جستجو

هابیغی
به معنی حقیقی باشد که در مقابل مجازی است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
هاتل
ابر پیوسته بارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابر بسیار بارنده . (از منتخب و لطائف ) (غیاث اللغات ). ابر بسیاربارنده . ج ، هُتًّل . (ناظم الاطباء). هاطِل . رجوع به هاطل شود.
هاجل
مرد خسبنده . (از اقرب الموارد). مرد خوابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • مرد بسیارسفر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • ها دادن
    وادادن: بترسید و پشت هاداد و آهنگ قلعه کرد. (اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). رجوع به معانی «ها» (پیشوند) شود.
    هابر
    ضرب هابر; ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت . (تاج العروس ).
  • نام مردی است . (منتهی الارب ).
  • هابیل
    پسر دومین آدم است . بعضی را گمان چنان است که اسم مسطور (هابیل = نفس ، بخار) دلالت بر کوتاهی عمر هابیل است ، و دیگران بر آنند که چون حوّا دید قاین آن نسل موعودنیست این مطلب داعی بر این شد که با خود فکر نماید که زندگانی را چندان اهمیتی نیست و همچنانکه یعقوب (4:14) میگوید: «حیات شما چیست ؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید میشود». علی الجمله هابیل شبان بود و از اول زادگان گوسفندان خود از برای خداوند قربانی آورد و خداوند قربانی وی را پذیرفته قربانی قائین را که از محصول ارضی بود رد کرد . در این حال دست حسد سرمه نفرت در دیده قائین کشیده بر برادر خود غضبناک شده اورا کشت . و مسیح ، هابیل را هابیل صدیق نامید . (قاموس کتاب مقدس ). مولف مجمل التواریخ آرد: «نخستین کسی که از دنیا بیرون رفت هابیل بود که قابیل بکشتش ، چنانکه حقتعالی در قرآن یاد کرده است و همانجا در کوههای حدود سراندیب قابیل ، هابیل را در زیر خاک کرد .
    و اندر کتاب دلایل القبله چنان خواندم که روایت کرده است ابن عباس رضی اللّه عنهما که آن وقت زمین اسفید بود تا آن وقت که قابیل هابیل را بکشت ، پس لونش بگردید و طعم بعضی از میوه ها ناخوش گشت و مضر، و از آن سبب در مرثیت و اندوه هابیل آدم این بیتها یاد کرد و معروف و مشهور است:
    تغیرت البلاد و من علیها
    و وجه الارض مُغْبرّ قبیح
    تغیًّرَ کل ذی لون و طعم
    و قل بشّاشة الوجه الملیح [ البصیح ]
    فما لی [ و ما لی ] لاابوح [ اجود ] لسکب دمعی [ بسکب دمع ]
    و هابیل توارته [ تضمنه ] الضریح
    بان قتل قابیل اخاه (؟ )
    فما انَافی حیوتی مستریح .

    (مجمل التواریخ و القصص صص 430-431).

    هاتم
    از اعلام است . (منتهی الارب ).
    هاجم
    هجوم آور.
    هاداران پاداران
    ترت و پرت . چرند و پرند. (یادداشت مولف ).
    هابروبراکون برویکورنیس
    حشره ای است . (بیولوژی وراثت تالیف عزت اللّه خبیری ص 110).
    هاپلوئید
    (اصطلاح جانورشناسی و گیاه شناسی ) مولف کتاب جانورشناسی آرد: انواع مختلف جانوران و گیاهان بواسطه تعداد ثابت کروموزمشان متمایز میباشند که به حرف n تعبیر میشود و فرمول کروموزمی نام دارد. ولی در طی نمو فردی ممکن است عده کروموزومها بر حسب تصاعد 1 و 2 و 3 و 4 و... زیاد شود. مثلاً فرض میکنیم در موقع معمولی عده کروموزومهای بدن n2 بوده باشد. این حالت را دیپلوئید گویند هنگامی که سلولهای تناسلی رسیدند بواسطه کاهش کروماتیک کروموزمها به n تقلیل یافته و هاپلوئید میگردند . (جانورشناسی عمومی تالیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 15).
