نابای
محال . مقابل ممکن . (از آنندراج ) (برهان قاطع). ضد ممکن . غیرمعقول . که قابل تعقل نباشد. (ناظم الاطباء). برابر ممکن . (از انجمن آرا) .
نابخرد
نادان . بی عقل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خرد. جاهل:
بگردان [ خدایا ] ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
فردوسی .
نابرخوردار
نامتمتع. محروم . بی نصیب . که برخوردار نیست .
ناانبان
نی انبان را گویند و آن سازی است مشهور و معروف که نای انبان هم خوانندش . (برهان قاطع). سازی است معروف که نی انبان نیز گویند:
آنها که مقیم حضرت جانانند
یادش نکنند و بر لسان کم رانند
آنانکه مثال نای ناانبانند
دورند از او از آن به بانگش خوانند.
باباافضل .
نائیدن
فخر کردن و مباهات نمودن . (برهان ). مباهات کردن . (انجمن آرا) (از آنندراج ). (غیاث ).لاف زدن . مباهات کردن . (از ناظم الاطباء). سرافرازی کردن . به خود بالیدن . نازیدن . به خود نازیدن . تفاخر.
نابایا
مقابل بایا. ممتنع. مقابل واجب .
غیرضروری .
نابخردانه
از روی نابخردی . از روی جهل و بی معرفتی . جاهلانه . سبکسرانه .
ناانجام
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل . (انجمن آرای ناصری ). بی پایان . که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس ).
ناایری
آسوریها در کتیبه هاشان اسامی مردمانی را ذکر میکنند که در ارمنستان کنونی سکنی [ داشته ] و با آنها در جنگ و ستیز بوده اند، مانند ناایری ، اوراردا، مین نی ، و بعد هرودوت اسم آلارود را میبرد، ولی نمیتوان گفت که این مردمان ارامنه بوده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2269).
نابایست
نالایق. نامناسب . (ناظم الاطباء). که بایسته نیست . که سزاوار نیست . که درخور نیست : جَبْه ْ; نابایست آوردن بر کسی . (از منتهی الارب ).
غیرضروری . لاضروری . (یادداشت مولف ). آنچه نباید. که لازم و ضروری نیست . نابجا: تفریط; دور کردن نابایست از کسی . امصال ; تباه کردن و به نابایست خرج کردن مال را. غضب مُطِر; خشم ناجایگاه . خشم نابایست . (منتهی الارب ). حرام . (منتهی الارب ). غیر جایز. خلاف شرع . ناروا. (ناظم الاطباء): طَلخَثَة; به امر نابایست آلودن .(منتهی الارب ): و خدای را بر معصیت و نابایست نخوانی تا هلاک شوی . (ترجمه طبری ). منزه داری این اندامها را از فجور و ناشایست و نابایست . (قابوسنامه ). مکروه . (منتهی الارب ): وَذء; سخن نابایست و مکروه . (منتهی الارب ). نادلپسند:
ز آن عمامه زفت نابایست او
ماند یک گز کهنه اندردست او.
مولوی .
نابخردی
نادانی . دیوانگی . (ناظم الاطباء). جهل . بی عقلی . بی شعوری . سبکسری:
نکرد او به تو دشمنی از بدی
که خود کرده ای تو زنابخردی .
فردوسی .
نابردار
ناشکیبا. بی صبر.
ناچار. (ناظم الاطباء).
ناانداخته
نسنجیده و از پیش فکر ناکرده: و اندیشه نکردند که سخن ناانداخته نباید گفت . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 110).
ناایمن
خطرناک و مخوف . (ناظم الاطباء). مقابل ایمن . مظنون . دور از امنیت . غیرقابل اعتماد. نامطمئن: راهها ناایمن شده است ... و راه از نیشابور تا اینجا سخت آشفته است . (تاریخ بیهقی ). و بر ناایمن بیگمان ایمن مباش . (قابوسنامه ). قلعه ای ساخته بودند و راهها ناایمن شده . (کتاب النقض ص 367).
ترسان . بیمناک . آشفته . ناخاطرجمع. اندیشناک . بی امان:
مخسبید ناایمن از شهریار
مدارید ز اندیشه جان را نزار.
فردوسی .
نابایستگی
صفت نابایسته . رجوع به نابایست و نابایسته شود.
نابخشائیدنی
نبخشائیدنی . نبخشودنی . که قابل بخشائیدن نیست . لایغفر. غیرقابل عفو. مقابل بخشائیدنی . رجوع به بخشائیدنی شود.
نابرداری
بی صبری . ناشکیبائی . (ازناظم الاطباء).
ناچاری . لاعلاجی . (ناظم الاطباء).
نااندام
ناموزون و بی انتظام و نامعتدل ،و آن را بی اندام نیز گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرا). بی اندام . غیرموزون . نامتناسب . بی تناسب . بی ریخت .