و زیر بار این سمت نرفت . عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطه خطابه ها ونطقهای مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند طوفانی در روح وی پدیدار گردید چنانکه گوید:
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد
روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش
کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت
در نیابت روش حضرت والا دارد.
عارف به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و تردد مابین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرتها با رجال آزادیخواه تماس میگرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه فرعونی حکام وقت میشورانید. او بنواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت و مدتی در آن شهرها باآزادیخواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد و به خراسان نیز مسافرت کرد. در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود. ولی این راه را ادامه نداد. او دارای خصائصی بود از قبیل وطن دوستی ، آزادگی ، شوریدگی ، صمیمیت ، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود. از جمله اشعار وطن دوستانه اوست :
مرا ز عشق وطن دل به این خوشست که گر
ز عشق هر که شود کشته زاده وطن است .
از جمله اشعار انقلابی عارف غزلی است که گوید:
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
تا آنجا که گوید:
ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد
حدود خانه بی خانمان ما ز کجاست
برای ریختن خون فاسد این خلق
خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست .
عمده هنر او در ساختن تصنیف بود. عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا وفلاکت زندگی کرد. به سال 1312 ه' . ش . وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید. (از دیوان عارف و مقدمه شفق).