    هاتن
    ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. ج ، هتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    هاجن
    دختر نارسیده ای که وی را شوهر دهند. (تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • خردسال از گوسپندان و جز آن که پیش از رسیدگی وی را گشن دهند. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • بزغاله ماده که قبل از بلوغ بار گیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • آتش زنه که به یک زدن چخماق آتش ندهد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • کنیزک خرد. (دستورالاخوان ).
  • هادان
    نام پدر ساره زوجه ابراهیم و مادر اسحاق.
    هابز
    تامس . حکیم و فیلسوف انگلیسی . در سال 1588 م . در مالمزبری یکی از شهرهای کوچک انگلستان تولد یافته و در سال 1679 در نودودو سالگی درگذشته است . تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد به پایان رسانید و پس از اتمام دوره دانشگاه در خانواده «کوندیش » (یکی از خانواده های اشرافی انگلستان ) معلم خصوصی شد. قسمت مهمی از دوره زندگی او مصادف با انقلابات انگلستان بود، ازاین رو بارها به مسافرت از انگلستان بیرون رفت . این مسافرتها گاهی به مصاحبت بزرگان بوده و زمانی برای دور بودن از ناامنی و غوغای انقلاب صورت گرفته است . به فلسفه اسکولاستیک با اینکه بنیان علم آن زمان بود توجهی نکرد، از این رو با فرانسیس بیکن و دکارت درواژگون کردن اساس اسکولاستیک همکاری کرد. با اینکه تحصیلاتش در ادبیات بود به سن چهل سالگی در پاریس به ریاضیات و طبیعیات پرداخت . در ریاضی صاحب داعیه شد، اما مقام بلندی نیافت . در پاریس معلم چارلز شاهزاده انگلستان گردید که بعداً با عنوان چارلز دوم پادشاه انگلستان شد. هابز در سال 1640 وقتی هنوز در انگلستان بود رساله ای در دفاع از حقوق مطلق پادشاه نوشت ، ولی آن را به چاپ نرسانید. در پاریس در سال 1642 کتاب اصول فلسفه سیاسی را به زبان لاتین نوشت و در سال 1651 م . کتاب لویاتان یا ماده صورت و قدرت حکومت را که شاهکار اوست منتشر کرد. هابز در سال 1652 م . به انگلستان برگشت و بقیه عمر را در آنجا به سر برد و آثار دیگر خود را به زبان لاتین و انگلیسی در لندن به چاپ رسانید. تحقیقاتش در سیاست و اخلاق موجب غوغایی شد، وی به مشاجره بلکه به مخاطره دچار شد. بی اعتنائی او به خدا و دین و بخصوص استدلال او که دین باید تابع دولت و خدمتگزار اجتماع باشد کسانی را که حکومت دین در نظر آنها فوق حکومت هابود سخت آشفته کرد و او را به بی دینی متهم کردند و تا اندازه ای جهان گردی و سرگردانی وی از این راه بود.با آنکه از حکیمان درجه اول نیست چون محقق و صاحب فکر بود و عمری دراز کرد و به پیری رسید کم کم محترم و معتبر گردید. نظریاتش در افکار دیگران تاثیر مهم بخشید. اهمیت واقعی هابز در روانشناسی و فلسفه نیست ،بلکه در سیاست و علم جامعه شناسی است . و در این دو رشته نیز اهمیت او در درجه اول از لحاظ نتایجی که به دست آورده است نیست ، بلکه در به کار بردن روش دقیق استدلال علمی است . هابز مردم را متوجه کرد که برای شناختن اجتماع و دستگاه سیاست باید از روانشناسی آدمی شروع کرد و خود او چنین کرد. دستگاه