گاومیر بالا
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد،واقع در 18 هزارگزی جنوب بروجرد و 11 هزارگزی خاور شوسه بروجرد. کوهستانی ، سردسیر، دارای 108 تن سکنه .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گاو عنبر
پستاندار عظیم الجثه دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله او است . (از آنندراج ) (از غیاث ). کاشالوت
، ماهی عنبر، باله لطمیه ، گاو بحری . قال الزمخشری سمعت ُ ناساً من اهل مکة یقول هو (ای العنبر) صفع ثور فی بحر الهند. (تاج العروس ) و رجوع به عنبر و گاو بحری ، گاو عنبری و گاو عنبرین و رجوع به قطاس و قیطوس و بحری قطاس و پرچم شود:
ز مار مهره برآری ز ابر مروارید
ز گاو عنبر سارا ز یاسمن زنبق.
انوری .
گاوکلاه سرخسی
رجوع به ابومنصور گاوکلاه ... در همین لغت نامه و نامه دانشوران ج 4 صص 86 - 87 شود.
گاوگوسفند
در تداول بجای گاو و گوسفند استعمال شود و مراد اغنام و احشام است .
گاومیر پائین
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد، واقع در 18 هزارگزی جنوب بروجرد و 9 هزارگزی خاور شوسه بروجرد. کوهستان ، سردسیر، دارای 119 تن سکنه . آب آن ازقنات . محصول آنجا غلات ، تریاک ، شغل اهالی آن زراعت . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گاوسنگ
سنگی باشد که آن را گاوزهره گویند عربی آن حجرةالبقر است . (برهان ) (آنندراج ). اندرزا. رجوع به گاوزهره شود.
چوبی که گاو را بدان رانند، به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). گاوشنگ. غاوشنک . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به گاوشنگ شود.
گاو عنبری
جانوری که او را عنبر است و از او عنبر زاید. رجوع به گاو عنبر شود.
گاوکل قلعه
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 11000گزی جنوب باختر صحنه و 2000گزی جنوب شوسه کرمانشاه به همدان . دشت ، سرد معتدل . دارای 312 تن سکنه . آب آن از رودخانه گاماسیاب ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، توتون . شغل اهالی زراعت است . تابستان اتومبیل میتوان برد. در دو محل به فاصله 1000گزی واقع، سکنه بالا 159 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گاوگوش
آنکه پره و لاله گوش بسوی رو خمیده دارد. اَخْذی . (دستوراللغة). اخطل . آویخته گوش . سست گوش .
گاومیری
مرض عام وبایی گاو هرچه باشد. وباء گاوان . گاومرگی . وبای گاوی . مرگامرگی گاو. یوت گاو. رجوع به گاومرگی شود.
گاو فتنه
حوادث روزگار:
شیر دندان نمود و پنجه گشاد
خویشتن گاو فتنه کرد سقیم .
(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
گاوکون
احمق. نادان . ابله . گاودل . (آنندراج ).
گاومیش
نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند. (حاشیه برهان قاطع). جانوری است از جنس گاو. (آنندراج ). جاموس معرب آن است . (دهار) (منتهی الارب ). ابوالقریض . ابوالعرمض . اقهبان . هرمیس کهب ; گاومیش کلان سال . (منتهی الارب ).
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش .
فردوسی .
گاوسور
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد، واقع در 16000گزی جنوب خاوری کرند و 6000 گزی جنوب شوسه شاه آباد. دشت ، سردسیر، دارای 365 تن سکنه ، آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات دیم ، لبنیات . شغل اهالی آن زراعت و گله داری است . قسمتی از سکنه زمستان به گرمسیر حدود نصرآباد قصرشیرین میروند. تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
گاوفربه
گاو چاق: بقرة سلغف و سلغفة; گاو فربه . (منتهی الارب ).
گاوکون کردن
کنایه از طهارت کردن و ریدن . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ):
آن خداوندی که بر ریش بداندیشان او
گاوکون کردن نداند کس مگر تکلک بچه .
سوزنی (از آنندراج ).
گاوگون شدن
سپید و سیاه شدن . گرگ و میش شدن:
روز و شب خویش را کنم بدو قسمت
هر دو بیک جای راست دارم چون تار
نرمک نرمک همی کشم همه شب می
روز بصد رنج و درد دارم دستار
راست چو شب گاوگون شود بگریزم
گویم تا درنگه کنند به مسمار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 200).
گاومیش بان
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش ، واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری بازار ماسال . جلگه جنگلی ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی ، دارای 282 تن سکنه . شیعه ، ترکی گیلکی . آب آن از چشمه معروف به سید رشید. محصول آنجا برنج مختصر ابریشم ، شغل اهالی ، زراعت ، راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
گاو سیمین
صراحی و ظرفی که از نقره بصورت گاو ساخته باشند هم چنان که گاو زرین را از طلا. (برهان ) (آنندراج ). پیمانه شراب بشکل گاو از سیم کرده:
از مسام گاو سیمین در صبوح
ارزن زرین روان اختر کجاست .
خاقانی .
گاو فریدون
گاوی بود که فریدون به هنگام کودکی شیر آن رادر مازندران میخورد و در بزرگی بر آن سوار میشد و آن را برمایه و برمایون نام بود چنانکه فردوسی گفته :
یکی گاو برمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد بدن .
... و بعد از سلطنت فریدون و ساختن گرز گاوسر شیوع تحریم گاو افزوده شد چنانکه در عرب اسب نجیب معتبر بوده و هست و اسب را دخیل در ازدیاد قوت اختر و دولت خودی میشناخته اند. (از آنندراج ).