جستجو

یآفیخ
ج ِ فوخ . (تاج العروس ) (مهذب الاسماء). رجوع به یافوخ شود.
یاپلاق
نوعی جغد بزرگ. از شاه بوف خردتر است و مثل شاه بوف شاخ دارد. (یادداشت به خط مولف ).
یاخته
آخته . به معنی بیرون کشیده باشد اعم از آنکه شمشیر و تیغ را از غلاف بیرون کشیده باشند یا چیزی دیگر را از جای خود. (برهان ) برکشیده . (جهانگیری ). بیرون کشیده . (ناظم الاطباء).
  • پرورده و آموخته . (ناظم الاطباء).
  • (اِ) حجره . خانه . (برهان ). حجره . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
  • خمره . (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
  • شبیه و نظیر و مانند. (برهان ). مانند. (جهانگیری ). شبیه و نظیر. (ناظم الاطباء).
  • شراب . (ناظم الاطباء).
  • سلول . (از واژه های فرهنگستان ). کوچکترین واحد زنده بدن موجودات زنده که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته می باشد. و رجوع به سلول شود.
  • یآفیف
    ج یافوف . رجوع به یافوف شود.
    یابری
    منسوب به یابرة. رجوع به یابرة شود.
    یاپورا
    شطی بزرگ در آمریکای جنوبی است . از سلسله جبال آند واقع در جهت جنوبی کلمبیا جریان آن آغاز و پس از عبور از اکواتر به برزیل داخل می شود و پس از طی مسافت 1400 کیلومتر به شط آمازون می پیوندد.
    یاخچی
    کلمه ترکی است به معنی خوب . یاخشی . رجوع به یاخشی شود.
    -یاخچی یاخچی کردن کسی را ; او را آلت بی اراده پیشرفت مقاصد خود ساختن . رجوع به یاخشی شود.
    یا
    حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده معنی تردید کند و ازشان اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آید در این صورت مدخول یکی منفی و مدخول دیگری مثبت باشد مثلاً یا مردی یا نامردی . یا مرد باش یا در پی مرد باش .
    یا مکن با پیلبانان دوستی
    یا بنا کن خانه ای درخورد پیل .

    سعدی .