فلسفی او درباره اجتماع و سیاست نتیجه دقیق اصولی است که درباره نفس آدمی به دست آورده است . اگر این اصول صحیح نباشدو ما اکنون می دانیم که صحیح نیست نتایجی که هابز ازآن میگیرد نادرست خواهد بود. اما اهمیت او از این لحاظ که روش علمی را در شناختن سیاست و اجتماع به کاربرده است همچنان بجا می ماند. از این رو لویاتان یکی از معتبرترین کتابهای جهان درباره اجتماع و سیاست است و در زبان انگلیسی معتبرترین کتاب نوع خویش است .این کتاب شامل چهار قسمت است : قسمت اول که شانزده فصل دارد و عنوان آن «در آدمی » است و در آن نخست هابزعقاید خود را درباره روانشناسی آدمی و سپس عقاید خویش را درباره دین و در فصول 13 و 14 و 15 نظرات خود را راجع به «وضع طبیعی » و قوانین طبیعی بیان میکند. عنوان قسمت دوم که از لحاظ سیاسی مهمترین قسمت کتاب است «در دولت » است و شامل فصلهای 17 تا 31 کتاب است . ایجاد دولت ، انواع دولت ، حقوق و تکالیف دولت و افراد شورای دولتی و قوانین کیفری و انحلال دولت فصول مهم این قسمت از کتاب است . در قسمت سوم و چهارم که اولی «دولت عیسوی » و دومی «حکومت تاریکی » نام دارد و شامل فصلهای 32 تا 47 کتاب است ، هابز از تشکیلات دینی و رابطه آن با دولت و قدرت دین و دولت در مقابل یکدیگر بحث میکند. آثار برگزیده هابز: کلیات هابز از 1839 تا 1845 م . توسط مولزورث به چاپ رسیده است که شامل پنج اثر به زبان لاتین و یازده اثر به زبان انگلیسی است . مهمترین آثار هابزدر ذیل صفحه نقل میشود .
    عقاید فلسفی هابز: هابز فلسفه را «علم حرکت » میداند و میگوید فلسفه شناخت معلولها به علت و شناخت علتها به معلولشان بوسیله استدلال درست است . و چون رابطه علت و معلول جز حرکت چیزی نیست در حقیقت فلسفه «علم حرکت » است و اما اندیشه و استدلال درست یعنی فراهم آوردن معلومات با هم یا جدا کردن آنها از یکدیگر روشن تر بگوئیم ،یعنی تجزیه و ترکیب . اما تجزیه و ترکیب تنها به اجسام تعلق میگیرد و غیر از جسم هرچه هست موضوع فلسفه وعلم نمی تواند بشود و مربوط به دین و ایمان است . پس سر و کار علم و فلسفه (علوم ریاضی و طبیعی ) با جسم است و جسم خواه طبیعی یعنی جماد و نبات و بدن های حیوانی و انسانی و خواه اجسام اجتماعی و مدنی یعنی مردم و اقوام و ملل (اخلاق و سیاست ). در همه این علوم مدار عمل بر تجربه و حس است و بنیاد فکر و تعقل نیز حس است . محسوسات بوسیله حافظه در ذهن اندوخته میشود و معلومات را تشکیل میدهد که جمع و تفریق آنها فکر و تعقل را میسازد. چون درست بنگری حس هم حرکتی است که از اشیاء در محیط به وجود می آید و بوسیله اعصاب به مغز انسان میرسد. به نظر وی هوشیاری جز تصویر ذهنی از حرکاتی که در سلسله اعصاب صورت میگیرد چیزی نیست . بنابراین اساس شناسائی آدمی را باید در تاثرات حسی جستجو کرد. حادثات و عوارضی که به نظر ما میرسد، همه توهم است ، چنانکه به تجربه می بینیم که چون به چشم ضربتی وارد آید، اگرچه در شب تاریک باشد چشم برق میزند و روشنایی حس میشود و حال آنکه نوری در میان نیست . نفس یا روح (روان ) هم امر غیرجسمانی نیست و میان حیوان و انسان تفاوت در شدت و ضعف مدارک است و ما نیز مانند جانوران گرفتار نفسانیات هستیم که بر ما مسلطند و اختیاری از خود نداریم .
