جستجو

مآلک
ج ِ مَاءْلُک و مَاءْلُکَة. (اقرب الموارد). رجوع به مالک و مالکة شود.
ماءالسماء
عامربن حارثة الغطریف الازدی از یعرب ، امیر غسانی و بسبب جودش وی را ماءالسماء لقب داده اند. از یمن مهاجرت کرد و در بادیة الشام ساکن شد و فرزندانش را بنی ماءالسماء نامیدند. (از الاعلام زرکلی ).
مائس
مایس . رجوع به مایس شود.
مابرسامی
منسوب است به مابرسام از قراء مرو، در چهارفرسخی این شهر. (از الانساب سمعانی ).
ماتریت
لغتی است در ماترید که محله ای است به سمرقند. (تاج العروس ). نام محله ای به سمرقند و آنرا ماترید نیز خوانند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماترید شود.
ماءالشعیر
. ماشعیر. (از الابنیه ). آب جو. کوشاب . (ناظم الاطباء). کشکاب . جوآب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب مقشر مطبوخ جو بحدی که مهرا پخته شده باشد. (تحفه حکیم مومن ).
  • داروئی که از مطبوخ جو حاصل کنند و به بیمار دهند. (منتهی الارب ). آب که در آن جو پوست کنده نیم خرد ریزند و جوشانند و در طب بکار است . قسمی از آن را مُحَمًّص گویند و آن از جو پوست کنده به آب پخته بدست آید و قسمی از آن را مُدَبًّر گویند و آن ماءالشعیری است که با طبخ عناب سپستان و امثال آن آمیزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب که در آن جو ریزند و جوشانند ونشاندن تشنگی را در بعضی بیماریها چون حمی محرقه بدان کنند. ماء مبارک . (نوروزنامه ). و نیز در بیماری دموی و صفراوی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباء عراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه ). و رجوع به ترکیب ماء مبارک ذیل معنی اول ماء در همین لغت نامه شود.
  • مائع
    رجوع به مایع شود.
    مابعد
    پس از آن . سپس آن . (ناظم الاطباء). مقابل ماقبل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
    -مابعدالطبیعة ; چیزی که سوای طبیعت است یعنی علم الهی . (آنندراج ) (غیاث ). علم اعلی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزد قدما یکی از شعب حکمت نظری که اصول آن علم الهی و فلسفه اولی و فروع آن معرفت نبوت و امامت و معاد است . ارسطو این بخش از حکمت را پس از علم طبیعت (فیزیک ) قرار داد و آن را متافیزیک یعنی بعد از فیزیک نامید و سپس این نام بر این علم اطلاق شد. (از فرهنگ فارسی معین ). ماوراءالطبیعه . رجوع به ماوراءالطبیعه شود.
    ماتریتی
    منسوب به ماتریت که محله ای است در حایط سمرقند. (الانساب سمعانی ).
    مآلی
    ج ِ مِئلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مئلاة شود.
    ماءالفضة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ماءالفضة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ماء فرس
    جایگاهی است . عقبةبن عامر به اینجا فرود آمده بود. تشنگی به قوم عقبة غلبه کرد. عقبة بنای نماز و دعا گذارد و اسب در پشت سر وی مشغول جستجو بود. ناگاه در جایی آب برآمد و حیوان شروع به مکیدن آن کرد و چون مردم آگاه شدند کندن آغاز کردند واز هفتاد جای آب برآمد و همه سیراب شدند و این نام از این جهت به آن جایگاه دادند. (از معجم البلدان ).
    مابقا
    مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد.
  • بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
  • ماتریتیه
    ماتریدیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماتریدیه شود.
    مآلیه
    منسوب به مآل . (ناظم الاطباء).
    -امور مآلیه ; چیزهای متعلق به آینده ازمعاش . (ناظم الاطباء).
  • (مص جعلی ) دارای مآل بودن . (ناظم الاطباء).
  • ماءالقداح
    عرق شکوفه نارنج است و عرق بهار گویند. (تحفه حکیم مومن ).
    مائق
    رجوع به مایق شود.
    مابقی
    مانده . بقیه . برجای مانده . تتمه . آنچه برجایست . باقیمانده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    گروهی را از آن شیران جنگی
    بکشت و مابقی را داد زنهار.

    فرخی .

    ماترید
    دهی است در بخارا و از آن ده است ابومنصور مفسر سرآمد علمای حنفیه قدس سرهم . (منتهی الارب ذیل «ت رد»).
    مآمر
    ج ِ مُوتَمِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به موتمر و مآمیر شود.