جستجو

یارا
صورتاً صفت فاعلی دائمی است از یارستن ، مانند گویا و بینا اما استعمال کلمه در معنی اسم معنی است ومرادف توانائی .
  • قوت و قدرت و توانایی و زهره و دلیری . (برهان ).قوت و توانایی و طاقت . (غیاث ). قوت و قدرت و توانایی و مقاومت و دلیری و شجاعت و جرات . (ناظم الاطباء). توانایی و قدرت . (جهانگیری ). تاب . یاره . (صحاح الفرس ). توانایی و طاقت و قدرت و یارگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). قوت . (رشیدی ). توان . جرات . نیرو:
    ای خسرو مبارک یارا کجا بود
    جایی که باز باشد پرید ماغ را.

    دقیقی .

  • یارسم
    دهی است از بخش چهاردانگه شهرستان ساری با 390 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    یارکث
    رجوع به یارکت شود.
    یارم ماهوت
    مرکب از «یارم » به معنی نیم + «ماهوت » و یار ماهوت هم در لهجه عامه گویند و آن نوعی پارچه است .
    یاددار
    آنکه یاد می کند و در خاطر می آورد و نگاهداری می کند برای یادآوری ، و یاددارنده و باخبر و آگاه . (ناظم الاطباء).
    یارابه
    ریشه گیاهی که از تخم آن روغن می گیرند و نانی که از آن ریشه می سازند. (ناظم الاطباء).
    یارش
    یاری و آشنائی و مهرورزی . (آنندراج ).
    یارکثی
    این نسبت به یارکث یکی از محله های سمرقنداست که آن را ورسنین هم میگویند و همچنین منسوب به یکی از قراء اسروشنه است . (الانساب سمعانی ورق 596).
    یارمند
    (از «یار» + پساوند «مند») دوست و اعانت کننده و یاری دهنده . (برهان ). یاور و یاوری ده . (انجمن آرا). ممد و معاون و یاریگر. (آنندراج ). مساعد. مددکار. معین:
    هرکه را بخت یارمند بود
    گو بشو مرده را ز گور انگیز.

    خسروی .

    یاددارنده
    آن که بخاطر دارد: و یاددارنده بود هر چیزهارا که به کودکی شنیده بود. (هدایةالمتعلمین ص 123).
    یاراق
    یراق. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به یراق شود.
    یارشمشی
    صلح .
  • زیب .
  • پوشاکی .
  • موافقت . (فرهنگ وصاف ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به یارشمیشی شود.
  • یار کردن
    همراه کردن . قرین کردن . موافق کردن . یکدل کردن . همداستانی کردن . اصحاب: جهودان بر وی [ عیسی ] گرد آمدند و تدبیر کشتن او کردند و این هردوس الاصغر را با خویشتن یار کردند. (ترجمه طبری بلعمی ).
    چو مهتر شدی کار هشیار کن
    ندانی تو داننده را یار کن .

    فردوسی .

    یارمندی
    کمک . یاری . همراهی . عون . معاونت . مددکاری:
    کنون از من این یارمندی مخواه
    بجز آنکه بنمایمت جایگاه .

    فردوسی .

    یادداشت
    در حافظه نگاه داشتن و به خاطر آوردن . یاد کردن: این بنده را یادداشتی به خیر فرمایند.احمد بیستون (مقدمه کلیات سعدی ).
  • اسم از یادداشتن . تعلیق. موضوع و نکته مهمی را در دفتریا ورقه ای برای به یاد آوردن ثبت کردن . نکات مهم و مشخصات موضوعی را به طور زبده و خلاصه نوشتن یا آنها را برای به یاد آوردن ثبت کردن : یادداشتهای قزوینی .
    -یادداشت پرداخت ; رسید پرداخت ; یادداشتی است که در هنگام پرداخت پولی از طرف بانک برای مشتری فرستاده شود. (فرهنگستان ).
  • دفتر که برای ثبت تعلیقه هاست . دفتر یا اوراقی بهم بسته نوشتن موضوعات فوری و لازم را.
  • عریضه و هر نوشته ای که برای یادآوری داده شود. (آنندراج ).
  • در تداول امور سیاسی نامه گله آمیزی است که وزارت خارجه دولتی بعنوان دولت دیگر می فرستد و در آن از مسائل مربوط به نقض عهد و مودت نامه یا اقدامات مخالف روابط دوستانه و غیره گفتگو و شکایت می کند .
  • یکی از اصول هشتگانه فرقه نقشبندیه و آن عبارت است از دوام آگاهی به حق بر سبیل ذوق. و بعضی گفته اند حضور بی غیبت است و برخی گفته اند مشاهده (= استیلاء شهود حق بر دل ) بتوسط حسب ذاتی عبارت از حصول یادداشت است . (از رشحات عین الحیات ).
  • یارایی
    نیرو. قوت . طاقت . توان . تاب . استطاعت . این کلمه غالباً با « دادن » و «کردن » صرف شود چنانکه گویند دلم یارایی نداد. چشمم یارایی نمی کند ببینم . عقلم یارایی نمی کند بفهمم . زورم یارایی نداد بردارم . عمرش یارایی نکرد.
    یارشمیشی
    یاریشمیشی . موافقت و همدستانی: و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آبادانی والوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53).
    یارکند
    شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین . در ساحل چپ نهری به همین نام . در نزهةالقلوب ذیل ختن آمده است : مملکتی بزرگ است و از اقلیم چهارم و پنجم از مشاهیر بلادش کاشغر و ینگی تلاس و صیرم و یارکند. ص 258 و در آنندراج آمده است : نام شهری است که دارالملک و مرکز سلطنت حکمران ختن است مردمان خوب سیرت و دختران خوب صورت دارد مانند دوشیزگان کاشغر روی گشاده باحسن و جمال و غنج و دلال در کوچه و بازار گردش نمایند هرکس طالب مواصلت دختری شود به اشاره او وکیل و منسوب او را بیند و به اندک مایه صداق بهم پیوندند ولی شوهر بخواهد برود باید طلاق دهد اولاد نر از آن پدر و ماده از آن مادر خواهد بود و اینان یعنی حاکم آنجا از جانب خاقان ختا مقرر است و حکمش برهمه ختن روا خواهد بود. و رجوع به یارقند شود.
    یارمه
    بلغور. جریش . جشیش .گندم که پزند و خشک کنند و سپس به دست آس خرد کنند.
    یادداشتن
    بخاطر داشتن . در حافظه داشتن . فراموش ناکرده بودن . در حفظ داشتن . به خاطر سپرده داشتن . متذکر بودن . در حافظه نگاهداری کردن . شواهد زیرین بخاطر داشته بودن از زمان قبل و مداومت بر حفظ در حال و آینده را می رساند:
    یاد نداری به هر بهاری جدت
    توبره داشتی ز بهر سماروغ .

    منجیک .