    روانشناسی هابز: میگوید آدمی طبیعةً خودخواه و سودجوست . اگر بپذیریم که یک فرد به فرد دیگر طبیعةً ممکن است محبت داشته باشد، دلیلی موجود نیست که هر فرد به همه افراد محبت نداشته باشد. اما چون می بینیم که یک فرد به همه افراد محبت ندارد، پس فردی به فرد دیگر هم نمی تواند محبت داشته باشد. آنچه را ما محبت میخوانیم ، نوعی خودپرستی و سودجویی است که با چهره محبت آشکار شده است . اعمال آدمی بر دو گونه است : اعمال غیرارادی ، از قبیل حرکت نبض و کار سایر اعضای بدن که به اختیارآدمی نیستند. و اعمال ارادی یا اختیاری . محرک اعمال ارادی دو اصل است : اولی رغبت و دومی نفرت . رغبت ما را بجانب چیزها میکشاند و نفرت از آنها دور میکند.تمایل ما همیشه به چیزهایی نیست که هم اکنون رغبت ما را برمی انگیزد بلکه در عین حال به آن چیزی که در آینده هم رغبت ما را به خود جلب میکند توجه داریم . ولی رغبت اساسی ما به قدرت است که با آن همه رغبتها برآورده میشود. اگر در اعمال آدمیان عقل دخالتی نداشت و محرک آنها تنها رغبت و نفرت بود با در نظر داشتن محیط و عوامل موثر در آنها می توانستیم واکنش و سلوک آنها را در آینده پیش بینی کنیم . در این صورت اعمال آدمی هم مانند ماده می توانست مورد مطالعه دقیق علمی قرار گیرد. اما با دخالت عقل کار دشوار میشود و پیش بینی را در مورد رفتار آدمی مشکل میسازد.
    انسان در حال طبیعی : هابز میگوید: آدمیان در حال طبیعی (قبل از تشکیل اجتماع ) همه سود خود را میجویند، و چون استعدادها در همه مساوی است و همه یک نوع چیزها را خواستارند ناچار میانشان رقابت و خصومت پدید می آید. هر فرد دشمن افراد دیگر است و این عبارت از او معروف است : انسان برای انسان گرگ است . منظور هابز این نیست که افراد پیوسته با هم در کشمکشند، بلکه منظور وی این است که افراد پیوسته به هم قصد تعرض دارند. هیچکس از خطر دیگران ایمن نیست و هرکه نیروی بیشتری دارد پیش میبرد و این حق طبیعی است . در چنین وضعی تصور خوب و بد وجود ندارد، چه بد و خوب ساخته قانون است و قانون فرع تشکیل اجتماع است . آنچه آدمیان را وادار میکند که این حال را ترک کنند ترس از مرگ است که آدمی از آن وحشت دارد عقل راهنمای عاطفه وحشت از مرگ می گردد و برای ایجاد صلح و ایمنی اصولی پیدا میکندکه هابز آنها را قوانین طبیعت میخواند.
    قوانین طبیعت : هابز در تعریف قانون طبیعت گوید: «قانون طبیعت قاعده یا اصلی کلی است که عقل آن را کشف کرده است ، و بموجب آن آدمی را از اعمالی که موجب تباهی اوست یا به بقای او لطمه میزند بازمی دارد و به چیزهایی وادار میکند که برای حفظ حیاتش ضروری است .» (لویاتان فصل شانزدهم ). مهمترین قانون طبیعت که سایر قوانین را در حقیقت میتوان از آن بیرون کشید این است : «آدمی باید تا آنجا که بتواند برای خود در راه تامین صلح بکوشد. اما اگر موفق نشود باید به هر وسیله ای دست یازد تا در جنگ پیروز شود.» قسمت اول این اصل شامل قانون اول و اساسی طبیعت است و آن این است : «صلح را جستجو کن و به دنبال آن برو»! قسمت دوم مجموعه حقوق طبیعی افراد است که باید «بکوشیم تا به هر وسیله هست از خود دفاع کنیم ». (لویاتان فصل شانزدهم ). قانون دوم طبیعت از قانون اول مشتق شده است : «آنکه فرد بخواهد در صورتی که دیگران بخواهند» تا آنجا که برای حفظ صلح و دفاع از نفس ضروری است آزادی خود را درمقابل دیگران به همان اندازه محدود کند که میخواهد دیگران آزادی خویش را در مقابل او محدود کنند» .
