جستجو

گاویار
گاوبان . گویار. گوگل بان . بقار.
گاه بگاه
وقت بیوقت:
خارخار دل نازک شده از گوشه چشم
مژه برهم زدن گاه بگاهی که تراست .

شانی (از آنندراج و مجموعه مترادفات ص 295).

گاهنامک
صورت پهلوی گاهنامه . رجوع به گاهنامه شود. و رجوع به ترجمه ایران در زمان ساسانیان تالیف کریستنسن چ 1 تهران صص 81 ببعد و 91، 289، 424 شود.
گایاک
کرسی کانتن «تارن » از ارندیسمان «البی » در ساحل تارن . دارای 7000 تن سکنه و راه آهن و شرابهای سفید است . موطن دم وست میباشد.
گببمن
به لغت زند و پازند در یک نسخه بمعنی پست در مقابل بلند و در نسخه دیگر پشت در برابر روی نوشته بودند واللّه اعلم . (برهان ). این کلمه هزوارش است که گببمن و گببممن آمده که در پهلوی پشت خوانند. (حاشیه برهان قاطع چ معین از یونکر ص 87 و 100).
گتینگن
شهری است از پروس (هانووِر آلمان )، دارای 47000 تن سکنه و دانشگاه آن مشهور است .
گبورگه
رجوع به گبرگه شود.
گتابسه
موضعی میان بند از توابع نور مازندران . (سفرنامه مازندران استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 110).
گچ اندود کردن
با گچ سفید کردن . گچ مالیدن . گچ کشیدن بر...
گبت انگبین
عسل . منج انگبین . منج نحل . رجوع به گبت و کبت و گبت خانه شود.
گتاو
دهی از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار، در 18000گزی جنوب باختر بستک ، کنار راه شوسه لار به بندر لنگه . جلگه ، گرمسیر مالاریائی و سکنه آن 122 فارسی زبان است . آب آن از چاه و باران . محصول آن غلات ، خرما و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
گبت خانه
خانه زنبورعسل:
ای صدر گبت خانه برآشفتی
با ابلهی و بیخردی جفتی .

سوزنی .

گج آگور
گچ آگور. رجوع به همین کلمه شود.
گبه حشال
دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان ، در56هزارگزی جنوب خاوری موسیان و 6هزارگزی باختر راه فکه به موسیان . دشت و گرمسیری و سکنه آن 80 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه بافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گترم
لاف و گزاف . سخنی که از حد و اندازه گوینده متجاوز باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). لاطایل . مولف جهانگیری گثرم با ثای مثلثه آورده است . رجوع به گثرم شود.
گچ بری
عمل ساختن خطوط و گلها و بته ها و صور حیوانی از گچ در دیوار و سقف خانه .
گتره یی
(در تداول عامه ) کتره ای . هردن بیل . هردم بیل .
  • بغلط.
  • به تخمین .
  • چکی . بدون حساب دقیق.
  • گزاف . جزاف . رجوع به کتره ای شود.
  • گجراتی
    منسوب به گجرات . از اهالی گجرات .
  • زبان محلی گجرات .
  • گبرخ
    مرقع را گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 81).
    گبر شدن
    زردشتی شدن .مجوس گردیدن : تمجس ; گبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).