جستجو

ناپیدا کردن
اعدام . تباه کردن . از بین بردن . زایل کردن . محو ساختن . امحاء. معدوم کردن . نیست و نابود کردن: ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت . (حبیب السیر ص 134).
  • غیب کردن . پنهان کردن . نهفتن . استتار. اخفاء. تغییب . پوشاندن از انظار: چون [ هارون ] برآنجا [ برآن تحت ] بخفت ، بمرد وخدای تعالی آن تخت را ناپیدا کرد. (مجمل التواریخ ).
    -ناپیدا کردن راه ; رد گم کردن . امحاء آثار طریق.
  • ناپاکزادی
    صفت ناپاکزاد.
    ناپدید شدن
    ناپدید گشتن . پنهان گشتن . (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن . مخفی شدن . نهان شدن:
    صبح شباهنگ قیامت دمید
    شد علم صبح روان ناپدید.

    خاقانی .

    ناپروای
    ناپروا:
    بوده نقاش خرد در شجرت متواری
    شده فراش صبا در چمنت ناپروای .

    انوری (از سندبادنامه ص 23).

    ناپسندیده آمدن
    ناپسند آمدن . پسند نکردن . نپسندیدن: خداوند در این باب با من سخن گفته است و سخت ناپسندیده آمده است مرا. (تاریخ بیهقی ص 259). آنچه ترا از وی ناپسندیده آید دانی نباید کرد. (منتخب قابوسنامه ص 36).
    ناپیدا کناره
    ناپیداکرانه . بی پایان . غیرمحدود:
    در این دریای ناپیدا کناره
    که غیر از غرق گشتن نیست چاره .

    وحشی .

    ناپاک زن
    زن ناپاک . زن بدکاره:
    نشان بداندیش ناپاک زن
    بگفتند با شاه و با انجمن .

    فردوسی .

    ناپدید کردن
    پوشاندن . پنهان کردن . نهفتن . اخفاء. استتار. مخفی داشتن:
    چو کاموس دست و گشادش بدید
    بزیر سپر کرد سر ناپدید.

    فردوسی .

    ناپروردگی
    پرورش ندیدن . تربیت نشدن . تربیت ندیدن: از ناپروردگی و بی ممارستی شراستی و زعارتی در طبع داشت . (جهانگشای جوینی ).
    ناپسندیده شدن
    تنفر کرده شدن . پسندیده نشدن . قبول ناکردن . (ناظم الاطباء).
    ناپیدایی
    خفاء. نامرئی بودن . غیرمشهود بودن . غیبت . ناپدیدی .
    ناپاک سرپنجه
    ظالم . ستمکار. که دست تطاول به سوی دیگران دراز کند:
    یکی پادشه زاده در گنجه بود
    که دور از تو ناپاک سرپنجه بود.

    سعدی .

    ناپدیدگی
    فقدان . غیبت . عدم ظهور. (ناظم الاطباء). پوشیدگی . عَفاء. (منتهی الارب ).
    ناپرورده
    پرورش نیافته . پرورده نشده .
  • ناتمام . ناقص . کامل نشده . (یادداشت مولف ). مقابل پرورده . رجوع به پرورده شود: در علاج زنیکه بچه ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • ناپشته
    دهی است از دهستان میشه پاره ، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جاده شوسه اهر به کلیبر نیز 8500 گز است . منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه . آب آن از دو رشته چشمه تامین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    ناپیراسته
    آراسته نشده . (ناظم الاطباء). مقابل پیراسته : خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته . (سندبادنامه ص 140).
  • صاف و هموار نشده . نتراشیده و ناصاف : سهم عبیر; تیر ناپیراسته . (منتهی الارب ).
  • دباغی نشده . (ناظم الاطباء). پوست ناپیراسته ، آش نشده .
  • ناپاک مرد
    طالح . بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح:
    خروشید گرسیوز آنگه به درد
    که ای خویش نشناس ناپاکمرد.

    فردوسی .

    ناپدیدی
    غیبت . (مهذب الاسماء). نامشهود بودن . نامرئی بودن:
    ای باغ ارم به بی کلیدی
    فردوس فلک به ناپدیدی .

    نظامی .

    ناپرهیزگار
    فاسق بدکار. (آنندراج ). آن که پرهیزگاری و پارسائی ندارد. (ناظم الاطباء). غیرمتقی . فاسق. فاجر. ناپارسا. بی تقوا. بی عفت . ناپاک دامن: عالم ناپرهیزگار کوری است مشعله دار. (گلستان ). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترشروی ، گداطبع ناپرهیزگار. (گلستان ).
    عام نادان پریشان روزگار
    به ز دانشمند ناپرهیزگار.

    سعدی .

    ناپگار
    چرکین .
  • پست . فرومایه . کمینه . (ناظم الاطباء).