جستجو

نابخشیدنی
که بخشیدنی نیست . که ازدر بخشیدن نیست . مقابل بخشیدنی .
نابرده
نبرده . تحمل نکرده .
-نابرده رنج ; بدون تحمل رنج:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.

سعدی .

ناانصافی
بی دادی و بی انصافی و ظلم و ستم . (ناظم الاطباء): این مفسدت و ناانصافی را به عیوق رسانید و بکلی کار مملکت و ولایت داری به زیان برد. (تاریخ غازانی ص 247).
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس .

حافظ.

ناباختنی
مقابل باختنی . غیرقابل باختن . که لایق باختن نیست . باخت ناپذیر. نه ازدر باختن .
نابت
رویاننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (اقرب الموارد) (المنجد).
  • روینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ): چون تخم حقیقت درزمین یقین او نابت یافت . (وصاف ص 562).
  • تازه هر چیز هنگامی که بروید و خرد بود. (المنجد).الطری من کل شی حین ینبت صغیراً. (اقرب الموارد).
  • نابخشیده
    بخشیده نشده . مقابل بخشیده . رجوع به بخشیده شود.
    نابرشته
    که برشته نشده باشد. که بو داده نشده باشد. مقابل برشته .
    نااوخ
    دهی از دهستان بیزکی (یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه شهرستان مشهد) بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 27 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی جنوب کشف رود. جلگه است و هوایش معتدل است و 112 تن سکنه دارد، مردمش شیعی مذهب و فارسی زبانند. محصول آن ، غلات . چغندر و سیب زمینی است ، شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 415).
    ناباردار
    بی ثمر. بی بار.
  • عقیم . که آبستن نیست : اسب ماده ناباردار. (منتهی الارب ).
  • بی بار.
  • نابخة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی نابخة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    نابرگرفته
    برنگرفته . مقابل گرفته .
    -نابرگرفته کام ; کام برنگرفته . کام نادیده:
    یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
    ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را.

    سعدی .

    نااوس
    ماخوذ از یونانی . معبد ترسایان و آتشکده . (ناظم الاطباء). بر وزن ناقوس به ضم همزه ، در رشیدی به معنی آتشکده آمده . حکیم سنائی گفته:
    گرچه زاغ سیاه گشتم من
    نگزینم مقام جز نااوس .
    و در سامی به معنی گورخانه ترسایان نوشته اند. (انجمن آرای ) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). و ناووس هم آمده است که بجای همزه واو باشد. (برهان قاطع).
  • ناووس ،ناووس ، خصوصاً به معنی دخمه و اطاق زیرزمینی است که برای دفن میت بکار رود. ج ، نواویس . حمزه اصفهانی گوید: «والفرس لم تعرف القبور، و انما کانت تغیب الموتی فی الدهمات و النواویس ». قبر. آرامگاه . (حاشیه برهان چ معین ) . با الف مضموم و واو معروف آتشکده باشد. (جهانگیری ). بر وزن طاووس ، آتشکده و عبادت خانه کفار. (غیاث ):
    و من کان الغراب له دلیلا
    فناووس المجوس له مُقیل .
  • نابارور
    بی میوه . بی حاصل . بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور.
    نابتی
    اسحاقبن ابراهیم نابتی . (منتهی الارب ).
    نابدان
    ناودان . آبراهه . (آنندراج ). میزاب . (ناظم الاطباء). رجوع به ناودان شود.
    نابرومند
    زمین بائر. ناآباد. متروک . ویرانه:
    وگر نابرومند جائی بود
    وگر ملک بی پر و پائی بود.
    که ناکشته باشد به گرد جهان
    زمین فرومایگان و مهان .

    فردوسی .

    نااوسی
    منسوب به نااوس:
    عاشر آن اکرم معاشر شر
    گوئی از گبرکان نااوسی است .

    انوری .

    نابافته
    نبافته . که بافته نشده است . مقابل بافته .
    نابجا
    در غیر محل . نه بجای خویش . بی جا. بی مورد. بی موقع. مقابل بجا: گفتاری نابجا. اعمالی نابجا. کارهای نابجا.
  • در اصطلاح طبیعی ، عَرَضی . (لغات فرهنگستان ).
  • نابدید
    مقابل بدید. (شعوری ). غایب . (منتهی الارب ). ناپیدا. که دیده نشود. نامرئی . ناپدید. پنهان . و رجوع به ناپدید شود:
    بحر عشق یار بی پایان و ساحل نابدید
    در مطلب بی شمار و قعر دریا نابدید .

    ابوالمعانی (از شعوری ).