نائخة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی نائخة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
نائع
تشنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (شمس اللغات ). ظمآن . عطشان . سخت تشنه . ج ، نیاع . قوم جیاع نیاع . (اقرب الموارد).
گرسنه . (شمس اللغات ). پیچ پیچان رونده از گرسنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مایل . (اقرب الموارد). میل کننده . (شمس اللغات ). خمیده . ج ، نوائع: غصن نائع; شاخه خمیده . (ناظم الاطباء). نوائع; شاخهای خمیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد).
ناآراسته
مقابل آراسته . بدون زینت . نامزیّن . غیرمطرد.
نامهیا. آماده نشده . غیر مستعدّ. ناساخته . نابسیجیده . نامنتظم . نامرتب . بدون نظم و ترتیب . تباه . غیرمعمور. نابسامان . عَسطَلَة; سخن ناآراسته . هُراء; سخن تباه ، ناآراسته . (منتهی الارب ).
ناآگاهان
غفلةً. بغتةً. ناگاه . ناگاهان . ناگه . ناگهان .
علی العمیاء. ندانسته .
ناآهار
ناشتا. آن که چیزی نخورده باشد. روزه دار. (ناظم الاطباء).
نائر
روشن . درخشان . (غیاث ) (آنندراج ).
شرانگیز میان مردم . (المنجد). در اصطلاح عروض ، یکی از اقسام حروف قافیه است . رجوع به نائره شود.
نائعان
دو کوه خرد است در بلاد بنی جعفربن کلاب . (منتهی الارب ).
ناآرام
بدون آرامش . بی ثبات . که آرام و سکون ندارد.
شتابگر. عجول . ناآسوده . بی آسایش . بی تاب . بی شکیب . ناراحت . بیقرار. مضطرب . که اطمینان قلب ندارد. آشفته دل . وسواسی . ناامن . بدون امنیت . آشفته . پر آشوب . متشنج . که ایمنی در آنجا نیست . مقابل آرام . رجوع به آرام شود.
نائب
آنکه بر جای کسی ایستاده باشد. (مهذب الاسماء). جانشین . قائم مقام . خلیفه . آنکه بر جای کسی ایستد. (ناظم الاطباء). مهتر، و قائم مقام آن بعد از وی . قفیّه . (منتهی الارب ). آن که بجای کسی قرار گیرد در عمل یا کاری چون نائب قاضی و نائب ملک . ج ، نَوب ، نُوّاب . (منتهی الارب ) (المنجد). بجای کسی ایستاده شونده . (شمس اللغات ). بدل . عوض . نایب:
ناصر دین خدای و حافظ خلق خدای
نایب پیغمبر و پشت امیرالمومنین .
فرخی .
نائرات
ج ِ نائره . نایرات: و صرصر نایرات فتن و بلا ایشان را به خاک فنا نسپرده بود، بدو متصل شدند. (جهانگشای جوینی ).
ناافتاده
مقابل افتاده . کاری ناافتاده ، امری واقع نشده . اتفاق نیفتاده . رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده راافزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن . (تاریخ بیهقی ص 257).
-
کارناافتاده ; سر و کار نداشته . گذر ناکرده:
می ندانید ارچه بس آزاده اید
زآنکه اینجا کارناافتاده اید.
عطار.
ناآرامی
آرام نداشتن . بی آرام بودن . عدم ثبات .
شتاب . عجله . بیقراری . بی صبری . ناشکیبائی . اضطراب . تزلزل خاطر. دغدغه . ناامنی . آشوب . نبودن امنیّت . و نیز رجوع به آرام شود.
ناآگاهی
مقابل آگاهی . ناآگاه بودن . غفلت . بی خبری . رجوع به آگاهی شود.
نائب آملی
(ال' ...) رجوع به ابومحمد النائب الاملی شود.
ناارز
نیرزنده . بی ارزش . بی بها. که ارزش ندارد:
جوان چیز بیند پذیرد فریب
به گاه درنگش نباشد شکیب
ندارد زن وزاده و کشت و ورز
بچیزی نداند ز ناارز ارز.
فردوسی .
نائک
جماع کننده . (اقرب الموارد) (شمس اللغات ). گاینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از نیک . (منتهی الارب ).
ناآزاد
نجات نیافته و خلاص نشده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). بنده . مقید. غیر معتق. که مختار و مخیر نیست .
بد اصل و بد نژاد. (ناظم الاطباء). نانجیب که اصالت ندارد. کنایه از مرد لئیم بخلاف آزاد مرد که سخی است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). فرومایه . سرافکنده .
ناآگاهی نمودن
تغافل . (دهار). خود را به بیخبری زدن . تجاهل . به بی خبری تظاهر کردن .