جستجو

قابو یافتن
فرصت یافتن . (ناظم الاطباء).
قاپولیخ
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی ، در 31هزارگزی خاور خوی و در مسیر شمالی شوسه خوی به مرند. در دامنه کوه قرار گرفته و هوای آن معتدل و سالم است ، 65 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی اهالی جاجیم بافی میباشد. راه شوسه دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قابل ترکیب
ترکیب پذیر. در مقابل قابل تجزیه .
قابلمه ای
به شکل قابلمه . به مانند قابلمه .
-تکمه قابلمه ای ; تکمه ای که از قماش جامه سازند.منگنه ای از پارچه لباس .
قابلیت حرکت
قابل حرکت بودن . پذیرای حرکت بودن .
قاپی
دروازه . (غیاث ) (آنندراج ). قاپو.
قابل تصعید
تصعیدپذیر. بالارفتنی .
قابلمه پز
آنکه خوراک ها را در قابلمه پزد. آبگوشت پز.
  • (ن مف مرکب ) غذائی که در قابلمه پخته شود.
  • قابلیت داشتن
    از قابلیت عربی + داشتن فارسی . لایق بودن . قابل بودن . استعداد ذاتی داشتن . برازندگی و شایستگی داشتن .
    قاپیدگی
    حالت و کیفیت قاپیده : این جای قاپیدگی سگ است . رجوع به قاپیدن شود.
    قابل تغییر
    تغییرپذیر. برگشتنی:
    ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
    قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند.

    حافظ.

    قابلمه پزی
    شغل کسی که در قابلمه غذا میپزد. قابلمه پختن .
    قابلیت قابل
    (اصطلاح فلسفه ) آمادگی قابل برای قبول امری که از فاعل صادر میشود، در برابر فاعلیت فاعل (اصطلاح فلسفه ).
    قابیاء
    ناکس . (آنندراج ).
  • بنوقابیاء; گردآیندگان در میکده . (منتهی الارب )(آنندراج ). هم پیاله . سبوکشان خمخانه: تلمیذش با ابوعلی بنوقابیا. (دره نادره چ شهیدی ص 23).
  • قاپیدن
    قاپ زدن . ربودن . ربودن به جلدی و چابکی . گرفتن چنانکه سگ پای درویش را، چنانکه لقمه و دیگر چیز را از دست کسی .
    قاپیده
    نعت مفعولی از قاپیدن . ربوده .
    قاتلهم ا
    در مقام نفرین گفته شود. خدا بکشد ایشان را. یلعنهم اللّه و یخزیهم .
    قاثاطیر زدن
    میل زدن .
    قاچ دادن
    ترکاندن . به درازا شکافتن با چاقو و کارد و امثال آن . قاچ کردن .
    قادات
    ج ِ قادة: چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابناء ملوک و بقایا و عظماء و سادات و قادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند. (نامه تنسر). رجوع به قادة شود.