جستجو

ماجشنسف
آتشکده و آتشی بوده است در برزه آذربایجان که زرتشتیان درباره آن غلو بسیار می کردند. انوشیروان آنرا به شیز منتقل کرد. به زعم مجوس بر این آتش فرشته ای موکل بوده است مامور به تقویت و تمشیت صواحب جیوش . از مقایسه مطالب نقل شده درباره این آتشکده بر می آید که ماجشنسف و آذرجشنسف هر دوهمان آذر گشسب است و بعدها آنرا دو آتش پنداشته اند.(از مزدیسنا ص 224): دیگر آتش ماجشنسف که آن آتش کیخسرو است . (تاریخ قم ص 88). و اما آتش ماجشنسف که آن آتش کیخسرو است بموضع برزه آذربیجان بود انوشیروان در حال آن نظر کرد و فکر فرمود و آنرا به شیز که اولین موضع است از موضع آن ناحیت نقل کرد. (تایخ قم صص 88 - 89). رجوع به مزدیسنا و تاریخ قم شود.
ماچه الاغ
خر ماده . ماچه خر. ماده خر.طالة. بترة. ام حلس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماخاون
بقول ابن الندیم او پدر نیقوماخس پدر ارسطو، حکیم معروف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 54 و تاریخ الحکماء قفطی ص 32 شود.
ماتم زدگانه
چون ماتمزدگان و عزاداران . همانند سوکواران:
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید.

نظامی .

ماته راس
اطراطیقوس است . (فهرست مخزن الادویه ).
ماجشون
ماجوشون . (ناظم الاطباء). معرب ماهگون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (آنندراج ) (منتهی الارب ). معرب ماهگون فارسی بمعنی رنگ ماه . (از اقرب الموارد).
  • نوعی از کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشتی . سفینه و شاید کشتیی که به شکل هلال ساخته میشده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفینه . (اقرب الموارد).
  • جامه رنگکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). قسمی جامه پشت گلی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • ماچه سگ
    سگ ماده . ماده سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
    ماخچی
    اسبی را گویند که از یک جانب تازی باشد و از جانب دیگر ترکی و آنرا اکدش هم نامند. (از فرهنگ جهانگیری ). اسپی که از یک جانب ترکی باشد و از جانب دیگر عربی که اکدش گویند و در سامی گوید اسپی که عربی نباشد به تازی برذون گویند و شیخ ابو جعفر، ماخچی را در ترجمه برذون آورده و برذون [ ب ِ ذَ ] اسپی که پدر و مادرش عجمی باشند نه عربی و چون ماخ بمعنی زبون و دون است و ازین قسم اسپ نسل زبون بهم می رسد بدین نام موسوم است . (آنندراج ) (انجمن آرا):
    یک روز صد فسیله تازی و ماخچی
    با ساز زر که داد بمردان کارزار.

    مختاری (از آنندراج ).

    ماتمزدگی
    حالت و چگونگی ماتمزده . مصیبت زدگی . عزاداری . (ناظم الاطباء).
    ماتی
    به هندی طین است . (فهرست مخزن الادویه ).
    ماجعة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ماجعة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ماچیدن
    بوسه زدن . (ناظم الاطباء). بوسیدن:
    فوقیا! می ماچمت لبها که غیر از تو اگر
    در مزخرف نشاءة صاف حقیقت داده اند.

    فوقی (از آنندراج ).

    ماخذاه
    از دیه های انار (از توابع قم ). (تاریخ قم ص 137).
    ماتمزده
    ملول . غمگین . اندوهگین . عزادار. مصیبت زده . آنکه کس وی تازه مرده باشد. (ناظم الاطباء). ماتمی . عزادار. سوکوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    گر بود در حلقه ای صد غمزده
    حلقه را باشد نگین ماتم زده .

    عطار.

    ماتی تی
    ماتی تیش . ماه تی تیش . در زبان اطفال بمعنی ماه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
    ماچین
    در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. (آنندراج ):
    دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
    اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم .

    محسن تاثیر (از آنندراج ).

    ماخر
    کشتی که در رفتن بانگ کند یا کشتی که بشکندآب را بسینه خود یا کشتی که در یک باد پیش آید و پس رود. ج ، مواخر; منه قوله تعالی «مَواخر فیه » ; ای جواری فیه . (منتهی الارب ).
    ماتم ساختن
    عزاداری کردن . سوکواری کردن: امیر منوچهر سه روز بر قاعده جیل ماتم ساخت و پس از سه روز در منصب امارت نشست . (ترجمه تاریخ یمینی چ قدیم ص 223).
    ماتی تیش
    ماتی تی . رجوع به ماتی تی شود.
    ماجلان
    دهی از دهستان شاهرود است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و991 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).