جستجو
کد : DK-108981     

سائس


سیاست دان . سیاست مدار. مرد سیاست . سیاست کننده . (غیاث ). راه برنده مردمان . ج ، سائسین: پادشاهی عادل و والئی سایس .(سندبادنامه ص 46).
  • ادب آموزنده . (شرح قاموس ).
  • متولی امر. مدیر. (اقرب الموارد): لابد سائسی باید و قاهری لازم آید، آن سائس و قاهر را ملک خوانند. (چهارمقاله چ معین ص 18).
    سر خسروان افسر آل سلجوق
    که سائس تر از آل ساسان نماید.

    خاقانی .