جستجو

یازور
شهرکی است در سواحل رملة از اعمال فلسطین در شام که وزیر مصریان ملقب به قاضی القضاة ابومحمد حسن بن عبدالرحمن یازوری بدان منسوب است وی مردی باهمت و مورد مدح و ستایش بود. همچنین احمدبن محمدبن بکر رملی ابوبکر قاضی یازوری فقیه از حسن بن علی یازوری حدیث کرده است واسودبن حسن برذعی از او حکایت کرده و ابوالقاسم علی بن محمدبن زکریای صقلی رملی و ابوالحسن علی بن احمدبن محمدحافظ همه بدان بلده کوچک منسوبند. (معجم البلدان ).
یاستی قلعه
دهی است از بخش ماه نشان شهرستان زنجان .371 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاسمین
یاسمن . رجوع به یاسمن شود:
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین .

فرخی .

یاره تاشی
حجرالعاج . (تحفه حکیم مومن ). و رجوع به حجرالعاج و حجر اعرابی شود.
یازاب
به زبان ماوراءالنهر جنسی ترشی . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 442). خوراکی که از ترب خرده با سرکه و نمک و توابل تهیه کنند. (از بحر الجواهر). سالاد و یازاب را از ترب خرد کرده و سرکه ونمک و توابل کردندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یازوری
رجوع به حسن یازوری ذیل یازور شود.
یاسج
تیر پیکان دارو بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را برآن نویسند و یاسُچ هم آمده است . (برهان ). تیر. (جهانگیری ). تیر دوکارده . (غیاث ). نوعی است از تیر و در فرهنگ. (جهانگیری ). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافه یا نیز آمده . و سیف اسفرنگ به معنی پیکان تیر نظم کرده است و لیکن به معنی تیر نیز میتوان گفت . (رشیدی ) (سروری ) (از آنندراج ). یاسچ:
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران .

مجیر بیلقانی .

یاسمین روی
آن که چهره لطیف دارد:
یاسمین روئی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند.

سعدی .

یاره فیقرا
ایارج تلخ و آن ایارجی است که جزء عمده آن صبر است . رجوع به یاره (= ایارج ) شود.
یازان
صفت بیان حالت از یازیدن . حمله کنان و دست درازکنان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آهنگکنان . (فرهنگ اسدی ). قصدکنان . قصدکننده . آهنگکننده . متمایل . یازنده:
که بودند یازان به خون پدر
ز تنهای ایشان جدا کرد سر.

فردوسی .

یازوک
از امراء مقتدر عباسی . میرخواند ذیل احوال مقتدر باللّه آرد: و در سنه سبع و عشر و ثلثمائه فوجی از اعاظم امرا مثل ابوالهیجابن حمدان و یازوک و غیرهما به سبب دخل جواری و نساء در امور مملکت با مقتدر آغاز مخالفت کردند و متوجه دارالخلافه شدند و مونس که به حسب ظاهر با ایشان موافق بود پیشتر نزد خلیفه رفته او را با خواهر و مادر اهل و عیال به سرای خود فرستاد و امراء عاصی محمدبن معتضد را به خلافت برداشته القاهر باللّه او را لقب دادند و مقارن آن حال یازوک بعضی از حاجبان و مقیمان آستان خلفا را از دارالخلافةعذر خواسته این معنی بر خاطر ایشان گران آمد و مکمل و مسلح به صحن سرای قاهر شتافته به خشونتی هر چه تمامتر مرسوم طلبیدند و یازوک و ابن حمدان را کشته به سرای مونس رفتند و مقتدر را بر دوش گرفته به دارالخلافة رسانیدند و به تجدید بیعتش پرداختند و قاهر را محبوس ساختند. (حبیب السیر جزو سیم از جلد ثانی ص 301).
یاسمین عارض
آن که عارض وی چون یاسمین سفید است:
ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره
عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما.

مسعودسعد.

یاره گر
یارقی . (دهار). سازنده یاره .
یازتپه
دهی است . از بخش سرخس شهرستان مشهد،960 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
یازون
یازن . ژازن . پسر ازن پادشاه یلکس است که چون به دست پلیاس از تخت سلطنت میراثی خلع شد، آرگونت ها را برای تصرف پشم زرین به کلخید راهنمائی کرد. و رجوع به ژازن شود. در تاریخ مرحوم مشیرالدوله نام وی بدینسان آمده است : یکی از اعقاب هایکا آرام نام داشت او حدود ارمنستان را توسعه داد و آن را به ارمنستان بزرگ و کوچک تقسیم کرد. ارامنه گویند، که او معاصر نینوس پادشاه آسور بود و چون مغلوب او نشد، نینوس او را بعد از خودش اول کس دانست و نام ارمنستان از او یا از آرمناک پسر هایکاست . یونانیها و رومیها این اسم را فرنگی دانسته تصور میکردند که از اسم آرم نیوس تسالی است واین شخص وقتی که یازون موافق داستانهای یونانی ، برای تحصیل پشم زرین به کلخید رفته رفیق او بوده است . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2268).
یاسدی بلاغ
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 17000 گزی جنوب اردبیل و 4000 گزی شوسه خلخال به اردبیل با 98 تن سکنه محصول غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاسمین غبغب
با غبغب لطیف و سفید چون یاسمین:
می ستان از کف بتان چگل
لاله رخسار و یاسمین غبغب .

فرخی .

یاره گله
دهی است از بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، با 335 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
یازجی
نویسنده . یازیجی . (از دزی ج 2 ص 847).
یازه
لرزه . (برهان ) (آنندراج ) (مویدالفضلا) (سروری ):
ز ترس بر تن ما لرز و یازه افتادی
بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر.

مسعودسعد.