    یابس
    خشک .(مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (ناظم الاطباء). خشک و خشکی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مقابل رَطْب . ج ، یَبس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
    -حجر یابس ; سنگ سخت . یقال هذا ایبس من الحجر; ای اصلب . (از لسان العرب ).
    -رجل یابس ; قلیل الخیر. (اقرب الموارد).
    -رَطْب و یابس ; خشک و تر. به هم بافتن ، کنایه است از سخنان درهم و برهم و بی سروته و بیهوده گفتن .
    -سکران یابس ; مست که از شدت مستی سخن نتواند گفت . (از لسان العرب ).
    -یابس الماء ; خوی خشک . (مهذب الاسماء).
    -یابس مزاج ; خشک طبع. (ناظم الاطباء).
  • رَطْب و یابس در قرآن کریم ضمن آیه ذیل آمده است : ولا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین . (قرآن 6/59); و نه تری و نه خشکی مگر در کتاب روشن است . (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 284). و رازی در تفسیر آن نویسد: عباس گفت : رطب آب است و یابس بادیه است . عطا گفت رطب زمین است که نبات رویاند یابس آنکه نرویاند و بعضی دیگر گفتند که مراد به رطب زبان مومن است که به ذکر خدای تر باشد و مراد به یابس زبان کافر است که از ذکرخدا خشک باشد و بعضی دگر گفتند مراد اشجار و نبات است داند که از آن تر کدام است و خشک کدام و عبداللّه بن الحارث گفت بر زمین هیچ جای نیست که بر آن درخت است یا گیاهی چندانی که سر سوزنی را جای باشد و الا بر آنجا فرشته ای موکل بود داند که آن تا کی تر بود و تا کی خشک باشد بعضی دگر گفتند رطب قطره باران است و یابس موقع آن است در زمین .... نافع روایت کرد از عبداللّه عمر که رسول (ص ) گفت هیچ زرعی نیست بر روی زمین و هیچ درختی و میوه ای والا بروی نوشته است بسم اللّه الرحمن الرحیم رزق فلان بن فلان ، این روزی فلان بن فلان است و ذلک فی قوله فی محکم کتابه . و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لاحبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (قرآن 6/59). اهل معانی گفتند این جمله کنایت است و عبارت از جمله معلومات جز که این مذکورات بنمود از حسب خاطر ما ذکر کرد که چیزهای خالی نبود از آنکه یا در بحر باشد یا در برگ باشد بالای درخت یا دانه در زیر زمین یا تر یا خشک و مراد با آنکه همه چیز بر همه وجه که باشد و غرض از این بیان آن است تا مکلفان به طاعت نزدیک شوند و از معصیت دور و بدانند که آنچه جماد است به آن خطاب نیست و در تحت ثواب و عقاب نیست از حصر و شمار او بیرون نیست افعال مکلفان مخاطب مامور و منهی اولیتر که محصور و مکتوب و محفوظ باشد تا بر آن جزا دهد و ثواب و عقاب فرماید تا مکلفان عند آن بیان اختیار طاعت کنند و اجتناب معاصی و اللّه تعالی یوفقنا لما یحب و یرضی . از صادق (ع ) روایت کردند که مراد به رطب آنچه از آن زنده ماند و بزاید و به یابس آنچه نیست شود یا بمیرد... و بعضی دگر گفتندکنایت است از عالمی خدای تعالی و خدای تعالی این و امثال این در لوح محفوظ پیدا کنند تا فرشتگان ببینندو بدانند که خدای علام الغیوب است و ایشان را لطف باشد در اداء طاعات و بعضی از ایشان متعبد باشند به حصر و حفظ آن و عبادت ایشان آن بود. (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 285).
  • درتداول حکما یابس در مقابل هش (نرم و سست )بود. امام رازی در مباحث مشرقیه گوید شاید اقرب به ذهن در بیان حقیقت یابس آن باشد که بگوییم اجسامی که تفرق آنها سهل و اتصال آنها صعب باشد اگر این خاصیت در آنها ذاتی بود بدانسان که اجزای چنین اجسامی فی نفسه به آسانی از هم بپراکنند آنها را یابس گوییم ... و اگر خاصیت سهولت تفرق به سبب لحامات و اتصالاتی باشد که میان اجزاء خرد و صلب آنها دیده میشود هر یک از آنها به تنهایی و ذاتاً بسختی از هم جدا شوند اجسام متصل یا بسهولت تفرق پذیرند یا نه . قسم دوم را صلب گوئیم و قسم اول بر دو گونه است : یکی آنکه جسم مرکب از اجزاء خرد آنها را هش نامیم . و در ملخص آمده است : بود بدانسان که بتنهایی حس آدمی را یارای دریافت هر یک نباشد و این اجزاء یک به یک سخت و تفرقناپذیر باشندلیکن به سبب لحاماتی که به سهولت از یکدیگر بپراکنند بهم پیوسته اند چنین اجسامی را هش نامند. و قسم دوم آنکه اینگونه لحامات در ذات و طبیعت او باشد و آن را یابس گویند. در شرح مواقف و شروح موجز آمده است که : یابس را دو معنی بود یکی یابس بالفعل باشد و ضد اورطب بالفعل باشد و دوم یابس بالقوه و این همان است که اگر بر بدن انسان معتدل وارد شود کیفیتی او را فرا گیرد که بر پیوست عادی زاید بود خواه یابس بالفعل باشد یا نه بلکه مانند عسل رطب بود و آن هر چند رطب بالفعل باشد یابس بالقوه است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1544). شیخ شهاب الدین سهروردی ذیل «تقسیم البرازخ و هیئتها و ترکیبها و بعض قواها» آرد و گروهی گفته اند اصول قوابس چهار است بارد یابس و آن زمین است و بارد رطب که آب باشد و حار رطب که هوا و حار یابس که آتش است . (حکمةالاشراق چ کربن ص 188). و نیز آرد: اینکه گفته اند آتش یابس است چون اشیاء را می خشکاند درست نیست زیرا تجفیف برای ازاله رطوبت است و ازاله رطوبت جهت تلطیف و تصعید است نه اینکه یابس باشد چه ازاله رطوبت نیست نو نمی شود بلکه قاعدة آن را مرطوبتر می کند از اینرو که آن را بخار یا هوا مبدل می سازدو در نتیجه مایعتر می شود. (حکمةالاشراق ص 189). ثعالبی در فقه اللغة (ص 23) اسماء و اوصافی را که بر اشیاءیابسه گذارده اند به نقل از ائمه لغت بدینسان آورده است : نان یابس ، جبیز. آب یابس ، جلید. شیر یابس ، پنیر. گوشت یابس ، قدید و شیق. خرمای یابس ، قسب . پوست یابس ، قشع. درخت یابس ، قفة. گیاه یابس ، حشیش . اسپست یابس ، قت . مُقل یابس ، خَشل . حطب یابس ، جَزل . شِبرق یابس ، ضریعِ. سنگ یابس ، صَد. رَوث یابس ، بَعر. عرق یابس ، عصیم . خون یابس ، جَسد. گِل یابس ، صلصال .
  • یاپوشقان
    یابوشقان . رجوع به یابوشقان شود.
    یاخشی
    خوب . یاخچی .
    -یاخشی یاخشی ; کنایه از مردی بی اراده . مردی که به اراده دیگران کار کند و خود جز نامی نباشد و ماخوذ است از این حکایت : طراری چندگه به خرسی گفتن کلمه یاخشی یاخشی را آموخته بود و تنگ غروبی بدو لباسهای فاخر پوشید و کلاهی بر سر او نهاد و دو تن زیر دو بند او گرفته در بازاری مسقف بدکان تاجری درآمدند. چنان نمودند که خرس خواجه و طراران خدمتکاران اویند. خرس را بر کرسی بنشاندند و صاحب حجره یکی یکی از انواع ترمهی ها و خزها و سنجابها می آورد و می پرسید که خواجه این را می پسندد و او میگفت یاخشی سپس میگفت ده طاقه کافی باشد باز همان یاخشی را از خرس میشنید تا مقداری کثیر از جامه های فاخر گرد شد و طراران گفتند تا اینها را به خانه حمل کنیم و بهاء آن را از وکیل خرج گرفته بیاوریم باز خرس گفت یاخشی و قماشها را برگرفته بیرون بردند و بعاقبت بازرگان دیری از شب گذشته هر چه میگفت همان جواب را شنید ونزدیک شد دید خواجه خرسی است و اموال او را طراران برده اند.
    یابسات
    ج ِ یابسة. رجوع به یابسة شود.
    -یابسات قروح ; ادویه ای که جراحات را خشک سازد. (الفاظالادویه ص 10).
    یاپوق
    در برخی از نسخه های فرهنگ اسدی در ذیل کلمه آنین آمده است : آنین آن خم بود که ماست در آن کنند و بزنند و روغنش بگیرند، به ترکی یاپوق گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 372). در جنوب خراسان یاپوق را تَلُم و در برخی از نواحی آذربایجان تلوغ گویند.
    یاد
    ذُکر. ذُکرة. تذکار. اندیشه . تذکر. نام و نشان . ذکر باقی و جاودان . ذکر و نقل نام:
    تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
    تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.