    پیمان اجتماعی و تشکیل اجتماع و دولت : افراد میتوانند بدو صورت از حقوق طبیعی خودچشم پوشی کنند. یکی آنکه حق خود را ساقط کنند. دیگر آنکه آن را به دیگری منتقل سازند. همین که فردی به یکی از این دو صورت حق خود را ساقط کرد دیگر دارای آن حق نیست وگرنه اجتماع نقیضین لازم می آید. بنابه عقیده هابز اگر محرک فرد تنها جلب سود و دفع زیان است ، پس چگونه میتوان باور داشت که فرد از حق خود بگذرد وآن را به دیگری انتقال دهد؟ پاسخ این است که فرد ازحقی میگذرد به این امید که سود فراوان تر و پابرجاتری به دست آورد. این امر را که مردم حقی بدهند و سودی بستانند هابز پیمان اجتماعی خوانده است . برای اینکه این پیمانها از یک یا دو طرف شکسته نشود و همیشه پایدار بماند هابز میگوید: «پیمانها بدون ضمانت شمشیر کلماتی بیش نیستند و نمی توانند بقای خود را تامین کنند». این است که افراد توافق میکنند که قدرت واحدی را حکمران خود سازند و نیروهای خود را در اختیار او بگذارند تا در سایه شمشیر او که در حقیقت شمشیر اجتماع ، و افراد سازنده اجتماع است اغتشاش و ناامنی رابه نظم و ایمنی تبدیل کنند. این همان پیمان اجتماعی است که اجتماع و دولت را به وجود می آورد و پیمانی است که هر فرد با فرد دیگری می بندد. «من حق حکومت بر خود را با این مرد یا به این انجمن مردان منتقل میکنم و تسلط او را بر خود مجاز می شمارم . به شرط آنکه توبه همان ترتیب حقوق خود را به او منتقل کنی و اعمال او را مجاز بشماری .» کسی که به این ترتیب حقوق افراد به او منتقل شده است سلطان یا حکمران خوانده میشودو او را هابز چنین تعریف میکند: «شخصی که اعمال او را عده زیادی به موجب پیمانی که با یکدیگر بسته اند اعمال خود دانسته اند بدان منظور که وسایل و نیروهای همه آنها را به هر ترتیب که مناسب بداند به کار بردتا صلح را نگاه دارد و دفاع از آنها را تامین کند».
    دولت تاسیسی و دولت اکتسابی : وقتی افراد با یکدیگر پیمان بستند که همه با هم از حقوق بگذرند، و این حقوق را در اختیار حکمرانی بگذارند، تاسیس دولت کرده اند ، ولی ایجاد دولت به نوع دیگری نیز ممکن است ، و آن وقتی است که دشمنی بر اجتماع چیره شود، و حکومت خود را بر آن اجتماع تحمیل کند. مردم فردفرد یا جمعاً تسلط حکمران غالب را قبول میکنند، تا از آسیب او ایمن باشند. هابز چنین دولتی را دولت اکتسابی میخواند (در روزگار ما نمونه دولت تاسیسی دولت ژنرال دوگل در زمان جنگ جهانی دوم در فرانسه است . و مثال دولت اکتسابی حکومت نظامی متفقین بر آلمان غربی پس از جنگ اخیر میباشد).
    حقوق و تکالیف حکمران : به نظر هابز حکومت فرد بهترین حکومت است آنچه مهم است این است که قوای حکومت خواه در دست یک مرد باشد و یا انجمنی از مردان و یا همه مردم باشد . باید قدرت وی برترین قدرتها باشد و مقید به هیچ قید و بندی نباشد. مهمترین تکلیف حکمران برقراری نظم و صلح است . ساختن قانون و تطبیق آن با موارد معین (قضاوت ) و اجرای قانون همه از حقوق و تکالیف حکمران است . اراده حکمران قانون است ، ولی تکلیف او آن است که قوانینی بیاورد که حقوق طبیعی افراد اجتماع را حفاظت کند. قدرت حکمران نامحدود است چه قدرت مشروط جمع نقیضین است . اگر قدرت حکمران مطلق نباشد، در انجام تکالیف اساسی خود که برقراری نظم داخلی و برانداختن دشمن خارجی است توفیق نخواهد یافت .
