پاخته
طناب استادان بنا. (تتمه برهان ).
پادام
حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و برراه جانوران پرنده گذارند. دام . پایدام:
دل خلایق از آنست صید آب روان
که باد بر زبر آب می نهد پادام .
نزاری .
پاتوغ
(از: «پای » فارسی ، بمعنی محل و جای + توغ ترکی ) و آن نیزه کوتاهی است که دُم اسب بر سر آن بندند و بر فراز آن گوئی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند، و معنی ترکیبی آن محل عادی اجتماعات لوطیان در محلت یا شهر یا قریه ای است .
پاجامه
زیرجامه . تنبان . شلوار. اِزار.
پاچنبری
آنکه به التواءالقدم مبتلاست . آنکه پای از محور طبیعی خارج دارد.
پاخره
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند. (برهان ). سکوی در خانه .
پادامان
پایدامن . جائی را گویند از دامن که بر زمین نزدیک باشد. (تتمه برهان ).
پاتوغدار
کسی که در پاتوغ سمت پیشوائی و ریاست دارد و او به صفات شجاعت و عفت متصف است .
پاجنگ
دریچه ای کوچک باشد در کوشک چنانکه به یک چشم از او بیرون نگرند.
در لهجه شهمیرزاد، بز چهار و پنج ساله خصی کرده که شبانان آنرا فربه کنند و توشه خود بر آن نهند و همواره در میان گله باشد.
پاخسه
طربال . باره دیوار بلند. (صراح ).
پادامن
از نواحی جنوب چهارجوی واقع در جنوب غربی پسکی .
پاچنگلی
پاچنگولی . آنکه در پای او پیچیدگی و عیبی است مادرزاد. پاچنبری .
پاخلج
رودی در خره خزل نهاوند.
پاتوه
پاتابه . پاپیچ . پاتاوه .
پاچه
(از: پا، رِجل + چه ، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه . کُراع . پایچه . (مهذب الاسماء).
پای خرد:
زهر دارد در درون در پاچه مار
گرچه دارد از برون نقش و نگار.
شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17)
پا خوردن
پا خوردن کسی ; فریب خوردن او. در حساب ، فریفته و گول شدن او.
پا خوردن فرش ;بر آن بسیار آمد و شد کردن نرم شدن و لطیف شدن را.
پادافره
باداَفرَه . رجوع به بادافره شود.
پاتویه
لوئی . یکی از آباء یسوعی و متکلم فرانسوی متولد در دیژن ، که در آثار ولتر مورد طعن و طنز است .
پاچه بند
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری . سباقاالبازی . تسمه خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند.
طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفته بر زمین بندند.