جستجو

ماحوزی
منسوب است به ماحوز از قرای شام . (الانساب سمعانی ).
ماخوان
قریه ای بزرگ است از قرای مرو با مناره و جامع و از آن ابومسلم صاحب الدعوة بیرون آمد و احمدبن شبویة بن احمدبن ثابت بن عثمان ماخوانی به آنجا منسوب است . (از معجم البلدان ). دهی است به مرو. (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای مرو که از آن ابومسلم خراسانی صاحب الدعوة بیرون آمد به صحرا. (تاج العروس ).
ماتوشکا
زن تبه کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماجراجویی
حادثه جویی . هنگامه طلبی . شرطلبی .
ماچ مالی کردن
بسیار بوسیدن کسی را. سر و روی کسی را فراوان پی درپی بوسیدن .
ماخوانی
منسوب است به ماخوان از قرای مرو. (الانساب سمعانی ). رجوع به ماخوان شود.
ماتوشکاخانه
خانه های عمومی در روسیه . بیت اللطف در بلاد روس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماجرا کردن
از عالم درد دل کردن ، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن .(از آنندراج ). قصه کردن . بیان حال کردن:
خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی
چو من بگریه خون ماجرای خویش کنم .

امیرخسرو (از آنندراج ).

ماچوچه
[ چ َ / چ ِ ] (اِ) ظرفی باشد لوله دار که با آن شربت و دارو در گلوی اطفال ریزند. (برهان ). ظرفی که بدان دوا در گلوی اطفال ریزند. (آنندراج ) (از جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). داروریز بود که در گلوی کودکان دارو بدان افکنند. (اوبهی ). «داروریز» بود که در گلوی کودکان دارو ریزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 505):
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد، چون دارو
او به ماچوچه در دهانش ریخت .

پرویز خاتون (از لغت فرس ایضاً).

ماحی
محو کننده . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (غیاث ). سترنده کفر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیست و نابود کننده . (آنندراج ) (غیاث ).
ماخور
خرابات را گویند که شراب خانه و بوزه خانه و قمارخانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). میخانه . میکده . خرابات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
علم داری مرو به عادت و رسم
کعبه با تست بگذر از ماخور.

امیر حسینی سادات (یادداشت ایضاً).

مات و فات
(ماخوذ از دو فعل ماضی عربی ) مرگ و نیستی .
-مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن ; یعنی منکر معاد بودن و منکر بعث و نشور و منکر بقای روح بودن . شاید ماخوذ از قول قس بن ساعدة است : من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات شود.
ماجردان
نام ولایتی است از ملک آذربایگان ، معروف و معمور، قریب به شیروان و قصبه آن محمود آباد است . (انجمن آرای ناصری ).
ماخ
زر قلب و ناسره را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). زر ناسره بود. (جهانگیری ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). نبهره بود از سیم و زر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 87):
جوان شد حکیم باز جوانمرد و دل فراخ
یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ .
عسجدی (نسخه لغت اسدی مدرسه سپهسالار).
ای در بن کیسه سیم تو یکسر ماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ .

(از صحاح الفرس ).

ماخورسان
از طسوج رودبار قم . (تاریخ قم ص 116).
ماخوری
لحنی از الحان موسیقی .و شاید ماهور (؟ ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دررسائل اخوان الصفا آمده است : و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکلة للازمان فی احوال المشاکلة بعضها لبعض و هو ان یبتدی فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم والسخاء مثل ثقیل الاول و ماشا کلها ثم یتبعها بالالحان المفرقة المطربه مثل السهنرج و الرمل و عند الرقص و الدستبد، الماخوری و ماشاکله . (رسائل اخوان الصفا). اذا اراد ان ینتقل من خفیف الرمل الی الماخوری ان یقف عند النقرتین الاخیرتین من ثقیل الرمل ثم یتلوهمابنقرة ثم یقف وقفة خفیفة ثم یبتدی بالماخوری . (رسائل اخوان الصفا). و من حذق الموسیقار ان یکسو الاشعارالمفرقة الالحان المشاکلة لها مثل الارمال والاهزاج و ما کان منها من المدیح فی معانی المجد و الجود... ان یکسوها من الالحان المشاکلة لها... و ما کان فی المدیح ... ان یکسوها من الالحان مثل الماخوری و الخفیف . (رسائل اخوان الصفا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مادرانی
یا ماذرانی . منسوب به مادران و آن به نوشته مراصد الاطلاع با ذال نقطه دار، قلعه ای است نزدیکی همدان که به قلعه یسیر معروف است ... (ریحانة الادب ). و رجوع به مادران شود .
مادرزادی شدن
بر حالتی شدن که بر وقت ولادت بوده است . (آنندراج ). بازگشتن به حالت و کیفیتی که در حین تولد داشته اند. سالم و تندرست شدن:
آن آب و هوا کند علاجت
مادرزادی شود مزاجت .

خاقانی (از آنندراج ).

مادره
نام ولایتی است در مغرب زمین . (برهان ) (آنندراج ).
ماده وان
دهی به چهارفرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ناصری ص 202).