    انحلال پیمان اجتماعی : مفسران نظریات هابز اغلب چنین پنداشته اند که قدرت حکمران ابدی است و برای افراد راه بازگشت وجود ندارد. بعضی از عبارات هابز این نکته را تایید میکند، ولی در فصل بیست ویکم کتاب لویاتان چنین میگوید: «افراد نسبت به حکمران تا وقتی مکلفند که نیرویی که حکمران با آن نیروافراد را حفاظت میکند، برجا باشد; زیرا افراد حق دارند وقتی دیگری نتواند از آنها دفاع کند، خود به دفاع از خویشتن برخیزند و این حق به موجب هیچ پیمانی ساقط نمیشود.» هابز فرمانروایی حکمران را تا وقتی مشروع میداند که از منافع اساسی افراد حفاظت کند و وقتی دیگر نتواند این وظیفه اساسی را انجام دهد افراد ملزم به اطاعت از او نیستند. اساس حکومت در نظر هابز اساس عقلی است نه احساساتی و اخلاقی و مبتنی بر حفظ حقوق مردم است .
    دین و دولت : به نظر هابز اگر افراد آزاد باشند میکوشند تا عقاید خود را بر دیگران تحمیل کنند. عقاید دینی از این قاعده مستثنی نیستند. بنابراین وجود قدرتی فوق قدرت افراد لازم است تا از این ستمگری جلوگیری کند. اسرار دین را با عقل نمی توان درک کرد و شناخت ، باید آنها را ناشناخته پذیرفت . می گوید:«اسرار دین مثل حبی است که پزشک به بیمار میدهد. باید ناجویده بلع شود تا نتیجه شفابخش دهد. اگر جویده شود، تلخی آن حس میشود و دهان آن را بیرون می افکند». اما اگر دین در اختیار دولت باشد، دولت فرمان میدهد که افراد چه اصولی را بپذیرند و در نتیجه از این لحاظ نظمی برقرار میشود. اما اشخاص میتوانند در دل خود به هرچه بخواهند اعتقاد داشته باشند یا اصلاً اعتقادی به دین نداشته باشند، ولی حفظ صورت ظاهر برای حفظاجتماع ضروری است .
    سنجش فلسفه سیاسی هابز: فلسفه سیاسی هابز بر تصوری که او از خواص نفس آدمی دارد مبتنی است . چون سایقهای نفس آدمی جز خودخواهی و سودجویی چیزی نیست ، پس طبیعةً هر فرد دشمن افراد دیگر است و نتیجه این وضع، تنازع و کشمکش و ناامنی دائم است . از نوشته های هابز برمی آید که از لحاظ تاریخی معتقد است «وضع طبیعی » قبل از تشکیل اجتماع وجود داشته است ، و با ایجاد پیمان اجتماعی و تشکیل دولت این وضع پایان یافته است . تحقیقات علمای روانشناسی و مردم شناسی ، به خصوص تحقیقاتی که در تشکیلات اجتماعات بدوی کرده اند عقیده هابز را باطل می کند. در بدوی ترین اجتماعات هم «وضع طبیعی » چنانکه او میگوید دیده نشده است . اشکال عقیده هابز این است که به قول پرفسور گورچ «در نظر هابز مرحله ای بین اغتشاش و حکومت مطلق موجود نیست . وی متوجه نبوده است که رسم و عادت پیش از قانون وجود داشته است و ضمانت اجرائی رسم و عادت همان قدر قوی است که ضمانت اجرائی قانون ». از طرف دیگر به فرض اینکه حکومت جانشین اغتشاش و هرج و مرج شده باشد معلوم نیست هر نظم و آرامشی از اغتشاش و هرج و مرج بهتر باشد. در گورستان هم نظم و آرامش برقرار است ، اما نبایدتصور کرد که هابز حکومت مطلق را به هر نحوی که باشدمی پذیرد. او معتقد است که حکمران در وضع قانون و اعمال قدرت خویش باید به حداقل لازم برای حفظ دفاع اجتماع قناعت کند و در حقیقت جز آنچه مطلقاً برای ایجاد نظم و دفاع اجتماع لازم است کاری نکند. این است که معتقدان دیگر از جمله پرفسور گورچ مورخ انگلیسی که ذکراو گذشت گفته اند که دولت در نظر هابز فقط وظایف پاسبانی و نگهبانی را انجام میدهد. به عبارت دیگر تنها وظایف منفی به عهده دارد و هیچگونه وظیفه مثبتی ندارد. و این تصور از وظیفه دولت تصور ناقصی است . یونانیان قدیم دولت را مکلف