جستجو

فاداسون
بابونج ابیض . (فهرست مخزن الادویه ).
فابکیر
دهی است از رستاق طبرش از توابع قم . (ترجمه تاریخ قم ص 119). اکنون دهی به این نام در توابع قم نیست .
فاتر کردن
دور کردن . ازاله .
فاخته رو
آنچه مانند فاخته راه رود:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای .

نظامی .

فاداش
پاداش . رجوع به پاداش شود.
فابکین
یکی از دیه های قدیم ساوه . رجوع به ترجمه تاریخ قم ص 140 شود.
فاتق
شکافنده . ضد راتق. رجوع به فتق شود.
فاجل
قمارباز. (اقرب الموارد). کسی که غالباًمشغول قمار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فجل شود.
فاخته ضرب
ضرب فاخته . یکی از اصول هفده گانه موسیقی . رجوع به فاخته و اصول فاخته شود.
فاداشتن
واداشتن . بازداشتن و نگاه داشتن .
  • روبرو نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به فا و واداشتن شود.
  • فابیوس
    بر یکی از خانواده های بزرگ روم اطلاق میشد که چون کشت باقلا را نخست افراد آن خانواده به مردم روم آموختند بدین اسم ملقب شدند. عده اعضاء خانواده فابیوس به 306 تن بالغ میشد و آنان را 4000 تحت الحمایه بود. این خانواده در جنگ روم و وئی (در سه فرسنگی روم ) رشادت بسیار نمود، لکن عاقبت در سال 478 ق . م . ناگهان محصور دشمن گشت و سپاهیان وئی تمام افراد آن را بکشتند. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراللّه فلسفی ص 488).
    فاتک
    ستیهنده در کار. مبالغه کننده . (ناظم الاطباء).
  • دلیر. (منتهی الارب ). شجاع . (ناظم الاطباء). گستاخ . دلاور. و ابن درید گوید:فاتک کسی که به هرچه همت گمارد آن را انجام دهد. ج ،فتاک . (از اقرب الموارد).
  • بناگاه گیرنده . بناگاه کشنده . (ناظم الاطباء). رجوع به فتک شود.
  • فاخته طوق
    آنچه او را طوقی چون فاخته بر گردن باشد:
    فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
    خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .

    سوزنی .

    فادج
    پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی ، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است . آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بسایند سبز پسته ای برآید. گویند پازهر همه زهرهاست ، خصوصاً وقتی که طلا کنند، و شربت آن دوازده جو باشد با آب سرد. (برهان ). در کرمان نیز هست . (ناظم الاطباء).
    فادح
    کارِ گران و دشوار.(آنندراج ).
  • گرانبار. (اقرب الموارد).
  • فاذویی
    منسوب به فاذویه که نام اجدادی است . (سمعانی ).
    فارتگ
    رجوع به فارتک شود.
    فارس الماء
    سطراطیقوس است . (تحفه حکیم مومن ). سطراطیمرس و سطراطیوطس نیز آمده . (فهرست مخزن الادویه ).
    فارسیاه
    اسم یونانی جوز است . (فهرست مخزن الادویه ).
    فاذی
    منسوب است به فاذ که نام اجدادی است . (سمعانی ).