جستجو

یاراحمدآقا
دربندی ، کوتوال قلعه دربند از نواحی شیروان بوده . وی به سال 915 ه' . ق. هنگام سفر دوم شاه اسماعیل اول به شیروان باتفاق محمد بیک نامی باستظهار حصانت قلعه برخلاف دیگر حکام آن ناحیه نافرمانی آغاز کردند و سرانجام شاه اسماعیل قلعه را فتح کرد و یاراحمد آقا و محمد بیک را که از در تضرع و اظهار ندامت درآمده بودند مورد عفو قرار داد. و رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از مجلد سیم ص 352 و 353 شود.
یارعزیز
دهی است از بخش تکاب شهرستان مراغه با 452 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یارکوج
پس از منصوربن جعفر خیاط در ولایت اهواز جانشین وی شد. (ابن اثیر ج 8 ص 100).
یارمهماز
به اصطلاح معلمان معطی و بدین معنی تنها «مهماز» نیز آمده است . (آنندراج ):
همه در کودکی ... یارمهماز (؟ )
چو سرزد ریش رند و شعرپرداز.

ملافوقی یزدی (از آنندراج ).

یادر
نام روز دوازدهم تیر ماه است و در آن روز جشن سازند. (برهان ) (آنندراج ). اما چنین جشنی در آثار الباقیه بیرونی فصل «القول علی ما فی شهور الفرس من الاعیاد» ص 215 به بعدنیامده و ممکن است مصحف «[ دی ] به آذر ]» (روز هشتم هر ماه شمسی ) یا «باد» (روز بیست و دوم هر ماه شمسی ) باشد. برهان همین کلمه را به صورت «یاور» (روز دهم هر ماه ) نیز آورده است . (ازحاشیه برهان چ معین ).
یاراحمدزایی
نام طایفه ای است که در ناحیه سرحدی بلوچستان و در نواحی بمپور و سراوان سکونت دارنددر حدود 300 خانوارند و به زبان بلوچی سخن می گویند.(از جغرافیای سیاسی کیهان ص 96). ظاهراً فرهنگستان قدیم نام یاراحمد زایی را به شهنواز تبدیل کرده است .
یارعلی
دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد با 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
یارگانرود
از نقاط ساحلی جنوب بحر خزر گیلان ، در جغرافیای کیهان ضمن شرح جنگلهای ایران آرد: قسمت اول (یعنی جنگلهای ایران ) واقع است در سواحل جنوب بحر خزر گیلان : (لاهیجان ، سردام حسن آباد، یارگانرود، رشت ، انزلی ، طالش ، دولاب ، ایلالان آستارا). (جغرافیای اقتصادی کیهان ). رجوع به کرگانرود شود.
یارنامج
معرب یارنامه ، یارنامج فی المغرب الیارنامج فارسیة وهی اسم النسخة التی فیها مقدار المبعوث قال السراج القزوینی و عن شیخنا ان النسخة التی یکتب فیها المحدث اسماء رواته و اسانید کتبه المسموعة تسمی بذلک . (کشف الظنون ج 2 متون 2048). رجوع به یارنامه شود.
یادکرد
ذکر. تذکر. تذکار. یادبود. یادآوری: چنانکه پدید کردیم اندر یاد کرد کوهها. (حدود العالم ). فی الاهویة، اندر یادکرد هواها. (هدایة المتعلمین ربیع ابن احمد الاخوینی - البخاری ). فی ذکر الانبذة، اندر یادکردجوشیده ها. (هدایة المتعلمین ربیع بن احمد اخوینی ).
پرستشگهی بود تا بود جای [ بیت الحرام ]
بدو اندرون یادکرد خدای .

فردوسی .

