ماپروین
مخفف ماه پروین است و آن بیخی باشد که دفع سموم و زهر عقرب و مار کند و آنرا به عربی جدوار خوانند. (برهان ). مخفف ماه پروین و آن بیخ گیاهی است که دفع سموم کند بنفش آن معتبر باشد و آن را ژدوار نیز گویند و جدوارمعرب آن است . (آنندراج ). بیخ گیاهی است که دفع سموم کند... و آنرا... ماه پرپین و ماه پروین نیز گویند و به تازی جدوار خوانند. (فرهنگ جهانگیری ):
نیست جدوار غیرماپروین
که ملطف بود چو بوزیدان .
یوسفی طبیب (از فرهنگ جهانگیری ).
ماءالاصول
مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده است: و بود که سبب دردسر بخارات گرم بود... علاج این بیماری چنان بود که ... و الا ماءالاصول بخورد... و صفت ماء الاصول : بگیرد کرفس و تخم رازیانه و... صاحب ذخیره خوارزمشاهی طریقه ساختن این دارو را چنین آورده است : بگیرند پوست بیخ کرفس و پوست بیخ بادیان از هریکی ده درم ، تخم بادیان و تخم کرفس از هریکی پنج درم و نانخواه و انیسون از هریکی چهار درم ، سنبل و اذخر و گل سرخ از هریکی سه درم ، همه را در ده من آب بپزند تا به نیمه باز آید و بپالایند، شربت از سی درم تا چهل درم با سه درم روغن بادام تلخ و شیرین نیمانیم . (ذخیره خوارزمشاهی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به هدایة المتعلمین چ جلال متینی چ دانشگاه مشهد ص 228 شود.
مائدة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی مائدة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ماتم آوردن
سوک گرفتن . عزا داشتن . عزا گرفتن . غم خوردن:
همی آگهی جست از آن نیوپور
بسی ماتم آورد هنگام سور.
فردوسی .
ماءالحیات
ماءالحیوة. شرابی که در آن انواع ادویه حار چون دارچینی و فلفل و جز آن بکار برند و آن نهایت مست کننده بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قسمی شراب که در آن سیب و گلابی و ادویه حاره چون بیخ جوزو زنجبیل و دارچین کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
آب زندگانی . منکو. نام دارویی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماءالحیوة شود.
مائده آرا
آرایش دهنده خوان . آنچه سفره را زینت بخشد:
خوان غم را پر طاوس مگس ران بچه کار
بند آن مائده آرای بطر بگشائید.
خاقانی .
مائی
منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب ). بمعنی آبی منسوب به آب . (آنندراج ). منسوب به ماء که یکی از عناصر چهارگانه به عقیده متقدمان بود:
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .
منوچهری .
ماتح
آب کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب کشنده از چاه . (ناظم الاطباء). آبکش . آنکه آب از چاه و جز آن کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مات ماندن
مبهوت شدن . با چشمانی گشاده بی حرکت و حیرت زده شدن . سخت متحیر شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماءالحیوة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ماءالحیوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
مائده افکن
که سفره را بگستراند. که خوان را پهن کند. سفره نه:
فقر است پیر مائده افکن که نفس را
بر آستان پیر ممکن درآورم .
خاقانی .
مائیت
ماهیت . (ناظم الاطباء). سوال از حقیقت شی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماهیت شود.
ماتحت
مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کون . نشیمن . دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماتم پرسی
تعزیت . (آنندراج ). فاتحه خوانی و تعزیت گویی . (ناظم الاطباء).
ماءالرماد
آب خاکستر است و اختلاف قوت آن به اختلاط اصل اوست چه آب خاکستر یتوعات و اشجار حاره قویتر می باشد. (تحفه حکیم مومن ).
مائده سالار
سفره چی را گویند و در هندوستان چاشنی گیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سفره چی و چاشنی گیر. مائده نه . (ناظم الاطباء). خوانسالار:
تا هشت بهشت آمد یک مائده بزمت
شد مائده سالارت سالار همه عالم .
خاقانی .
مائین
شهری است از اعمال فارس از نواحی شیراز. (معجم البلدان ).
ماتخانه
هر خانه از شطرنج که در آن شاه مات شود. ماتگه:
مگذار شاه دل به در ماتخانه در
زین در که هست درد ز عزلت فرونشان .
خاقانی .
ماتم دار
عزادار. (ناظم الاطباء). سوکدار.
ماءالزجاج
مسحقونیا. (فهرست مخزن الادویه ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبدالقواریر. کف آبگینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفی که چون شیشه را ذوب کنند در بالای آن پدید می آید. (ناظم الاطباء).