ناتام
ناقص . ناتمام . غیرکامل:
ناتام در اینجایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام .
ناصرخسرو.
ناپدید
ناپیدا. (آنندراج ). پیدا نشده . (ناظم الاطباء). نهفته . پنهان .خفی . غیربارز. ناپدیدار. نامشهود. غایب:
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگرنماید و دیگر بود بسان سراب .
رودکی .
ناپرسیدنی
که قابل پرسیدن نیست . که نباید پرسید.
ناپسند نمودن
پسند نکردن . پسند ننمودن . مقابل پسند نمودن . صاحب منتهی الارب آرد: جرشمه ، ناپسند نمودن روی کسی را. آنچه حسنک و قوم وی میکردند به ما میرسید بدان وقت که به هراة بودیم و آن را ناپسند مینمودیم . (تاریخ بیهقی ص 36).
ناپیدا شدن
غیبت . پنهان شدن . مخفی شدن . غیب شدن: امیر چون نامه بخواند سجده کرده پس برخاست و بر قلعت برفت و از چشم ناپیدا شد. (تاریخ بیهقی ). و بروی آب همی شد تا از دیدار مردم ناپیدا شد. (منتخب قابوسنامه ص 32). چون صبح صادق از مطلع آفاق شارق گشت اعلام خورشید پیدا آمدو رایات تیر و ناهید ناپیدا شد. (سندبادنامه ص 41).
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی .
ناتان
نام پادشاه نبطی هاست که در اواخر قرن هفتم پیش از میلاد میزیسته و بنقل کتیبه های آشوری به دست آشور بانی پال مغلوب شده . رجوع به تاریخ اسلام ص 15 شود.
ناپدیدار
نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح:
همان ره به گنجینه دشوار بود
طریق شدن ناپدیدار بود.
نظامی .
ناپرسیده
سوال نشده . نخواسته .
-ناپرسیده گفتن ; بدون مقدمه گفتن . بدون اینکه سوال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی . (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی . (خواجه عبداللّه انصاری ). سخن ناپرسیده همه را سخره تیغ یاسا گردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325).
ناپسندی
رغم . مرغمه . (منتهی الارب ). عدم قبول . عدم مطبوعیت . نامطبوعی . (ناظم الاطباء). نپسندیدن . پسند نکردن:
اگرم نمی پسندی بدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندی .
سعدی .
ناتانه
لقب رجالی حسین بن ابراهیم است . (ریحانة الادب ج 4 ص 140).
ناتئة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ناتئة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ناتل رستاق
از دهات نور مازندران است . (مازندران و استراباد ص 149). از دهستانهای قشلاقی بخش نور شهرستان آمل و بین دهستانهای اهلمرستاق، ناتل کنار و لاویج واقع است . هوای معتدل مرطوب مالاریاخیز دارد. آب آن از رودخانه های و از رود ولاویج رود و چشمه های محلی تامین میشود. محصول عمده آنجا برنج است و مختصری غلات . این دهستان از 31 آبادی کوچک تشکیل شده است . جمعیت آن در حدود 4800 نفر است و قراء مهمش : چمساستان ، شیرکلا، عبداللّه آباد، کراتکی ، و آهودشت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299).
ناتوانانواز
کسی که مینوازد مردمان ضعیف و ناتوان را.
(اِخ ) خداوند عالم جل شانه که یاری میکند درماندگان را. (ناظم الاطباء):
جهان آفرین ایزد کارساز
توانا کن و ناتوانانواز.
نظامی .
ناجانور
بی جان . که جان ندارد. غیر ذیروح . که حیات و زندگی ندارد. مقابل جانور به معنی حیوان و زنده و ذیروح و جاندار:
برآورد از آن وهم پیکر میان
یکی زرد گویای ناجانور.
ابوالحسن لوکری .
ناجش
اسم فاعل از نجش . رجوع به نجش شود.
صیاد.(المنجد) (مهذب الاسماء). شکارچی . (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد). آن که برماند شکاررا بسوی صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که شکاررا بطرف شکارچی میرماند. (از اقرب الموارد). آن که شکار را به سوی شکارچی رم میدهد. (ناظم الاطباء). آن که صید را برمانده و برانگیزد. (شمس اللغات ). آهو گردان . آن که میرماند کسی را از چیزی و مایل میکند وی را به سوی غیر آن چیز. (ناظم الاطباء).
ناتج
آن که نگاهداری میکند ماده شتر را برای نتاج گرفتن . (ناظم الاطباء). الناتج للبهایم ، کالقابلة للنساء. (المنجد). ج ، نواتج .
ناتل کنار
از دهات نور مازندران است . (مازندران و استراباد ص 149). یکی از دهستانهای قشلاقی بخش نور شهرستان آمل است و در قسمت شمالی بخش نور بین دهستان اهلمرستاق و ناتلرستاق و دریای خزر و کجرستاق نوشهر قرار دارد. هوایش معتدل و مرطوب است آب آن از رودخانه ناتل است و محصول عمده آنجا برنج است و مختصری غلات و نیشکر و کنف . مرکز دهستان قصبه سولده مرکز بخش نورسر است . دهستان ناتل کنار از 21 آبادی بزرگو کوچک تشکیل شده است و جمعاً در حدود 6000 نفر جمعیت دارد و قراء مهمش عبارتند از: ایزاء، رستم رود، عبار، سلیاکتی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299).
ناتوان بین
حاسد زیرا که کسی را توانا دیدن نمیتواند. (غیاث ). رشکین . حسود. بدخواه . (ناظم الاطباء):
چشم اودید دست من بوسید
آن که میگفت ناتوان بین است .
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج ).
ناجاویده
نخائیده . ناخائیده . نجویده . مضغ نشده . رجوع به نجویده شود.