میدانستند که افراد را در راه کمال اندازد و سعادت آنها را تامین کند. امروز نیز کمتر دولتی است که وظایف خود را منحصر به برقراری نظم و امنیت کند مسلماً تصور امروز ما از دولت بیشترتصور مثبت است . با اینهمه ارجمندی مقام هابز در تاریخ تفکر سیاسی دوران جدید همچنان محفوظ می ماند. بیش از هر چیز اهمیت او شاید در این باشد که تفکر سیاسی را از قید سنت و رجوع به عقاید ثقات و یا توسل به اصول دینی و یا اصول ماوراء طبیعت آزاد کرد و تفکر سیاسی را بر پایه علمی قرار دارد. از این رو روش تفکر هابز در مسائل بیش از نتایجی که گرفته است اهمیت دارد بخصوص که متوجه شده است برای ساختن دستگاه فلسفه سیاسی باید از روانشناسی فرد شروع کرد و خود او چنین کرد. اما در عقایدی هم که بیان کرده است بخصوص دو نکته اهمیت شایان دارد: اول اینکه نشان داده است اعمال قدرت لازمه هر نوع حکومت است و اگر قدرت حکومت تجزیه شود و هر جزء مستقل باشد اداره امور کشور دشوار می گردد. حتی در دموکراسی های امروز حکومتی نمی توان یافت که در آن اجبار و اعمال قدرت وسیله مهم کار دستگاه نباشد. درست است که در دمکراسی های امروز عده ای که حکومت میکنند از جانب مردم انتخاب میشوند، اما نکته مهم این است که مادام که حکومت میکنند اعمال قدرت و اجبار به کار میبرند و از اعمال قدرت و اجبار چاره نیست . نهایت آنکه از زمان هابز تاکنون دانشمندانی که درباره حکومت تفکر کرده اند کوشیده اند تا وسایلی بیابند که دولت از این اعمال قدرت و اجبار تنها به نفع اجتماع استفاده کند. نکته دیگری که هابز تاکید کرده است این است که در دولت تاسیسی ایجاد دولت عملی است که به اختیار افراد سر می زند و بنابراین اراده افراد منشاء قدرت حکمرانی است ، و مجوز این قدرت رضامندی آنهاست .
    نظریه هابز و وضع بین المللی :هابز با آنکه به نظر می رسد طرفدار سلطنت مطلقه است به این ترتیب حتی سلطنت مطلق را بر اراده افراد مبتنی میداند. این بود که سلطنت طلبان که قدرت شاه را موهبتی الهی می دانستند با او همان قدر دشمن شدند که مخالفان شاه . اگر آنچه هابز در خصوص وضع طبیعی گفته است درباره افراد صادق نباشد مسلماً درباره دولتها صادق است ، و عقاید هابز بیان درستی از وضع دولتها نسبت به یکدیگر است و به نظر می رسد چاره ای هم که او برای نجات افراد از «وضع طبیعی » اندیشیده است برای نجات دولتها از ناامنی دائمی که صلح جهان را تهدید میکندتنها راه نجات باشد. دولتهای مستقل همیشه نسبت به یکدیگر در «وضع طبیعی » بوده اند، یعنی هر یک صرفاً دنبال منافع خویش رفته و رقیب و دشمن دیگران بوده اند. اگر هم زمانی صلح و آرامش برقرار بوده است خطر جنگ و امکان حمله دولتی بر دولت دیگر هیچگاه از میان نرفته است و «وضع جنگ دائم »، چنانکه هابز نشان داده است پیوسته میان دولت ها موجود بوده است . هابز گفته است : «مردم نسبت به یکدیگر مثل گرگند». این گفته همیشه دررابطه بین دولتها راست بوده است . آیا چاره آن نیست که برای تامین صلح جهانی ، دولتها راه حلی را که هابز پیشنهاد کرده است بپذیرند. یعنی همه از مقدار بسیاری آزادی و اختیار خود درگذرند و قدرت واحدی را بر خود حکمران سازند؟ راست است که دولتها برای ایمنی ازتجاوز یکدیگر با هم پیمانها بسته و اتحادیه های ناحیه ای تشکیل داده اند، ولی هر وقت منافع آنها ایجاب کرده است از شکستن این پیمانها و بر هم زدن این اتحادیه ها باکی نداشته اند. علت آن است که به قول هابز «پیمانها، بدون قدرت شمشیری که ضامن اجرای آن باشد کلماتی بیش نیستند».
