سیاست دان . سیاست مدار. مرد سیاست . سیاست کننده . (غیاث ). راه برنده مردمان . ج ، سائسین: پادشاهی عادل و والئی سایس .(سندبادنامه ص 46).
ادب آموزنده . (شرح قاموس ). متولی امر. مدیر. (اقرب الموارد): لابد سائسی باید و قاهری لازم آید، آن سائس و قاهر را ملک خوانند. (چهارمقاله چ معین ص 18).
سر خسروان افسر آل سلجوق
که سائس تر از آل ساسان نماید.
خاقانی .