    دقیقی .

    یائس
    ناامید. نومید. (منتهی الارب ).
  • زن عقیم و نازا. (از اقرب الموارد).
  • یاپونچه
    ماخوذ از لهستانی ، نوعی جامه دارای باشلق ضخیم . (از دزی ج 2 ص 847). جامه پشم زفت و خشن و ستبر و فراخ که بر روی دیگر جامه ها پوشند. قسمی جبه نمدین . روپوشی نمدین خشن با شلاله های پشمین . شنلی فراخ یک پارچه از نمد مالیده . یاپونچی .
    یاد آمدن
    بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج ). به خاطر آمدن . به ذهن خطور کردن . به حافظه گذشتن . به خاطر گذشتن . متذکر شدن . فراموش شده ای را متذکر شدن . در ذکر آمدن . بر خاطر گذشتن . مقابل ازیاد رفتن: عبداللّه بن عتبه شمشیر بالا برد که زن را بکشد یادش آمد که مصطفی صلی اللّه علیه و سلم اورا گفته بود که زنان مکشید... (ترجمه تاریخ طبری ).
    بگویم به تو هر چه آید ز پند
    سخن چند یاد آمدم سودمند.

    فردوسی .

    یائسگی
    حالت و چگونگی یائسه بودن . رجوع به ماده بعد شود.
    یابسی
    ابوعلی ادریس بن یمان اندلسی یابسی . ابن ماکولا گوید: این نسبت به یابسة است که یکی از جزایر اندلس میباشد. وی شاعری بلندمرتبه و مناظر بوده و به قسطلی شهرت داشته است . ابوعامربن شهید او را یاد کرده و او را به شهری که در آن میزیسته نسبت داده است وی تا پیش از سال 440 ه' .ق. در قید حیات بوده است . (از انساب سمعانی ص 596).
    یاپونچی
    یاپونچه . رجوع به یاپونچه شود.