    هاپلوستمون
    (اصطلاح گیاه شناسی ) ثابتی آرد: چون پرچمهای گل در روی یک پیرامن قرار گیرند هاپلوستمون نامیده میشوند. به عبارت دیگر گلهایی را که دارای یک پیرامن نافه اند هاپلوستمون نامند. (از گیاه شناسی ، تشریح عمومی نباتات تالیف حبیب اللّه ثابتی ص 413 و 433).
    هادخت نسک
    نام نسکی است از بیست ویک نسک کتاب زند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نام نسک بیست ودویم از کتاب زند و آن را هاداختا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نسک بیستم از بیست ویک نسک اوستاست . در پهلوی هادخت «اونوالا 276» هادخت نسک که در متن اوستای وسترگارد جزو قطعات «یشتها» طبع شده ، یشت 21 و یشت 22 شمرده شده است ، اما در متن اوستای گلدنر عدد یشتها از 21 تجاوز نمی کند «ونندیشت » آخرین آنها به شمار رفته است و معمولاً زرتشتیان همین ترتیب اخیر را محفوظ داشته ومی دارند. هوگ در سال 1872م . متن اوستایی هادخت نسک را با تفسیر آن از روی دو نسخه خطی قدیمی که در قرن 14 م . نوشته شده تصحیح کرده با نقل تلفظ پهلوی تفسیرمذکور به خط لاتینی و ترجمه انگلیسی در آخر ارداویرافنامه منتشر نموده است . چندی بعد دارمستتر در جزو ترجمه زند اوستای خود، هادخت نسک را نیز ترجمه کرده است . تفسیر پهلوی هادخت نسک دارای 1530 کلمه است در کتاب هشتم و نهم دینکرد که از اوستا سخن رفته و اجزای آن یکایک شرح داده شده ، هادخت نسک بیستمین نسک (کتاب ) اوستا به شمار رفته است . بنابراین هادخت نسک حالیه قطعه ای است که از بیستمین نسک گمشده عهد ساسانیان به جای مانده است . علاوه بر آن سروش یشت هادخت که امروزه یازدهمین یشت اوستا را تشکیل می دهد، از هادخت نسک قدیم به یادگار مانده است . هادخت نسک کنونی دارای 3 فرگرد (فصل ) است : فرگرد اول ، دارای 17 بند در فضیلت و تاثیر دعای «اشم وهو...». فرگرد دوم ، راجع به تجسم دین (وجدان ) مرد نیکوکار به صورت دختری زیبا (این قطع بسیار دلکش و قابل توجه است ). فرگرد سوم ، از مجسم شدن دین گناهکار به صورت زنی زشت گفتگو میکند .
    هابس
    (توماس ) رجوع به هابز شود.
    هاپلومیتوز
    (اصطلاح جانورشناسی ) مولف کتاب جانورشناسی آرد: نوعی از تقسیم عرضی کروموزم ها راهاپلومیتوز نامند که برای شرح آن تقسیم پارامسیوم کوداتم را انتخاب میکنیم . ابتدا علائم تقسیم در میکرونو کلئوس دیده میشود. در پروفاز حجم هسته زیاد گردیده و دانه های کروماتین ظهورمی نماید. در متافاز دانه ها پهلوی هم قرار گرفته و کروموزمها را تشکیل میدهد که شکل آنها با کروزموزمهای متازوئرها متفاوت است . و موازی محور قطبی واقع شده .در آنافار تقسیمات عرضی (نه طولی ) کروموزومها پیش می آید. و این نوع تقسیم همان است که هاپلومیتوز گویند. (جانورشناسی عمومی تالیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 104).
    هاتور
    یکی از الهه های مصریان ، که یونانیان آن را آفرودیت نامیدند.