جستجو

وابردن
بازبردن : کشف ; وابردن اندوه ، وابردن پرده . (ترجمان القرآن ). استکشاف ، فرج ; وابردن اندوه و غیره . (منتهی الارب ): آوازی شنود که هان اگر میخواهی تا نعمت جمله دنیا وقف تو کنم اما اندوه خویش از دلت وابرم که اندوه و نعمت دنیا هر دو در یکدل جمع نیاید. (تذکرة الاولیاء).
  • وابردن (نان ); واکردن و پهن کردن خمیر نان باشد بجهت لواش پختن . (برهان ).
  • واپس باختن
    قمار برده را باختن .
    واپس کردن
    در عقب گذاشتن . پس پشت افکندن . اتباع . (تاج المصادر بیهقی ): و گفت [ شیخ ابوالحسن خرقانی ] از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی . (از تذکرةالاولیاء شیخ عطار).
    وابریدن
    بازبریدن . قطع کردن : اختراع ; وابریدن کاری را با کسی . مقاطعه ; با کسی وابریدن . (منتهی الارب ):
    عضو گردد مرده کز تن وابرید
    نوبریده جنبد اما نی مدید.

    مولوی .

    واپس بردن
    بازپس بردن .
  • اعاده دادن . عقب بردن . از عقب بردن . (ناظم الاطباء). اخناس . (تاج المصادر بیهقی ). ارجاه . (زوزنی ):
    چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
    سبد واپس برد سیب سپاهان .

    نظامی .

  • واپس کشیدن
    عقب کشیدن:
    گفت پا واپس کشیدی تو چرا
    پای را واپس مکش پیش اندرآ.

    مولوی .

    واپس گذاشتن
    به عقب انداختن . به تاخیر افکندن: وظیفه آن است که ما دو ماه واپس گذاریم ... پس دو ماه واپس گذاشتند تا روز اول ماه خرداد. (تاریخ قم ص 146).
    واتاشان
    دهی است از دیه های ناتل رستاق (از دهات نور): فخرالدین بن قوام الدین مرعشی پس از فتح رستمدار واتاشان را در ناتل برای مقر خود برگزید و از ساری و رستمدار افرادی فراهم آورد و خندق عمیقی در دور شهر حفر کرد و اقامتگاه وحمامی برای خود و بازار و مسجدی جهت مردم ساخت . (ازترجمه مازندران و استرآباد رابینو، ص 149 و 151).
    واتنشاید
    شهری است در آلمان در وستفالی شمالی در ناحیه رور که 73000 تن سکنه دارد و مرکز صنایع فلزکاری ، کفش سازی و مکانیکی است .
    واثلةبن الاسقع
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی واثلةبن الاسقع در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    واجب التعظیم
    آن که شایسته و لایق احترام وتعظیم بود. (ناظم الاطباء): امام زاده واجب التعظیم .
    واجب الحج
    کسی که استطاعت رفتن بکعبه را داشته باشد. مستطیع.
    واپس گریختن
    به عقب فرار کردن:
    نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
    گر نداری تو سپر واپس گریز.

    مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).

    واتد
    محکم . استوار. ثابت . در تاکید گویند: وتد واتد; میخ محکم و استوار. (ناظم الاطباء). تاکید است چون شغل شاغل . (منتهی الارب ). قرن واتد; منتصب . (معجم البلدان ) (المنجد).
    واتوختن
    بازدادن .
  • ادا کردن .
  • دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.
  • واثلی
    منسوب به واثله جد جاهلی عرب . (از انساب سمعانی ).
    واجب الخمس
    در تداول ، مستحق خمس . کسی که استحقاق گرفتن خمس را دارد. نظیر واجب الزکوة.
  • چیزی که خمس بر آن تعلق میگیرد.
  • واپس گفتن
    بازگفتن . واگو کردن . بازگو کردن:
    چو سایه روسیاه آنکس نشیند
    که واپس گوید آنچ از پیش بیند.

    نظامی .

    واثن
    ثابت و پیوسته ، در یکجا پاینده .
  • آب پیوسته روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • واجب الذات
    کسی که وجودش محتاج به غیر نباشد. واجب بالذات . واجب لذاته . واجب الوجود. رجوع به واجب لذاته و واجب بالذات و واجب الوجود شود.