گاوخس
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 19 هزارگزی شمال باختری رودبار و 5 هزارگزی رستم آباد، سر راه کاروانه رو رستم آباد به عمارلو. کوهستانی و هوا معتدل مرطوب ، مالاریائی ، دارای 172 تن سکنه . زبان کردی است . آب آن از رودخانه سیاهرود و چاه . محصول آنجا غلات ، برنج ، لبنیات ،شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن مالرو است و6 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
گاودره
دهی است جزء ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان ، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری ابهر و 6 هزارگزی شوسه زنجان به قزوین . کوهستانی سردسیر، دارای 348 تن سکنه . آب آن از رودخانه محلی و چشمه . محصول آنجا غلات ، انگور، قیسی ، بادام . شغل اهالی زراعت است . در روی کوههای شمال . آبادی در محلی موسوم بحوض آثار مخروبه ساختمان های قدیمی از قبیل برج قلعه و حمام و غیره که با آجر و ساروج بنا شده دیده میشود. راه آن مالرو و از قهوه خانه نصرآباد در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد مزارع گونش خانی ، یورد، زرشکلی کیف بلاغی جُزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
گاوریش
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع. (برهان ) (غیاث ). مسخره . (غیاث ). ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد.
سنایی .
گاوخسب
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان ، واقع در 102 هزارگزی شمال باختری سیردان و 4 هزارگزی راه عمومی کوهستانی سردسیر، دارای 8 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، پنبه ، شغل اهالی زراعت است .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
گاو دریا
گاو بحری:
گاو فلکی چو گاو دریا
گوهر به گلو دُر از ثریا.
نظامی .
گاو رزه
گاو یوغ دار که بدان شیار کنند. (ناظم الاطباء). ورزه گاو. گاو کار. گاوی که با آن تخم کارند.
گاو زادن
کنایه از میراث و نفع یافتن . (برهان ). کنایه از میراث یافتن و حالتی بهم رسیدن و دولتی بتازگی ظاهر شدن و انتفاع کلی یافتن . (آنندراج ):
به هندوستان پیری از خر فتاد
پدرمرده ای را به چین گاو زاد.
نظامی (از آنندراج ).
گاوزهره
سنگی باشد که در میان زهره گاو متکون شود و بعضی گویند در میان شیردان گاو بهم میرسد و آن در لون و خاصیت مانند پازهر باشد و به عربی حجرالبقر خوانند و معرب آن جاوزهرج بود و آن سنگ در گوسفند نیز یافت شود و آن مانند زرده تخم مرغ میباشد. (برهان ) (الفاظ الادویه ) (آنندراج ) (جهانگیری ). اکنون آن را «گاو دارو» گویند و برای فربهی خورند. (حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به گاودارو و گاوزهرج شود.
(ص مرکب ) جبان . بزدل . بددل . (برهان ). ترسنده:
گر بود ز آن می چو زهره گاو
خاطر گاوزهره شیر شکار
هم ز می دان که شاهباز خرد
کبک زهره شود بسیرت سار.
خاقانی (از امثال و حکم دهخدا).
گاو خطایی
کژگاو. غژغاو. نوعی از گاومیش که دمی مانند دم اسب دارد.
گاو دشتی
گاو برّی . بقرالوحش . اسفع. نعجةالرمل . ذب ّ. ذب ّالریاد. اَذَب ّ. شبب . شاة; گاو نر دشتی . طغیا; علم است مر گاو دشتی را. فرقد; بچه گاو دشتی است ، گوذر، جوذر; گاوساله دشتی . (منتهی الارب ). مهاة; ماده گاو دشتی . (ربنجنی ) (منتهی الارب ).
گاورده جلالی
دهی از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، در 4800گزی شمال خاور بندرعباس ، سر راه فرعی میناب به بندرعباس ، جلگه ، گرمسیر، سکنه 100 تن ، آب آن از رودخانه ، محصول آنجا خرما، شغل اهالی زراعت ، راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
گاو گردون
کنایه از برج ثور است و آن برج دوم از جمله دوازده برج فلکی است . (برهان ). برج ثور که در آن ستاره ای است و بجای چشم ثور واقع شده . (آنندراج ). برج ثور که دبران باشد،در آن ستاره ای است و بجای چشم ثور واقع شده . (انجمن آرا). گاو فلک ، نام پیکری از صور کواکب:
هر آن کس که آن زخم شمشیردید
خروشیدن گاو گردون شنید.
فردوسی .
گاوماهی
(افسانه ) گاوی که پای بر پشت ماهی دارد و زمین بر پشت گرفته . حیوانی است در افسانه ها گویند کره ارض بر پشت او ایستاده است:
ز زخم سمش گاوماهی ستوه
بجستن چو برق و بهیکل چو کوه .
فردوسی .
گاوسالار
یکی از توابع هزارجریب از انزان کوه از، دودانگه ، (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123).
گاو شیرده
گاوی که بسیار شیر دهد. گاو دوشا. گاو ماده . رجوع به گاو و گاو ماده شود.
-گاو شیرده کسی بودن (مثل ...). رجوع به گاو و گاو دوشا شود.
گاوک ده
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن ، واقع در 8 هزارگزی شمال صومعه سرا و یک هزارگزی باختر راه فرعی صومعه سرا به ترکستان ، جلگه ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی ، دارای 478 تن سکنه . گیلکی فارسی زبان . آب آن از رودخانه ماسوله استخر، محصول آنجا برنج ، توتون ، سیگار، نیشکر، ماهی و شغل اهالی آن زراعت صید و مکاری ، راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
گاومایه
گاودارو. رجوع به گاو دارو شود.
گاوساله
گوساله . بچه گاو: غراء. فرقد، گاوساله و یا گاوساله دشتی . فرقود; گاوساله دشتی . هلام ; طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب ). رجوع به گوساله شود.
گاوشیره
باریجه . داروئی است . رجوع به باریجه شود.
گاوگل بان
چوپان گاو. چراننده گاو. محافظ و نگهبان گله گاو.