یاربلاغی
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه . دارای 65 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یارغو
به ترکی مغولی مواخذه و پرسش گناه و تفتیش آن باشد. (از آنندراج ). یارغو و یرغو به معنی عدلیه و قانون و مدافعه مدعی و مدعی علیه است . (حاشیه ص کج تاریخ جهانگشای ج 1 از قاموس پاوه دو کورتی ). از سیاق شواهدی که آورده شده معلوم میگردد که مجلس یارغو در دوران مغول متداول شده و نوعی محاکمه و یا استنطاق «بازپرسی »بوده است که با اصول اسلام وفق نمی داده است و گویا این نوع محاکمه «و مجلس یارغو» چنانکه از رساله (نفثةالمصدور) مستفاد و در سبک شناسی نقل شده است در عهد تیمور و اولادش موقوف شده بود زیرا می گوید: «دیوان یرغو که عیاذ باللّه از مدتی مدید باز ظلمه در خاطر ملوک نشانده بودند و بلاد اسلام بدان ملوث بود به یمن عاطفت این پادشاه دین پرور در هیچ جا نام و نشان او نمانده است و هیچ آفریده یارای این نوع پرسیدن ندارد». (از نفثةالمصدور ج 1 ص 231 از سبک شناسی ج 3 ص 231): چون به اردوی الغایف رسیدند امرای یرغو بنشستند و یارغو آغاز نهادند. (جهانگشای جوینی ). تکمش او را حالیا به یارغو حاضر آورد. (جهانگشای جوینی ). به حضرت پادشاه جهان رویم تا در یارغوی بزرگ استقصا و مبالغت و بحث و استکشاف آن به تقدیم رسانند. (جهانگشای جوینی ). هر کس در مقام یارغو و بحث درمی آید سخن برومعکوس می کشد. (جهانگشای جوینی ). ارغون در این سفر مدتی دراز دارد و بماند تا حقیقت وی و بطلان دعاوی دشمنان در یارغو گشت . (جهانگشای جوینی ج 1 ص کج ). نه سخنی معقول می دانستند و نه منقول روایت می توانستند کرد هرکس می شد هر چند بیشتر آن سبب نظر پادشاه و امرا بود. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234). چون چند ماه براین جمله بگذشت وهیچ گونه آخری پیدا نمی شد و امرا ملول شدنداز یارغو، قاآن فرمود متعلقان جانبین را تا یکدیگر متمزج شدند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 234). چون مدتی از مقام ایشان بگذشت قاآن فرمود تا جینقای و... و جمعی دیگر از امرای یارغو بتفحص احوال ایشان بنشستند و درآن مصلحت شروع نمودند جماعتی که با کورکوز بودند اصحاب رای و رویت و ارباب مال و نعمت ازملوک ملک نظام الدین اسفراین و با این جماعت مشاورت میکرد برآنچه تمامت را رای برآن قرار میگرفت اقدام می نمودند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 233). چون این یارغوها به آخر کشید کورکوز در مصالح ملک شروع نمود. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 236). هر یک را پنجاه یرلیغ متضاد در دست چنانکه اگر به یارغوئی حاضر شدندی به ده روز صورت حال ایشان و کیفیت ستدن یرلیغ سال سال به فهم نرسیدی و چون مفهوم گشتی معلوم شدی که تمامت بی بنیاد و باطل است و بنا برتعصب نوشته اند. (تاریخ غازانی ص 297). بدین حسن تدبیر هر سال به موجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میشدند و جنگ و خصومت و یارغوی اوزان مندفع گشته و آنکه بیتکچیان بدان واسطه کشته میشدند این زمان محترم و موقراند. (تاریخ غازانی ص 338). و به وقت یارغوی جمال دستجردانی این قضیه را از جمله گناهان او شمردند. (تاریخ غازانی ص 108). هنگام یارغوی ایشان به امرا گفت که بعضی آنند که پنج سال تا بر قبح سیرت و سریرت ایشان واقفم و بتمام معلوم دارم و مصابرت نمودم و... (تاریخ غازانی ص 178). عوانان و حکام که در این سالها خوگر شده اند که بر رعایا زیادتی کنند و اموال مکرر ستانند و هیچ با دیوان ندهند و هرسال در یارغو روند و رشوت داده به حکایتی چند به سربرند. (تاریخ غازانی ص 252). پیش از این بواسطه ترتیب وجوه آش همواره مقالت بودی . و... و اکثر اوقات امرا به یارغوی ایشان مشغول بایستندی بود. (تاریخ غازانی ص 326). ومنازعت ایشان به جائی رسید که به شومی آن امرا با هم درمی افتادند و همواره یارغوی اوزان و گفت و گوی ایشان بودی . (تاریخ غازانی ص 326). برتخت نشست و از کلیات یارغوها دل فارغ گردانیده . (رشیدی ). او را به حضرت هلاکوخان فرستاد و در یارغو گناهکار گشت . (رشیدی ).و بعد از یارغوهرسه را به یاسا رسانیدند. (رشیدی ).
تا باسقاق عشق تو در ملک دل نشست
ازیارغوی هجر تو برخاست داوری .

پوربهای جامی .

یارگر
کمک . یاریگر. مددکار:
دگر آنکه جنباند او کوه را
بدان یارگر خواهد انبوه را.

فردوسی .

یارنامه
کار نیک و نیک نامی . (برهان ) (آنندراج ):
چند از این لاف یارنامه تو
در چنین منزلی کثیف و نژند.

سنائی .

یاد کردن
به خاطر آوردن . به یاد آوردن:
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان .

رودکی .

یاربور
اسم ترکی فودنج است . (فهرست مخزن الادویه ). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.
یارغوجی
یارغوچی . رجوع به یارغوچی شود.
یارگل
نام یکی از آبادیهای بخش سقز است و بجای «یورقل » برگزیده شده است . (لغات فرهنگستان ). و رجوع به یورقل شود.
یارند
نفرین . (شعوری ج 2 ورق 443). و بیانکی می گوید فارسی است به معنی دشنام و دشنام دادن .
یادگار
اثر. نشان . (غیاث اللغات ). هر چیزی که از کسی یادآوری می کند و شخص را به یاد وی می اندازد. (ناظم الاطباء). نشان خیر که از کسی باقی بماند. (آنندراج ).آنچه کسی برای تذکار خود باقی می گذارد و آنچه از اشخاص بر جای می ماند و یاد آنان را در خاطرها و اذهان نگاه می دارد اعم ازفرزند و جانشین ، و مرده ریگ و دیگر چیزها بازمانده از کسی یا چیزی که خاطره او را زنده کند:
چو اغربرث و نوذر نامدار
سیاوش که بُد از کیان یادگار.

فردوسی .