جستجو

قائم بغیر
(اصطلاح فلسفی ) آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است . آفریدگان . در مقابل قائم بنفس .
قابان باسان
دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو در 12هزارگزی جنوب باختری پلدشت و دوهزارگزی جنوب شوسه پلدشت به ماکو زمین آن جلگه هوای آن معتدل و مالاریائی و دارای 140 تن سکنه است . مذهب آنان شیعه و زبانشان ترکی است . آب آن از رودخانه زنگار و محصولات آن غلات و پنبه و برنج و کنجد و شغل مردم آن زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قاب شور
ژنده ای که به آب چلو یا جز آن خیسانده و ظروف چرب را بدان شویند. قاب دستمال . رجوع به قاب دستمال شود.
قابل اتساع
گسترش پذیر. هر چه که بتوان آن را وسعت داد.
قائل به تعدد آلهه
مشرک . بت پرست .
قائم بنفس
آنکه خود بخود وجود دارد. قائم بذات . مقابل قائم بغیر.
قابان کندی
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 65هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 9هزارگزی شمال خاوری شوسه میاندوآب به شاهین دژ در دره واقع شده و هوای آن معتدل است . 205 تن سکنه دارد که مذهب آنان شیعه و زبانشان ترکی است . آب آن از رود آجرلو و چشمه تامین میشود. محصولات آن غلات و حبوبات و بادام و شغل مردم آن زراعت و صنایع دستی مردم جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قابض
میراننده .
  • گیرنده . (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده . (ناظم الاطباء).
  • درآورنده . بیرون کشنده . قابض روح:
    قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
    فتنه آخر زمان ، ازکف او مصطلم .

    خاقانی .

  • قابل اجراء
    اجراشدنی . انجام پذیر. اجراپذیر.
    قائلون
    ج ِ قائل در حالت رفعی . رجوع به قائل شود.
    قائم پنجم آسمان
    کنایه از کوکب مریخ است که والی سپهر پنجم باشد. (برهان ).
    قاب انداز
    قمارباز.
    قابضات
    ج ِ قابضة. چیزهائی که قبض کند و درهم کشد. ترنجیده کننده . (ناظم الاطباء). ادویه قابضه .
  • چیزهای زمخت . (ناظم الاطباء).
  • دنده ها. (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • قابل احتراق
    (اصطلاح فیزیک و شیمی ) ماده ... احتراقپذیر. سوختنی . رجوع به قابلیت احتراق شود.
    قائم ریختن
    کنایه از عاجز آمدن و جنگ ناکردن باشد. (برهان ).
    قاب باز
    آنکه قاب بازی کند. قمارباز.
    قابض ارواح
    جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده جانها.
  • (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل: محمد مصطفی که خواجه هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص 230). نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. این قابض ارواح این هادم لذات است . (قصص الانبیاء جویری ص 243).
    قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
    فتنه آخر زمان از کف او مصطلم .

    خاقانی .

  • قابل ارتجاع
    (اصطلاح فیزیکی ) جسم ... ارتجاع پذیر. برگشت پذیر. رجوع به قابلیت ارتجاع شود.
    قائلی
    از شعرای ایران است و تذکرةالشعرائی نوشته و به سال 955 ه' . ق. درگذشته است . قاموس الاعلام وی را از اهل ترشیر نوشته است ولی سام میرزا مینویسد: در اصل سبزواری است و اکنون در شهر قزوین است و در نهایت فقر و مسکنت اوقات میگذارند و این مطلع ازوست :
    یار بی مهر و منم عاشق زار عجبی
    حال زار عجبی دارم و یار عجبی
    از قد خم شده و چهره زردم او را
    میکند حلقه زرگوش گذار عجبی .
    اما خود انصاف میدهد که این بیت از من نیست ، این مطلع ازوست :
    دوای درد دل خویش از خدا طلبم
    کجا روم ز که این درد را دوا طلبم ؟

    (تحفه سامی ص 135).

    قائم زدن
    سخت زدن . (ناظم الاطباء).