جستجو

پاچه ورمالیده
در تداول عامیانه ، سخت بی آزرم و خشن و بی ادب و بی محابا از نکوهش . ناتراشیده .
پادار
آنکه پای دارد. پایور. مقابل بی پا.
  • معتبر. بااعتبار. توانگر. که مفلس نیست . که پول نزد او سوخت نشود.
  • پادار دردوستی ; باوفا. وفی ّ.
  • اسب جلد و تند و تیز.
  • همیشه . باقی . برقرار. (برهان ).
  • (اِ مرکب ) چوب دستی بزرگ. چماق. عمود.
  • نام روز بیستم از ماههای ملکی . (برهان ).
    -پادار شدن ; استقرار یافتن .
  • پاتله
    پاتیل . پاتیله . دیگ حلوائیان . دیگ دهان فراخ حلواپزی . لوید. تیان . طنجیر:
    روز به آکنده شدم یافتم
    آخر چون پاتله سفلگان .

    ابوالعباس .

    پاتی کردن
    باد دادن خرمن .
    پاچیدگی
    در تداول عامیانه ، پراکندگی . شمل . شتات . پاشیدگی .
    پاداری
    پابرجائی . پایداری . پافشاری . استقامت .
  • اعتبار.
  • پاتلی کلات
    موضعی به جنوب مکران .
    پاتیل
    ظرف بزرگ مسین و جز آن که دهانه آن فراختر از شکم است و در آن چغندر و آشهای بزرگ و فرنی و امثال آن پزند. پاتیله . تیان . طنجیر. لوید.و رجوع به پاتیله و پاتله شود.
  • (در حمام ) ظرف بزرگ مسین با دهانه فراخ که زیر خزانه گذارند و از بن آن آتش کنند تا آب خزانه گرم شود. تیان .
    -پاتیل شدن ; در تداول عوام ، خفتن و بی خبری بعلت مستی و سکر.
  • پاچپله
    رجوع به پاچیله شود.
    پاچیدن
    در تداول عوام ، پاشیدن ، چنانکه فلفل و نمک را بر طعامی .
  • ریختن . رش کردن ، چنانکه آب را بر چیزی و کسی .
  • نرم و آهسته براه رفتن . (برهان ).
  • پاداش
    (از پهلوی پات دَهِشن ، مطلق جزا و مکافات . مرکب از دوجزء پات ، از اصل پئیتی + دَهِشن ) پاداشن . پاداشت . مطلق مکافات و جزا اعم از خیر و شر. مکافات است مطلقاً خواه جزا و مکافات نیکی باشد و خواه بدی . (برهان ).داشن . دین . مکافات . جزا. عوض . سزا. معارضه . (تاج المصادر بیهقی ). قرض . (تاج المصادر بیهقی ):
    بدان رنج پاداش بند آمده ست
    پس از بند بیم گزند آمده ست .

    فردوسی .

    پاتمس
    یکی از جزایر اسپراد ، و گویند یوحنا القدّیس کتاب المعراج = الرویا = مکاشفات را در آنجا تالیف کرد.
    پاتیلچه
    پاتیل خرد. تیانچه: و از آنجا در پاتیلچه صحت عزم افکن وآب حیا و شرم بر او ریز. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
  • روغن مقدس ، و آن ترکیب مطبوخی است که از چند چیز بهم آمیخته ترتیب دهند.و عبرانیان در قدیم الایام آنرا بسیار استعمال میکردند و نه تنها ازبرای مداوا بلکه بقصد التذاذ و تمتع نیز مستعمل بود و در اجساد اموات همچون حنوط بکار برده میشد. اخلاط این عطر را همواره با روغن زیتون ترکیب میکردند تا پایدارتر باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
  • پاچراغی
    پولی که دکانداران در اوّل شب آنگاه که چراغ روشن می کردند بپای چراغ می نهادند و سپس به فقیر میدادند.
    پاچیدنی
    در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .
    -داروی پاچیدنی ; داروی پراکندنی . ذرور.ذریرة.
    پاداشت
    جزا و سزانیکی یا بدی را: و پاداشت را از اینجا جزا گویند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). و جزا پاداشت باشداِمّا بخیر و اِمّا بشر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
  • جزای نیکی . (اوبهی ). ثواب . مثوبة. مقابل بادافراه:
    موافقان ترا و مخالفان ترا
    ز مهر و کین تو پاداشت است و بادافراه .

    معزی نیشابوری .

  • پاتن
    کفشی که در گل پوشند.
  • تخت کفشی از چوب یا فلز که زیر آن تیغه ای آهنین از طول هست و آنرا برای لغزیدن و سُریدن روی یخ بزیر کفش بندند و این کار نوعی ورزش زمستانی است .
  • پاتیله
    طنجیره . (فرهنگ اسدی ). لوید. پاتیل خرد. پاتیلچه . فاثور. (منتهی الارب ). طنجره . (اوبهی ). طنجیر. تیان . پاتله . هیطله . دیگ حلواپزان:
    خایگان تو چو کابیله شده ست
    رنگ او چون کون پاتیله شده ست .

    طیان مرغزی .

    پاچیده
    در تداول عوام ، پراکنده ، پاشیده .
    پاداش ده
    پاداش دهنده:
    نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد
    پاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست .

    سنائی .