جستجو

قاب بازی
نوعی بازی که با قاب گوسفند کنند. بازی با پژول (بُجُل ) گوسفند و مانند آن .
قابض جریمه
کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع میشود. (ناظم الاطباء).
قابل استیناف
استیناف پذیر. پژوهش پذیر.
  • (اصطلاح حقوق). رجوع به قابل پژوهش شود.
  • قائلین
    ج ِ قائل است در حالت نصبی و جری . رجوع به قائل شود.
    قائم کردن
    نصب کردن . بپا داشتن . افراشته کردن . ثابت و پایدار و برقرار نمودن .
  • پنهان کردن . (ناظم الاطباء). غائم کردن . قایم کردن .
  • قاب بال
    یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
    قابض مالیات
    آنکه مالیات در نزد وی جمع میگردد. (ناظم الاطباء).
    قابل اشتعال
    قابل احتراق. روشن شدنی .
    قائلین به خلا
    کسانی که عقیده به وجود خلا دارند.
    قائم گنج
    قصبه ای است واقع در شمال هندوستان در ایالت اگره در بخش فرح آباد و در سی هزارگزی فرح آباد در کنار نهر گنگ نادی از آبهای منشعب از رودخانه گنگ در صحرای دوآب . (از قاموس الاعلام ترکی ).
    قاب بالان
    حشراتی که پر و بال آنهادر غلاف باشد مانند سوسکها. (جانورشناسی عمومی ج 1).
    قابل اعتراض
    اعتراض پذیر.
  • (اصطلاح حقوق) حکمی که بتوان بدان اعتراض کرد. هر حکمی که غیاباً از دادگاه بخش یا شهرستان صادر شده باشد. احکام و قرارهائی که غیاباً صادر شده باشند در مدت معین قابل اعتراض است . رجوع به قانون آئین دادرسی شود.
  • قائم
    ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای:
    کانک قائم فیهم خطیباً
    و کلهم قیام للصلاة.

    (تاریخ بیهقی ص 192).

    قائم مقام
    نائب . جانشین . (ناظم الاطباء). خلیفه . نائب مناب: چون طاهر وفات یافت ابوعلی در مدینه قائم مقام او شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 402). چون خلف با آن لشکر با سیستان آمد طاهر وفات یافته بود و حسین پسر او در مخالفت خلف قائم مقام پدر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 54). یکی را از ملوک مدت عمر سپری شد و قائم مقامی نداشت . (گلستان ).
    به شیخی درآن بقعه کشور گذاشت
    که در دوده قائم مقامی نداشت .

    (بوستان ).

    قاب ترازو
    خریطه .
  • ترازوخانه . ظرفی که در آن ترازو نهند.
  • قابضی
    تحصیل مالیات دیوانی کردن: اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453).
    قابل اعتماد
    قابل اطمینان . آنکه یا آنچه اعتماد کردن را بشاید.
    قائم آباد
    دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در پنج هزارگزی باختری بنجار و سه هزارگزی راه مالرو زابل به افضل آباد. در جلگه واقع شده و هوای آن گرم معتدل است و 137 تن سکنه دارد که شیعه هستند و به فارسی و بلوچی تکلم میکنند. آب آن از رودخانه هیرمند است و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و کرباس بافی وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    قابتورقای
    قابتورقه . صندوقچه . کیسه که نامه ها در آن نهند: و صدرالدین مکتوبی از امیر نوروز به حاجی نارین نوشت در آن باب و پیش او رفت و او را کاسه گرفت و چنانکه واقف نگشت در قا0بتورقای او گذاشت . (تاریخ غازان ص 109). آن بروات دردست ایشان کهنه شدی ، طمع از آن منقطع کرده سالها درقابتورقه و خریطه ایشان بودی . (تاریخ غازان ص 244).
    قابع
    تاسه زده . (منتهی الارب ).
  • کسی که از ماندگی نفس وی قطع شود. (ناظم الاطباء).