نائم
خفته . خوابیده . (آنندراج ). خسپنده . (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. (از غیاث اللغات ). به خواب رفته . آرامیده . خسبیده . خسبنده . خواب کننده . نعت است از نوم:
همچنین دنیا که حلم نائم است
خفته پندارد که این خود قائم است .
مولوی .
ناآزموده
ناشی . نامجرب . مُغَمًّر. غِر.غُمِر. غُفِل . غیرممتحن . بی تجربه . خام . نکرده کار. ناپخته . دنیا ندیده . ناسخت . ناورزیده . ریاضت نکشیده . ناآموخته . مقابل آزموده . در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است ، بی تجربه . بی وقوف:
بناآزموده مده دل نخست
که لنگ ایستاده نماید درست .
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی .
(گرشاسب نامه ص 159).
ناآمختنی
نیاموختنی . غیرقابل آموختن . تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم . که سزاوار آموختن نیست .
عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود.
نائب امام
مجتهد جامع الشرایط. رجوع به نایب شود.
نااستاد
ناآزموده کار و بی وقوف . (ناظم الاطباء). که مهارت ندارد. نامجرب . بی تجربه . ناشی . که ماهر در کاری نیست .
ناامن
ناایمن . جائی که امنیت و ایمنی در آن نیست . (فرهنگ نظام ). محیط آشفته و ناآرام . در تداول عوام بجای ناایمن استعمال میشود. مقابل ایمن و امن . راه ناامن ، راهی که در آن امنیت نیست و خطر هست:
رود آرام ز عمری که به هجران گذرد
کاروان از ره ناامن شتابان گذرد.
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
ناآزموده کار
ناشی . ناورزیده . مقابل آزموده . بی وقوف . بی تجربه . نااستاد. صاحب منتهی الارب آرد: غُفِل ،مطرِمذ، ناآزموده کار. ضَرَع ; سست بدن ناآزموده کار. و نیز در معنی کلمات غرة. غرارة. غمر. (منتهی الارب ). نااستاد، ناآزموده کار و بی وقوف . (ناظم الاطباء).
ناآمخته
ناآموخته . که آمخته و معتاد نیست .
نااستادی
ناشی گری . عدم مهارت . نادانستگی . بی وقوفی . صاحب منتهی الارب آرد: وَرِه َ وَرهَاً; نااستادی کرد در کار. توره فی عمله ; نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش .
ناامنی
عدم امنیت . نبودن ایمنی و آرامش و نظم و ثبات . آشوب و بلوا.
صاحب منتخب اللغه در معنی دغدغه آرد: تردد و تشویش خاطر و ناامنی .
ناآزموده کاری
ناشی گری . نااستادی . (ناظم الاطباء). ناآزمودگی . بی تجربگی . نپختگی . ناورزیدگی . عدم مهارت . تازه کاری . بی اطلاعی . بی وقوفی . نداشتن تبحر.
ناآمدگی
نارسیدگی . در خمیر، مخمر نشدن آن . فطیر بودن آن . ورنیامدن آن .
نائب تنگری
یعنی قائم مقام خدا، چه نائب در عربی قائم مقام باشد و تنگری در ترکی خدا را گویند. و آن کنایه است از خلیفه و پادشاه . (برهان قاطع). تنگری بفتح تا و سکون نون و کاف فارسی ، ترکی قدیم : خدا:
ترک توئی ز هندوان چهره ترک کم طلب
زآنکه نداده هند را صورت ترک ، تنگری .
(از برهان چ معین ، حاشیه ص 522).
نااستحقاق
مقابل استحقاق. ناروا. به ظلم . به ستم: بر خود واجب ساخت و این دعوت را اجابت کرد و چنان پادشاهی که از خانه قدیم خویش به نااستحقاق ازعاج کرده بود بر نصرت دادن . (ترجمه تاریخ یمینی ص 28).
ناآسغده
مقابل آسغده . ناساخته . نابسیجیده . غیر مهیا.
فراهم نشده . پراکنده .
ناآمدنی
نیامدنی . که نخواهد آمد. که آمدنی نیست .
واقعنشدنی . که اتفاق نخواهد افتاد.
نائب سفارت
دبیر. کارمند سفارتخانه که مانند وزیر مختار و سفیرکبیر دارای مصونیت سیاسی است و در غیاب آنها میتواند کاردار (شارژدافر) بشود. (فرهنگستان ایران ).
نااستدن
مقابل استاندن . نگرفتن .
ناایستاندن . ناایستادن . نااستادن . توقف نکردن . برپا نماندن . رجوع به ایستادن و استادن و استاندن شود.
ناامید
آن که امید ندارد.کسی که رجا ندارد. مایوس . (حاشیه برهان چ معین ).
ناامیدوار. خائب . مایوس . نومید. آیس . قانط. نُمید. یَوس . مایوس:
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید.
فردوسی .